شرح و تفسیر غزل شماره 111 دیوان سعدی شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
ای دوست اگر دیگران بگویند من جز تو یاری دارم یا شب و روز به جز اندیشیدن به تو به کار دیگری می پردازم ، به سخن آنان گوش مده .
فقط من نیستم که گرفتار زلف تو شده ام . بلکه در هر پیچ و تاب زلف تو یک گرفتار وجود دارد . [ سر زلف = مجازاََ یعنی زلف ]
اگر من ادّعا کنم که با پیوند و الفتی ندارم ، در و دیوار شهادت می دهند که این پیوند وجود دارد .
هر کس مرا در اثر عشق ورزیدن به تو سرزنش کند و این کار را بر من عیب بشمارد ، تا زمانی که تو را ندیده ، عشق را بر من ناپسند می شمارد . امّا به محض دیدن تو به من حق می دهد و دست از سرزنش من برمی دارد . [ انکار = ندانستن و باور نداشتن ، نشناختن (لغت نامه) ]
چه می توانم کرد اگر در برابر ستم نگهبان تو صبر پیش نگیرم ؟ زیرا همه می دانند که هر گلی در همنشینی خود خاری دارد . پس برای رسیدن به گل از تحمّل نیش خار گریزی نیست . [ جور = ستم / صحبت = مصاحبت و همنشین / رقیب = نگهبان و مراقب ، کسی که مواظبِ معشوق است و عاشق را از او دور می کند ، معمولاََ دایۀ دختر این نقش را بر عهده داشت و گاهی هم عاشق و معشوق از غفلتِ رقیب استفاده کرده و با اشاراتِ چشم و ابرو ، قول و قرار می گذاشتند و سخنان خود را به یکدیگر می گفتند ]
تنها من که آرزوی بیهوده در سر دارم ، عاشق تو نیستم ، بلکه عشّاق دل سوخته ای چون من در میان هواداران تو بسیار دیده می شوند . [ خیل = قبیله و طایفه ، گروه و هواداران / خام طمع = کنایه از کسی که آرزوی بیهوده و باطل دارد / سوخته = کنایه از شیفته و عاشق ، رنج دیده ]
باد از جایگاه تو خاکی بیاورد و با آن آبروی هر چیز معطّری را که در دکان عطّار بود ، بریخت و آنها را بی بها ساخت . [ مقام = جای و اقامتگاه / آب = آبرو ، ارزش و اعتبار / طیب = بوی خوش و هر چیز معطّر / عطّار = عطر فروش ]
چه چیزی می توانم نثار قدم هایت سازم که آن را بپسندی ؟ بی تردید نمی توان گفت که جان و سر من در برابر تو ارزشی برای نثار شدن دارند . [ مقدار = قدر و ارزش ]
سرانجام روزی این لباس صوفیانه ریایی را بیرون می آورم . تا همۀ مردم بدانند که صوفی واقعی نیستم و در زیر این خرقه ، زنّار کارفران بر کمر دارم . [ دلق = لباس ژنده ای که درویشان به تن کنند / مرقّع = رقعه ها و پاره های به هم دوخته شده ، خرقه صوفیان که از پاره های رنگارنگ به هم دوخته شده تهیه می شده است ]
زنّار = کمربندی بوده که ذمّیان مسیحی در مشرق زمین به امر مسلمانان مجبور بودند که داشته باشند تا بدین وسیله از مسلمانان ممتاز گردند . چنانکه یهود مجبور بودند بر شانۀ خود تکه پارچۀ زردی به نام عسلی بدوزند . در ادبیات صوفیانه زنّار رمز کفر و بت پرستی است . چنانکه خرقه نشان زهد و ایمان است .
همۀ مردم همین نشان دوستی را که من دارم بر خود احساس می کنند ، برای اینکه معلوم شود در روزگار تو همه چون من ، مست عشق تو هستند و هیچ هشیاری پیدا نمی شود . [ داغ محبّت = سوز و آتش عشق / دور = زمان و روزگار ]
داستان عشق ورزی سعدی قصّه ای نیست که بتوان آن را از مردم مخفی نگه داشت ، زیرا داستان شیدایی او در سر هر بازاری بازگو می شود و همه از آن آگاهند . [ حدیث = سخن ، ماجرا ، افسانه و داستان / بر سر بازار بودن = کنایه از ظاهر و آشکار بودن ]
افصح المتکلّمین ، مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی ، یکی از ستارگان قَدَرِ اوّل آسمان شعر و ادب فارسی است . وی به تقریب در سال 606 هجری قمری در شیراز و در خانواده ای که به تعبیر خودش ، همه از عالمان دین بودند ، دیده به جهان گشود . در کودکی پدر را از دست داد و تحت سرپرستی و تربیت جدِ مادریش قرار گرفت …
متن کامل زندگینامه سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
در میان آثار منظوم سعدی ، غزل هایش جایگاه ویژه ای دارد . بی تردید بخشی از شهرت سعدی از رهگذر سروده شدن این غزل ها تحقق یافته است . زیرا با مطالعه این سروده هاست که خواننده درمی یابد سعدی در یافته های عاطفی و احساسی خویش را در نهایت فصاحت و بلاغت به نظم کشیده و در اختیار مخاطب قرار داده است .
این غزل ها افزون بر جذابیت و دلفریبی و افزونی که در صورت آنها مشاهده می شود ، در بُعدِ معنایی آینه ای است از افکار انسان دوستانه ، عشق بع هستی و حیات بشری ، عنایت به عوالم روحانی و ماورایی ، تجربه های بشری که سعدی آنها را در سفرهایش و …
متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…