شرح و تفسیر غزل شماره 51 دیوان سعدی شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
آن گیسوان بر چهره ریخته ، شب و روز است به هم آمیخته . قامتش درخت صنوبر ، نه ، بلکه درخت خرمایی است . یعنی افزون بر بلندی ، شیرین است . [ بُناگوش = نرمه و پسِ گوش / بالا = قد و قامت / صنوبر = درختی است زینتی و همیشه سبز با برگ های سوزنی و شکلی مخروطی که در ادب فارسی قامت یار را بدان تشبیه کنند . / درخت رطب = درخت خرما و نخل / در این بیت «زلف و بناگوش» به «شب و روز» و «بالای صنوبر» به «درخت رطب» تشبیه شده است . ]
دهان تو از لحاظ کوچکی چیزی است که نیروی واهمۀ سخندان نیز آن را درنمی یابد ، مگر اینکه سخن بگویی و او بفهمد که لب و دهانی وجود دارد . [ وهم = گمان و خیال ، قوّۀ ادراک ، در سنّت ادبی شاعران دهان معشوق را به هیچ مانند کرده اند . دهان هر چه کوچکتر باشد زیباتر است تا جایی که وهم آن را درنیابد . ]
بدین سان که چهره ات مانند آتش مردم را به کام می کشد ، اگر آدمیان در آتش عشقت بسوزند عجب نیست . بلکه عجیب آن است که اینان دل به تو نسپارند و در عشقت نسوزند . [ گرفتن = اثر کردن و سوزاندن / در این بیت «روی» از جهت سرخی و درخشندگی به «آتش» تشبیه شده است . ]
آن که در شور و غوغای بهاری عشق ورزی پیش نگیرد ، از آدمیّت بویی نبرده است . آری ، هر گیاهی که نفس روح بخش بهاری در نوروز آن را به نشو و نما واندارد ، هیزم است . [ حطب = هیزم ]
آیا تصوّر می کنی که جنب و جوش سرو در اثر وزیدن باد صباست ؟ نه ، بلکه سرو در اثر نغمه های عاشقانه بلبلان به نشاط درآمده است . [ چمن = سبزه و گیاه ، مجازاََ به معنی باغ / طرب = شادی و نشاط / مرغان چمن = کنایه از بلبلان است ]
– باد صبا = نسیمِ خوشی که به هنگامِ صبح در فصلِ بهار می وزد و سبب شکفتن گل ها و گیاهان می گردد و پیام آور عاشقان است . « در تذکرة اولیا مذکور است : صبا بادی است که از زیرِ عرش خیزد و آن در وقتِ صبح وزد . بادی لطیف و خنک است و در اصطلاح سالکان ، باد صبا اشارت است از نفحاتِ رحمانیه که از مشرقِ روحانیت می آید . » ( شرح اصطلاحات تصوّف ) . صبا یکی از عناصر فارسی است که در غزلیات سعدی فراوان آمده و به نام های نسیمِ سحر ، بادِ شمال و بادِ صبحگاهی از آن یاد شده است .
دیگران بدین سان که من به تو گرایش دارم ، به تو تمایلی نشان نمی دهند زیرا همانند آفتاب می درخشی و کوته بینان مثل خفّاش اند و از آفتاب گریزان . [ کوتاه نظر = بی بصیرت و کوردل / مرغ شب = جغد و خفّاش / در این بیت «معشوق» به «آفتاب» و «کوتاه نظر» به «مرغ شب» تشبیه شده است . ]
آرزو می کنم که عمرم را در طلبت به پایان برسانم . گرچه می دانم که پای من آن توانایی را ندارد که این راه را طی کنم .
_ طلب = در لغت به معنی خواستن و جستجو کردن است و در اصطلاح صوفیه از مراحل نخستین سیر الی الله است . سالک ابتدا باید حُسن طلب را در وجود خود بیدار کند و آنگاه آداب آن را فرا گیرد . در کلمات باباطاهر آمده است « هر کس خوب طلب نکند و در طلب جدّی نباشد به مطلوب نمی رسد زیرا پیدا کردن مطلوب نتیجۀ حُسن طلب است » .
هر رویداد و اجلی علّتی دارد ، مرگ من هم در غم دوست به سبب جدایی و فراق از اوست .[ قضا = حکم الهی / اجل = مرگ ]
حرف دلم را نمی توانم با بیگانگان در میان نهم . آری ، از دوست پیش دشمن شِکوه کردن از ادب به دور است . [ یارستن = توانستن ]
ممکن نیست که احوال عشق سعدی نسبت به تو پوشیده بماند . زیرا حتّی می توانی زره آهنین را پاره کنی ، چه برسد به سعدی که از کتان است . [ لیکن = حرف ربط است به معنی امّا ، ولی / پرده = لباس و جامه / قصب = جامۀ کتانی ]
افصح المتکلّمین ، مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی ، یکی از ستارگان قَدَرِ اوّل آسمان شعر و ادب فارسی است . وی به تقریب در سال 606 هجری قمری در شیراز و در خانواده ای که به تعبیر خودش ، همه از عالمان دین بودند ، دیده به جهان گشود . در کودکی پدر را از دست داد و تحت سرپرستی و تربیت جدِ مادریش قرار گرفت …
متن کامل زندگینامه سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
در میان آثار منظوم سعدی ، غزل هایش جایگاه ویژه ای دارد . بی تردید بخشی از شهرت سعدی از رهگذر سروده شدن این غزل ها تحقق یافته است . زیرا با مطالعه این سروده هاست که خواننده درمی یابد سعدی در یافته های عاطفی و احساسی خویش را در نهایت فصاحت و بلاغت به نظم کشیده و در اختیار مخاطب قرار داده است .
این غزل ها افزون بر جذابیت و دلفریبی و افزونی که در صورت آنها مشاهده می شود ، در بُعدِ معنایی آینه ای است از افکار انسان دوستانه ، عشق بع هستی و حیات بشری ، عنایت به عوالم روحانی و ماورایی ، تجربه های بشری که سعدی آنها را در سفرهایش و …
متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…