غزل شماره 94 دیوان خواجه حافظ شیرازی | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : شمس الدین محمد حافظ شیرازی
کتاب : دیوان اشعار
قالب شعر : غزل
آدرس شعر : غزل شماره 94 دیوان خواجه حافظ شیرازی
از آن یارِ دلنوازم هم متشکرم و هم شکایت دارم ، شاکرم از بابتِ دلنوازیش ، امّا شکایتم به جهت اینست که قدر هیچ یک از خدماتم را نمی داند . پس اگر نکته سنج عشق هستی پس این حکایت را خوب گوش کن که شکر و شکایت متضادند و جمع شان در یک جا مخالف بنظر می رسد . [ دلنواز = نوازش دهندۀ دل ، تعبیر از رعایت خاطر است / نکته دان عشق = نکته سنج عشق ]
هر خدمتی که به جانان کردم بدون مزد و منت بود یعنی قدرش را ندانست ، یارب ، مخدومِ هیچکس بی عنایت نباشد یا هیچ کس مخدومِ بی عنایت نداشته باشد یعنی مخدومی را که مقادیر عشق را نمی داند ، هیچکس نداشته باشد . [ مزد = اجرت / مخدوم = خدمت کننده / عنایت = ارادت ]
به رندان تشنه لب کسی یک جرعه آب و یا یک قدح باده نمی دهد . مثل اینکه ولی شناسان از این مملکت رفته اند . یعنی کسانی که برای مردم ارزش قائل بودند و مقادیرِ مردم را می دانستند در این مملکت نمانده اند و بی سر و صدا رفته اند . [ تشنه لب = لب بی آب / آبی = یک جرعه آب و جایز است که آب در این بیت باده باشد / ولی شناسان = کسانی که قدر بزرگان را می دانند / این ولایت = در این بیت یعنی شیراز / رندان = در این بیت به معنی اولیاء ]
ای دل به زلفِ چون کمندِ جانان مپیچ یعنی علاقمند نباش زیرا خیلی سرهای بریده در آن زلف می بینی که بدون داشتن گناه و جنایت به آن روزگار گرفتار شده اند یعنی هر علاقمندی به آن باید از جان و سر بگذرد .
چشمت به یاری غمزه ، خونِ ما را خورد ، آیا روا می داری ؟ ای جان ، حمایت از خونریز یعنی از قاتل جایز نیست . خلاصه چشمت با تیرهای غمزه خونم را ریخت و تو هم این کار را می پسندی . ای جان ، شایسته نیست که از چشمِ خونریز حمایت نمایی .
در این شبِ تاریکِ هجران ، راهِ وصال ناپدید گشت .ای جانانی که کوکب هدایتی ، از گوشه ای بیرون بیا تا که راهِ مقصود پدیدار گردد و وصال میسر شود . [ هدایت = دلالت و رهنمایی به راهی که منتهی به مطلوب می گردد / شب سیاه = کنایه از شب تاریک هجران / مقصود = مراد وصال است / کوکب هدایت = کنایه از جانان است ]
به هر جانب از وادی فراق یا وادی عشق که رفتم ، چیزی غیر از وحشتم زیاد نشد . یعنی وحشتم زیاد شد . امان از این بیابان و از این راهِ بی نهایت . یعنی بیابان هجران و یا عشق را هر قدر گشتم چیزی جز وحشت حاصلم نشد . [ زنهار = امان ]
ای آفتاب زیبایان ، اندرونم یعنی دل و جگرم از حرارتِ عشق می جوشد . ساعتی حمایتم کن و در سایۀ عنایتت پناهم بده .
برای نهایت راهِ عشق نمی توان حدی قایل شد . یعنی برای راه عشق نمی توان نهایتی تعیین کرد . زیرا وادی اوّل آن بیش از صد هزار منزل است . خلاصه برای راهِ عشق چطور می توان نهایتی قایل شد در حالیکه وادی اوّل آن بیش از صد هزار منزل است . پس تا آخرش چه می شود . [ بدایت = اول را گویند ، مقابل نهایت است ]
اگر چه آبرویم را بردی یعنی عرضم را ضایع نمودی امّا با وجودِ این از درت رو گردان نمی شوم یعنی آستان سعادتت را ترک نمی کنم . زیرا جور و جفای دوست خیلی خوشتر از رعایت دشمن است .
اگر تو هم مثلِ حافظ ، قرآن را در چهارده روایت از حفظ بخوانی باز هم برای وصول کافی نیست بلکه عشق به فریادت می رسد . وصول الی الله با عشق است نه با از حفظ خواندن قرآن . [ اگر چه مانند حافظ قرآن را با چهارده روایت قاریان معروف از حفظ تلاوت کنی ، باز هم عشق به حق ، برای وصول به کمال و برای رسیدن به نهایت سیر و سلوک باید فریاد رس و مددکارِ تو شود . ]
به اتفاق تذکره نویسان لقب اصلی او شمس الدین است و آن از بیت ذیل که از قطعه در تاریخ وفات اوست برمی آید :
به سوی جنت اعلی روان شد / فرید عهد ، شمس الدین محمد
نویسنده مقدمۀ دیوان حافظ او را «شمس الملة و الدین» یاد کرده و یکی از دیوانهای چاپی حافظ «شمس الدین والدنیا» نوشته ، بدیهی است که لقب او همان شمس الدین بوده و «ملت» و «دنیا» زائد است .
پس از وفات او اهلِ ذوق و عرفان وی را با القاب ذیل خوانده و ستوده اند .
بلبل شیراز ، لسان الغیب ، خواجۀ عرفان ، خواجه شیراز ، ترجمان الحقیقت ، کاشف الحقایق ، ترجمان الاسرار ، مجذوب سالک ، ترجمان السان و غیره . نام وی به اتفاق همه صاحبان تذکره ، محمد است و آن از بیت ذیل که از قطعه در تاریخ وفات اوست ، تایید می شود .
یگانه سعدی ثانی ، محمدِ حافظ / از این سراچه فانی به دارِ راحت رفت
تخلص خواجه ، حافظ است . و …
متن کامل زندگینامه شمس الدین محمد حافظ شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار حافظ شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…