شرح و تفسیر غزل شماره 114 دیوان سعدی شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
در عشق و دوستداری دردی است که هیچ طبیبی نمی تواند آن را درمان کند ، بنابراین اگر کسی که مبتلا به این درد است ناله سر دهد ، عجیب به نظر نمی رسد زیرا جز ناله راهی ندارد . [ درد = احساس نیاز و تمنّای شدید برای رسیدن به معشوق ، درد طلب عشق / غریب = عجیب و شگفت ، تازه و نو ]
آنان که عاشق نیستند ، می دانند که دیوانگان عشق به سخنان نصیحت کنندگان و به اندرز معلمان توجّهی ندارند و دست از عشق برنمی دارند . [ مجانین = جمع مجنون به معنی دیوانگان / پروا = میل و توجّه / ناصح = نصیحت کننده و پند دهنده / ادیب = دانا و دانشمند و سخن دان ]
هر کس عشق را همانند شرابی نوش نکرده و به ته مانده ههای شراب درد عشق نرسیده باشد . یعنی تا انتهای عشق نرفته باشد ، شکّی نیست که از زندگی خویش بهره ای نبرده باشد . [ دُرد = گل و لای ته شراب که شراب خواران کم بضاعت به بهای کم می نوشند و مستی آن بیشتر است / نصیب = بهره و قسمت ]
بهتر از بوی خوش دوست در بوییدنی های خوشبویی چون مشک و عود و عنبر و نظیر اینها یافت نمی شود . یعنی هیچ بویی به بوی دوست نمی رسد . [ مُشک = ماده ای است سیاه رنگ که در زیرِ شکم جنس نرِ آهوی خُتن قرار دارد و بسیار خوشبو و معطر است / عود = به چوب هر درخت گفته می شود ، چوب سیاه رنگی است که چون بر آتش قرار دهند ، دودش بوی خوش می دهد / عنبر = ماده ای چرب و خوشبو و سیاه رنگ که از رودۀ نوعی وال یا ماهی عنبر (کاشالو) می گیرند / طیّبات = جمع طیّبه به معنی چیزهای پاکیزه و خوشبو (لغت نامه) / طیب = بوی خوش ، پاک و پاکیزه ]
اگر شکاری که به دام افتاده است از کمند بگریزد ، شگفت نیست . شگفت و عجیب این است که شکار در کمند ماندن و در آنجا جان دادن را ترجیح دهد . [ بوالعجب = بسیار عجیب و غریب ]
اگر دوست بداند که من در راه دوستی چه رنجی را تحمّل می کنم ، (خواهد فهمید) از ستمی که دشمن و نگهبان معشوق بر من روا می دارد ، واهمه ای ندارم .
چشم دشمن بر داستان غم انگیز من اشک ریخت . شگفتا که بیگانه لطف و عنایتی بر من دارد ، ولی در خویش و آشنای من وفا وجود ندارد . [ حدیث = سخن ، ماجرا ، افسانه و داستان / فضل = احسان و بخشش / غریب = بیگانه / قریب = خویش و آشنا / وفا = مقابل جفا به معنی وعده به جا آوردن و به سر بردن دوستی و عهد و پیمان ، ثبات در قول و سخن و دوستی ]
گل (معشوق) آنچنان خندیده که بی تاب گشته و به پشت افتاده است و از گرفتاری بلبل (عاشق) آگاهی ندارد . [ قفا = پشت / مشغله = شور و غوغا ، هیاهو / عندلیب = بلبل ، بلبل از پرندگان خوش آوازای است که در شعر فارسی رمز عاشق نالان است و معشوق او گل سرخ می باشد ]
ای سعدی ، از دست دوست به چه کسی شکایت می کنی ؟ آیا می دانی که چشم پوشیدن از دوست ممکن نیست . پس باید دوری او را تحمّل کنی . [ حبیب = معشوق ]
افصح المتکلّمین ، مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی ، یکی از ستارگان قَدَرِ اوّل آسمان شعر و ادب فارسی است . وی به تقریب در سال 606 هجری قمری در شیراز و در خانواده ای که به تعبیر خودش ، همه از عالمان دین بودند ، دیده به جهان گشود . در کودکی پدر را از دست داد و تحت سرپرستی و تربیت جدِ مادریش قرار گرفت …
متن کامل زندگینامه سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
در میان آثار منظوم سعدی ، غزل هایش جایگاه ویژه ای دارد . بی تردید بخشی از شهرت سعدی از رهگذر سروده شدن این غزل ها تحقق یافته است . زیرا با مطالعه این سروده هاست که خواننده درمی یابد سعدی در یافته های عاطفی و احساسی خویش را در نهایت فصاحت و بلاغت به نظم کشیده و در اختیار مخاطب قرار داده است .
این غزل ها افزون بر جذابیت و دلفریبی و افزونی که در صورت آنها مشاهده می شود ، در بُعدِ معنایی آینه ای است از افکار انسان دوستانه ، عشق بع هستی و حیات بشری ، عنایت به عوالم روحانی و ماورایی ، تجربه های بشری که سعدی آنها را در سفرهایش و …
متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…