شرح و تفسیر فرق درویش به خدا و تشنه خدا با درویش از خدا و تشنه غیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
در روزگاران پیشین ، خلیفه ای بود بسیار بخشنده و دادگر ، بدین معنی که نه تنها بر قبیله و عشیره خود بخشش و جوانمردی می کرد . بلکه همه اقوام و قبائل را مشمول دلجویی و دادِ خود می ساخت . شبی بنابر خوی و عادت زنان که به سبب گرفتاری خود به کارهای خانه و تیمارِ طفلان و اشتغال مردان به مشاغل دیگر . تنها شب هنگام ، فرصتی بدست می آرند که از شویِ خود شکایتی کنند . زنی اعرابی از تنگیِ معاش و تهیدستی و بینوایی گِله آغازید و فقر و نداری شویِ خود را با بازتابی تند و جان گزا بازگو کرد . و از سرِ ملامت و نکوهش ، بدو گفت : از صفات ویژه عربان ، جنگ و غارت است . ولی تو ، ای شویِ بی برگ ونوا ، چنان در چنبر فقر و فاقه اسیری که رعایت این رسم و سنت دیرین عرب نیز نتوانی کردن . در نتیجه ، مال و مُکنتی نداری تا هرگاه مهمانی نزد ما آید از او پذیرایی کنیم . و حال آنکه از سنت کهن اعرابیان است که مهمان را بس عزیز و گرامی دارند . وانگهی اگر مهمانی هم برای ما رسد . ناگزیریم که شبانه بر رخت و جامه او نیز دست یغما و …
متن کامل حکایت خلیفه کریم تر از حاتم طایی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
آنکه از خدا درویش است و شیفتۀ نانِ خلق ، او اهلِ نانِ خالق نیست . بلکه به ظاهر ، درویش است . تو جلوی نقش و تصویر سگ ، استخوان پرت مکن . زیرا نقشِ سگ لایق استخوان نیست .
_ در این بخش بحث مولانا در این باره است که ، درویشان بر دو گونه اند : یکی درویشانِ به خدا و دیگر درویشانِ از خدا . درویشانِ به خدا کسانی هستند که حقیقتاََ مشتاق و محتاجِ حق اند . ولی درویشان از خدا ، کسانی هستند که از جانب حق تعالی ، هیچ طاعت و قرب و محبتی نیافته و همیان باطن و چنتۀ دلشان از هر معرفت و حقیقتی تهی است . ولی طالب و شیفته نام و نان هستند .
آنکه از خدا و حقایق و معارف او درویش و تهی همیان است در واقع فقیرِ لقمۀ دنیاست نه فقیرِ حق . پیش نقشِ مُرده و بی جان روا نیست که طَبق و خوانچۀ غذا بگذاری .
_ خواجه عبدالله انصاری در بیان این درویش مآبانِ فارغ از حقایق و اسرار و شائق بر مطامع و ادرار گوید : « اکنون جمعی درویشان پیدا شده اند که ایشان را رنگی و بنگی بیش نیست . خانه و مانی ، دانه و دامی ، شمعی و قندیلی ، زرقی و زنبیلی ، و ترنم بم و زیری ، توقی و چوگانی ، [سرایی و دکانی] ، سفره و سماعی ، حجره و اجتماعی ، صومعه و خانقاهی ، [ایوان و بارگاهی] ، … بعضی صوف پوشیده ، گروهی موی تراشیده و دل هزار کس خراشیده ، آستین کوتاه چون اهلِ راز کرده و دست به مناهی ، دراز کرده ، روز تا شب کرامات گفته و شب تا روز خفته … تو پنداری صوفیانند . نی نی عنید و لافیانند . به صورت شمع عشّاقند و به سیرت جمع قسّاقند .اندیشه ایشان انباشتن شکم و پیشه ایشان بگذاشتن حِکَم . ( زادالعارفین ، ص 20 )
درویشی که دنبال نان است . مانند ماهیِ خاکی است که در ریگزارها می زید . این حیوان ، شکل ماهی دارد اما ماهی نیست و از دریا می رَمد و از آن نفرت دارد . [ ماهیِ خاکی = شکل و صورت ماهی که از گِل سازند و یا بر خاک کشند ؛ ریگ ماهی ، و آن سَنقُور است و سَنقُور ، جانوری است از جنس بُزمَجه که در آب و خشکی تواند زیست . ( شرح مثنوی شریف ، ج 3 ، ص 1145 ) ]
این درویش فارغ از معنا مانند مرغِ خانگی است نه مانند سیمرغ . یعنی بسته به سرای دنیاست . نه همچون سیمرغ ، نشسته بر ستیغِ قافِ قربت الهی . این نوع درویش ، لقمۀ دنیوی می خورد و از غذای عطایای الهی محروم است . ( لُوت = طعام ، خورش ، خوردنی )
چنین درویش عاری از اصالت ، تنها به خاطر دست یافتن به مطامع دنیوی و عطایای ظاهری ، عاشق حق است . وگرنه او بر جمال الهی ، عشق نمی ورزد . [ در طریقت مولانا گدایی و سوال ممنوع است . راهرو باید از راهِ کسب و کار ، مایحتاج خود را فراهم سازد . « روزی حضرت مولانا به یاران عزیز فرمود که الله الله که جمیع اولیاء درِ توقّعِ سوال را جهتِ ذُلّ نَفس و قهرِ مرید گشاده کرده بودند … ما ، درِ سوال را بر یاران خود دربسته ایم … هر که از یاران ما این طریقه را نورزد به پولی نیرزد . همچنان روزِ قیامت روی ما نخواهد دیدن » ( مناقب العارفین ، ج 1 ، ص 245 ) ( نوال = عطا و بخشش ) ]
اگر آن درویش ظاهری و طالب نان ، گمان کند که عاشق ذاتِ حضرت سبحان است . باید به گفت : او تنها توهّمانی در باره اسماء و صفات خدا دارد و واجد حقیقتی از آن نیست .
وهمِ آدمی ، مخلوق و زاییده اوصاف و حدود است . در حالیکه حق تعالی ، از هیچ چیز پدید نیامده است . [ اکبرآبادی گوید : یعنی صورت وهمی که وهم ادراک آن نماید و آن را ذات حق ، خیال کند . ناشی از اوصاف و حدود است و معیّن و محدود بُوَد . وهم ، جز ادراکِ معانی جُزئیّه نمی تواند کرد و مدرک عقل ، اگر چه کلّی است . لیکن به نسبت مطلق هم متعیّن است . چه کلّیت نیز تعیّن است مثلِ جرئیّت . پس حق که هستی مطلق است از هیچ چیز ناشی و پیدا نیست . ( شرج مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر اول ، ص 201 ) ]
آن کس که عاشق تصویر و وهمِ خویش است . کی می تواند عاشق خداوند صاحب نعمت باشد ؟ ( ذوالمّنَن = دارنده نعمت ها و احسانها )
آن کس که از وهم و تصویری که از عشق به خدا دارد اگر صدق و صفایی داشته باشد . همین درکِ مجازی ، او را به کوی حقیقت می رساند . [ عشق مجازی نیز بنابر اصل اَلمَجاز قَنطَرَة الحقیقة « عشق مجازی پلی است به سوی عشق حقیقی » می تواند آدمی را متوجه عشق حقیقی کند . مولانا گوید :
عاشقی گر زین سر و گر زان سر است / عاقبت ما را بدان سر رهبر است
بیان سخن من ، نیازمند به شرح است . ولی می ترسم که فهم های کهنه و فرسوده و ناتوان راز و اسرار سخن مرا درک نکنند و بر اوهام بی معنی و خیالات بی اساس ، ره پویند . ( افهام کهن = فهم های کهنه و پوسیده که قابلیت درک نکته های عمیق و ظریف را ندارند )
درکهای کهنه و پوسیده کوتاه نظران ، برای افکار و اندیشه های دیگران ، صدها خیال بد و ناروا پدید می آورد . ( فِکَر = جمع فکرت به معنی اندیشه )
زیرا هر کسی تاب و توان شنیدن حقیقت را ندارد . چرا که لقمه و حصّۀ هر مرغکی ، انجیر نیست . بلکه هر مرغی بنا به تناسب استعداد و قابلیت خود می تواند لقمه ای و حصه ای داشته باشد . همینطور هر کسی نمی تواند حقیقت را بشنود و درک کند . [ مصراع دوم اشاره است به ضرب المثلی که می گوید « مرغی که انجیر می خورد نوکش کج است » . ( توضیح در باره سماع در شرح بیت 1347 همین دفتر آمده است . سماع در این بیت بر هر دو وجه لفظی و اصطلاحی قابل توجیه است ) ]
بویژه مرغی باشد مُرده و پوسیده و مانند یک فرد کور ، فاقد بصیرت و انباشته از خیالات وهمی . [ همین طور بعضی از کسان که از درویشی و سلوک ، تنها صورتی دارند و نه بیش . کوردل هستند و فاقد حیات طبیعی و از اوهام و افکار یاوه پُر و لبریز هستند ]
به عنوان مثال نقش و تصویر ماهی که فاقد روح و حیات است . برایش فرق نمی کند که در دریا باشد یا بر روی خاک . در هیچکدام نمی تواند شنا کند و به حرکت درآید . چنانکه مثلا یک نفر هندو را که سیه چُرده است ، خواه با صابون بشویی و یا به او زاج بمالی . هیچ فرقی نمی کند و همچنان سیاه می ماند .
مثال دیگر در مورد این اشخاص نادان و مُرده دل ، اگر فرضاََ روی برگ کاغذ تصویر غمگینی رسم کنی . آن تصویر هر چند که نقشِ غمگین دارد ولی مسلما از مقوله غم و شادی خبر ندارد .
صورت و نقش یاد شده اگر چه غمین است و ولی خودِ آن نقش از آن غم و شادی اطلاع ندارد و یا گرچه خندان است ولی آن نقش از مقوله خنده هیچ خبری ندارد .
زیرا این غم و شادیِ صورتهایی که در ضمیر حالتی دارند نسبت به آن غم و شادی حقیقی ، چیزی جز نقش نیست . ( خطی = مجازاََ به معنی اثر و انعکاس )
صورتِ خندانِ نقش برای توست تا از آن صورت معنی تو نیز درست شود . [ غم و شادی مانند خط و یا نقوش حروف است که قالب معنی و رهنمون به سوی ادراک آن فرض میشود . همچنین احوالِ حسّی ، سایه و ظلّ احوال قلبی است . لفظ و خط را برای آن می آموزیم تا به معنی پی بریم . شادی و غم صورت نیز برای آن است که ما را به سوی شادی و غم معنوی راهبر شود . ( شرح مثنوی شریف ، ج 3 ، ص 1156 ) ]
مثلا آن صورتها و نقش هایی که بر سر درِ گرمابه ها ترسیم شده . از بیرون جامه کن اگر نگاه کنی مانند جامه و لباس ، روح ندارند . یعنی صورتهای فاقد روح و معنی هستند . [ جامه کن = یا سربینه ، محلی در حمام که لباسها را در آنجا از تن بیرون می آورند . از روزگاران پیشین معمول بوده است که سربینه های حمامها را با نقوش و تصاویری از پهلوانان و ورزشکاران و گاهی حیوانات آرایش می دادند و نیز صورتهای زنان دف به دست و رامشگران را می نگاشتند . ( شرح مثنوی شریف ، ج 3 ، ص 1155 ) . اکبرآبادی گوید : منظور از جامه کن ، عالَمِ اجسام است که ذاتِ مطلق در آن پنهان است . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر اول ، ص 202 ) ]
همین طور اگر در این گرمابه جهان ، از بیرون به نقش های آدمیان بنگری . تنها یک سلسله نقوشِ بی جان خواهی دید . اینک ای هم فکر ، جامه از کالبدت فرو فکن و به درون آن برو تا حقیقت عالم و آدم را بشناسی . [ تا وقتی که سالک جامه تن و لباس صورت را از خود خلع نکرده باشد نمی تواند حقیقت جهان را بشناسد ]
اینکه می گویم ، جامۀ تن را رها کن به خاطر این است که با جامۀ تن نمی توان به سوی حقیقت و باطن جهان رفت . زیرا تن از جان و لباس از تن آگاه نیست . پس آگاه نبودن تن از جان مانند آگاه نبودن جامه از تن است . ( توضیح بیشتر در شرح بیت 8 همین دفتر آمده است )
دکلمه فرق درویش به خدا و تشنه خدا با درویش از خدا و تشنه غیر
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…