شرح و تفسیر غزل شماره 52 دیوان سعدی شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
***
***
***
***
***
***
***
***
***
***
***
***
***
آیا آن یار است یا ماه شب چهارده که در نقاب پنهان شده است ؟ یا حوری بهشتی است که انگشتان خود را رنگین کرده است .
[ ماه دو هفته = ماه تمام ، بدر / نقاب = برقع و روی بند زنان / خضاب = رنگ کردن با حنا و گلگونه / حوری = زیبارویی که موی و چشمی سیاه و پوستی سفید دارد و یا زیبا چشمی که سیاهی چشمان او کاملاََ سیاه و سفیدی آن کاملاََ سفید باشد . ]
توضیح : سعدی در اینجا به جای قالب غزل از نوعی مسمّط استفاده کرده است که بند اوّل آن از لحاظ قافیه مثل غزل است . امّا از بند دوم به بعد ، سه مصراع اوّل به یک قافیه و تمامی مصراع های چهارم از نظر قافیه تابع قافیه بند اوّل است .
آن چیزی که ابروان دلبند یار را آراسته ، وسمه است . یا قوس قزحی است که در کنار آفتاب قرار دارد ؟ [ وسمه = رنگ سیاه است که زنان ابرو را با آن رنگ کنند . برخی گویند که نوعی از حناست و آن را حنای سیاه می گویند / قوس قزح = کمان رنگین که در هوا ظاهر شود و آن را کمان رستم و کمان شیطان گویند و قزح نام فرشتۀ موکّل بر ابر و نام شیطان است ]
ای دوست ، سیلاب غم تو ما را در خود غرقه ساخته است . پس بر غرقۀ در این سیلاب بیش از حد ستم مکن .
برگرد که در اندوه تو چشم مما به اندازۀ هزار چشمه ، آب جاری ساخته است .
هر قدر که بر خشم و ستم و تندخویی خویش بیفزایی ، باز هم زیبا و خوبی .
به هر چه فرمان دهی ، فرمانبرداری می کنم . با آنکه جان بر لب رسیده و مشرف به مرگ هستم امّا چشم به فرمان تو دوخته ام . [ فرمان بردن = اطاعت کردن ، رام شدن / خطاب = رویاروی سخن گفتن ، گفتاری درشت و عتاب آمیز / جان بر لب بودن = کنایه از به مرگ نزدیک شدن و بی تاب و قرار گشتن / چشم بر چیزی بودن = کنایه از منتظر بودن ]
ای کسی که چهره ات به سان بابی از باب های فردوس است . دل من برای ملاحت لبان تو هلاک و سوخته است . [ کباب بودن دل = کنایه از به شور و هیجان آمدن ، دچار سوز و گداز شدن / در این بیت «لب» به «نمک» و «روی» به «بابی از بهشت» تشبیه شده است . ]
در این پندار بودم که سوز درون را با آب فرونشانم . امّا این آتش دل حتّی با آب هم فرو نمی نشیند . [ آب بر آتش زدن = کنایه از فرونشاندن ، تسکین و آرامش دادن / آتش دل = کنایه از غم و اندوه و سوز و گداز دل ]
در فراق تو کسی تاب شکیبایی ندارد و چشمان من از دست اندوهت به خواب نمی رود . [ تاب آوردن = تحمّل کردن ]
و اینکه هر چه تلاش می کنم ، خواب ممکن نمی شود . مثل آن است که کسی بر گذرگاه سیل بنایی بسازد . قطعاََ چنین بنایی بر پای نمی ماند . [ ممرّ = گذرگاه و محل عبور ]
ای کسی که در شهر پرآوازه ای و مردم بسیاری را برآشفته ای ، شب و روز ( صورت و گیسوان ) را می توان در چهره ات دید . [ خیل = قبیله ، گروه / نهار = روز / لیل = شب ]
هر کسی که به چهرۀ زیبایت میل و گرایش نداشته باشد . چهارپایی است که به صورت انسان درآمده است . [ دواب = چهارپایان ]
ای کسی که برای درمان دردم در حکم دارویی شفابخش هستی . اعتراف می کنم که بنده و غلام توام .
تو آگاهی که من از تو برنمی گردم . هر قدر که در این باب به راه خطا روی . من آن را درست و صواب تلقّی خواهم کرد .
اگر چه تو فرمانروا و ما اسیر تو هستیم و با وجود آنکه بزرگی ما در برابر تو ناچیز است .
و اگر چه تو ثروتمند و ما بی چیزیم ، امّا دلجویی از دوستان و دلداری دادن به آنان ثواب دارد . [ دلداری = کنایه از تسلّی و غمخواری ]
ای معشوق بلند قامت و زیبا ، ای آن که پیکرت مانند ماه است و پرتو روی تو مثل پرتو خورشید . [ گل بن = بوته و درخت گل / مه پیکر آفتاب پرتو = کنایه از معشوق زیبا است ]
با عاشق به گفت و شنود و داد و ستدی عاشقانه بپرداز . زیرا در شب های عشق ورزی نباید خفت .
امشب تا صبح شب خلوت نشینی با معشوق است . پس ای طالع سعد و ای بخت فیروز من . [ طالع = در لغت به معنی طلوع کننده ، اما در اصطلاح نجوم جزوی است از منطقةالبروج که در وقتِ مفروض در افق شرقی باشد . اگر آن وقت ، زمانِ ولادت شخصی بود ، آن را طالع مولود یا طالع آن شخص گویند ( فرهنگ اصطلاحات نجومی ) / سعد = نیک و مبارک / بخت = اقبال و سعادت ]
شمعی در میان ما دو دلداده برافروزید . یا نه ، به دلیل چهرۀ منوّر دوست نیازی به روشن کردن شمع نیست .
ای ساقی ، با شوریدگی و لاابالی گری قدحی شراب به همنشینان هشیار بنوشان .
[ قَدَح = جام و پیالۀ شراب / قلندری وار = مانند قلندر ، شوریدگی ، لاابالی گری و بی قیدی / قلندر = به درویش لاابالی شوریده احوالی اطلاق می شود که نسبت به پوشاک و آداب و طاعات بی قید و بنایِ کارِ او بر تخریب عادات باشد . قلندریّه به فرقه ای از صوفیه ملامتی گفته می شده است که بر خلافِ سایر ملامتیّه که مقیّد به کتمان اسرار و عبادات بوده اند . به این دو موضوع اهمیتی نمی داده اند و از عبادات بیش از فرایض کاری انجام نمی داده و جز صفای دلِ خود به هیچ چیز و هیچ کس نمی اندیشیده اند . از مختصاتِ این فرقه تراشیدن موی سر و صورت و حتّی ابروست که به آن چهار ضرب می گویند . ( فرهنگ اشعار حافظ ) / معاشران = همنشینان و دوستان یکرنگ ]
ولی دیوانه و سرمست عشق را به حال خود رها کن ، زیرا مستی دیوانۀ عشق بر اثر شراب نوشی نیست .
فریفتگی به زندگی همچون باد است که به سرعت می گذرد و درخشش ایّام شباب به سان صاعقه ، پرتو و زودگذر است . [ غرور = فریب و تکبّر ، آراستن / لوامع = جمع لامعه ، پرتوها و درخشش ها / باد بودن = کنایه از هیچ بودن / برق بودن = کنایه از تند و سریع بودن / در این بیت «غرور زندگانی» به «باد» و «لوامع جوانی» به « برق» تشبیه شده است . ]
پس در آن لحظه ای که توانایی دارد . عمر را دریاب و برای لذّت برگرفتن از آن فرصت را از دست مده . زیرا عمر به شتاب سپری می شود .
این دوران گرگ صفت با بی رحمی تمام مردم را می دَرد و از خوردن آنان سیر نمی شود . [ منظور از «گرگ» در این بیت «روزگار و اجل» است . ]
مردم روزگار در برابر اجل مثل گندم هستند و گردش روزگار همانند آسیاب است که آنان را در میان سنگهای زیرین و زبرین خود خُرد می کند . [ ابنا = جمع ابن به معنی پسران ، فرزندان = / دور فلک = گردش چرخ و روزگار / در این بیت «ابنای زمان» به «گندم» و «دور فلک» به «آسیاب» تشبیه شده است . ]
ای سعدی ، تا زمانی که لاف می زنی و خواهان نزدیکی به او هستی . مردِ رسیدن به او نیستی . [ مرد کسی یا چیزی بودن = کنایه از حریف و درخور کسی یا چیزی بودن ]
تو همانند تشنه ای هستی که باید آب به دست آورد . امّا این راهی که تو برگزیده ای ، به آب نه ، بلکه به سراب می رسد . [ خیره = حیران و سرگشته / پوییدن = رفتن / سراب = زمینی که در اثر تابش خورشید به نظر آب بیاید . ]
افصح المتکلّمین ، مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی ، یکی از ستارگان قَدَرِ اوّل آسمان شعر و ادب فارسی است . وی به تقریب در سال 606 هجری قمری در شیراز و در خانواده ای که به تعبیر خودش ، همه از عالمان دین بودند ، دیده به جهان گشود . در کودکی پدر را از دست داد و تحت سرپرستی و تربیت جدِ مادریش قرار گرفت …
متن کامل زندگینامه سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
در میان آثار منظوم سعدی ، غزل هایش جایگاه ویژه ای دارد . بی تردید بخشی از شهرت سعدی از رهگذر سروده شدن این غزل ها تحقق یافته است . زیرا با مطالعه این سروده هاست که خواننده درمی یابد سعدی در یافته های عاطفی و احساسی خویش را در نهایت فصاحت و بلاغت به نظم کشیده و در اختیار مخاطب قرار داده است .
این غزل ها افزون بر جذابیت و دلفریبی و افزونی که در صورت آنها مشاهده می شود ، در بُعدِ معنایی آینه ای است از افکار انسان دوستانه ، عشق بع هستی و حیات بشری ، عنایت به عوالم روحانی و ماورایی ، تجربه های بشری که سعدی آنها را در سفرهایش و …
متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…