شرح و تفسیر در بیان صفت توحید
شرح و تفسیر در بیان صفت توحید در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شیری همراه گرگ و روباهی به شکار رفتند . و یک گاو وحشی و یک بزِ کوهی و یک خرگوش شکار کردند . آنگاه شیر به گرگ دستور داد تا حیوانات صید شده را میان خود تقسیم کند . گرگ گفت : گاوِ وحشی سهمِ شیر باشد . بزِ کوهی سهمِ خودم و خرگوش سهمِ روباه . شیر ناگهان برآشفت . زیرا که دید گرگ در محضرِ شاهانه او ، حرف از «من» و «تو» و «قسمت من» و قسمت تو و او» می زند . در حالیکه این صیدها فقط با حضور نیرومند شیر حاصل شده است . از اینرو برای عقوبت گرگ ، پنجه ای قوی بر او زد و در دَم هلاکش نمود . سپس رو به روباه کرد و گفت : صیدها را تو تقسیم کن . روباه …
متن کامل حکایت رفتن گرگ و روباه در خدمت شیر به شکار را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
آن دوست از درون سرای خود گفت : ای کسی که وجود خود را در وجود من فانی کرده ای و خویشتن را یکسره در وجود من ، مستهلک ساخته ای و من شده ای . به سرایم اندر شو که تو همچون گُل و خارِ چمن ضد نیستی بلکه عینِ گُلی .
رشته یکتا شد . یعنی وجودِ متعدد و کثیر به وحدت گرایید . مبادا که دوگانه بودن ظاهری و صُوری آن ، تو را به اشتباه افکند و گمان کنی که واقعا نیز کثرت وجود دارد . مثلا همین دو حرفِ کاف و نون ( کُن = باش ) ظاهراََ دو تاست و باطناََ قدرت ایجادیۀ حضرت سبحان را می رساند . [ غلط کم شو = کمتر اشتباه کن ]
این حرفِ کاف و نون (کُن) صورتاََ مانند کمندی است که ماهیّات و اعیان ثابتات را از کَتمِ عدم ، صید می کند و به عرصۀ وجود و شهود می کشاند . [ ملا هادی سبزواری می گوید : «کُن» وجودِ منبسط بر ماهیّات امکانیه و تعیّنات اعتباریه است . ( شرح اسرار ، ص 78 ) . جَذوب = بسیار جذب کننده ، صیغۀ مبالغۀ جاذب . خُطوب = جمع خَطَب به معنی کارِ بزرگ و مهم ، عرصۀ وجود ) ]
پس در ظاهر ، کمند باید دو تا باشد اگر چه در اثر و نتیجه کار ، آن دو ، یکی است . حاصلِ کار ، این است که صید را گرفتار سازد .
مثال دیگر ، انسان که دو پا دارد و بعضی از حیوانات با حیواناتی که چهار پا دارند . نتیجه آن یکی است و آن این است که هر دو با این پاهای متعدد و مختلف ، راه می روند . درست مانند دو لبۀ قیچی که هر چند دو تا است ولی تنها یک کار می کند و آن ایجاد بُرش است .
مثال دیگر ، دو نفر رختشوی که در ظاهر ، کارشان با هم مختلف است . [ گازُر = رختشوی ]
زیرا یکی از رختشویان ، مثلا کرباس را در آب فرو می کند و دیگری آن را از آب بیرون می آورد و خشک می کند . [ کرباس = پارچه ای پنبه ای سفید و ارزان قیمت . همباز = انباز و شریک ]
آن رختشو ، کرباس خشک شده را دوباره در آب فرو می کند . گویی که با همکارش ستیز و عناد دارد .
ولی این دو ضدّی که ظاهراََ با هم ستیزه و لجاج می کنند . در معنا هر دو یک عمل را انجام می دهند . [ همه این مثالها برای این است که دانسته شود که شمسِ حقیقت ، یکی است با مراتب مختلف ، اختلافها ، جنبۀ صُوری دارد . چنانکه آیین و روش پیامبران و رسولان در هداین خلق و حسب صورت ، متفاوت بود ولی بر حسب معنا یکی ، چنانکه در بیت ذیل بدان اشارت دارد ]
هر پیامبر و ولی مرشدی ، برای خود آیین و طریقتی خاص دارد که بر حسب ظاهر این آیین ها با هم اختلاف دارند . ولی چون آن راهها و روشها ، سالکان را به سرمنزل حقیقت می رساند و بنابراین در واقع طریقۀ انبیا و اولیاء یکی است . [ مولانا در تبیین این نکته می گوید : اگر راهها مختلف است اما مقصد ، یکی است . نمی بینی که راه به کعبه بسیار است . بعضی را راه از روم است و بعضی را از شام و بعضی را از عجم و بعضی را از چین و بعضی را از راهِ دریا از طرف هند و یمن . پس اگر در راهها نظر کنی . اختلاف ، عظیم و مباینت ، بی حد است . اما چون به مقصود نظر کنی همه متفق اند و یگانه . ( فیه ما فیه ، ص 97 ) ]
به جهت اینکه خوابِ غفلت بر شنوندگان غالب شد . سنگ های آسیای حروف و الفاظ را آب معنی و حقیقتِ کُلّی از میان بُرد . یعنی الفاظ را تابُ معانی والا نیست . [ ملا هادی سبزواری گوید : این بیت مثالی است برای بیان توحید و وحدتِ وجود . زیرا بیش از آنکه کلام به ظرف حروف ، تنزل کند . در والاترین مرتبۀ فواد است . و در این مرحله ، واحد است و بسیط . و چون در قالب حروف ، تنزل کند . کثرتِ خیالی و حسّی به خود می گیرد . ( شرح اسرار ، ص 79 ) .
معمولا سنگ های آسیا از دو سنگِ زیرین و زبرین تشکیل می شود . مولانا ، دو لب را به دو سنگ اسیا تشبیه کرده است و سخن و گفتار را به آب و برده شدن سنگ های آسیا توسط آب ، کنایه از خاموش شدن و دَم برنیاوردن است . یعنی وقتی که شنونده گوش به اسرار و حقایق ندهد . من (مولانا) نیز خموش می شوم . ( شرح ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر اول ، ص 223 ) ]
آبِ حقایق از ناودان دهان ، روان می شود . ولی شأنِ این حقایق از حدود الفاظ و کلمات خارج است . اما به هر حال حصِه ای از این حقایق در ظرفِ الفاظ قرار می گیرد تا شما ارشاد شوید . [ گذرگاهِ آب یقین دلِ عارف است نه لب و دهان ]
ولی چون شما به آسیای ارشاد و هدایت نیازی ندارید . پس آب حقایق را دوباره به سوی راهِ اصلی اش باز می گرداند . [ آسیابانان عادت دارند که هرگاه مشتری به آسیا نیاید و گندمی برای آرد کردن نداشته باشند . آب را از آسیا قطع کنند و به شاهراه اصلی اش باز فرستند . به هر حال مولانا می گوید : اگر سخن می گویم و از آن حقایق نامعین حرف می زنم و آن را در قالب الفاظ می نهم . برای ارشاد شماست . و چون شما از آن بی نیازی احساس کنید . دیگر از آن دَم نزنم که جایگاه آن اسرار ، این الفاظ نیست . ( شرح کبیر انقروی ، ج 3 ، ص 1123 ) ]
آن حقایق از راه دهان و حروف و الفاظ ، آشکار می شوند . وگر نه حقایق و اسرار ربانی جایگاه دیگری دارد که آن مسلماََ مرحلۀ جان و دل است . [ پس هرگاه مستمع ، خواهان آن حقایق شود . هادی و مرشد ، حصّه ای از آن خوانِ بیکران را در ظرف الفاظ بدو دهد والّا دوباره به سویِ عالَم جان و دل باز می رود ]
حقایق عالیه که از عقلِ کُلّی صادر می شود و به سوی این عالَم سرازیر می شود . نه تکرار پذیر است و نه با قیل و قال همراه . این عالَم حقایق که نه تکرار پذیر است و نه قیل و قال ، همچون مرغزاری است که در زیرِ سراهای آن ، جویبارها جاری است . [ مقتبس است از آیه 25 سوره بقره که می فرماید : « همانا مر ایشان راست باغهایی که جویباران در زیرِ آن روان است » ]
خداوندا آن مقامِ والا را تو به جان نشان بده که در آن مقامِ هُمام ، حقیقت بدونِ قیل و قال ظاهر می شود .
تا اینکه جانِ پاک به عوضِ پا از سر ، برای خود قدم سازد . یعنی با اشتیاق تام و ذوق تمام به سوی عرصۀ پهناور عدم بشتابد . [ منظور از عدم در اینجا مرتبۀ حقیقت کُلّیّه است که تعیّن و تشخصّی در آن نیست . به اعتبار اینکه وجود ، مِن حیثُ هُوَ هُوَ ( یعنی حقیقت وجود آن گونه که هست ) در خارج موجود نیست . یعنی وجودِ مطلق ، آنها را در آینه های مظاهر و موجودات ظهور می کند . والّا حقیقتِ محضِ وجود ، پیدا و نمایان نیست . گویی که عدم و نیستی است . ( شرح مثنوی ولی محمداکبرآبادی ، دفتر اول ، ص 233 ) ( از سر قدم ساختن = استعاره از شتابان و شادان رفتن است . دورپهنا = بسیار فراخ و پهناور ) ]
این عرصۀ بیکران که مرتبۀ حقیقت کُلّیّه نام دارد . به گونه ای است که این عالَمِ صورت و خیال ، از آن عالَم مایه می گیرد و آن جهان بیکران ، اساس و زیربنای این عالَم صُوری است . [ مولانا در این بیت می گوید : جهان الهی ، سرچشمه جمیع موجودات است . از اینرو همۀ فعالیت های درونی انسان از آن جمله عالَم خیال که عرصه ای بس وسیع دارد . جملگی از آن عالم الهی نشأت گرفته است و سپس مولانا در ابیات بعدی وسعت و محدودیت عالم خیال و محسوسات و عالم الهی را با هم مقایسه می کند ]
عالم خیال از عالم حقیقت کُلّیّه ( عالم الهی ) تنگ تر و محدودتر است به همین جهت عالم خیال ، روح را غمگین می سازد . [ خیال محصولِ یکی از حواس باطنی است که قدما بدان متخیّله می گفتند و کار این قوه این است که داده های حواس ظاهره را بگیرد و آنچه از قوۀ واهمه گرفته در هم بیامیزد به تعمیمِ مفاهیم پردازد . اما در میانِ حکما برخی به تجرُدِ خیال عقیده نداشتند . از آن جمله ابن سینا ، اما شیخ اشراق و جماعتی از متأخران ، نظیر شیخ بهایی و شاگردش ملاصدرا ، قوۀ خیال را مجرّد دانسته اند . و اما منظور از ملالت انگیز بودن و غم آفرین بودن خیال ، خیالاتِ فاسده است که حجابِ روح است . ]
باز همین جهان مادّی نیز از خیال ، تنگتر است . ( زیرا جهانِ ماده دارای امتداد و تزاحم اشیاء است که وقتی کُره ای در مقابل ماه می ایستد . ما آن را به صورتِ هلال مشاهده می کنیم . در حالیکه ماه کُروی شکل است . [ هلال ، اَشکالِ ظاهری ماه از نظرِ یک ناظر زمینی است و جمع آن اَهِلَّه است . چون خورشید ، فقط یک نیمکره ماه را روشن می کند . ناظر زمینی نیز فقط آن نیمه را مشاهده می کند و این قسمت نیز در طول هر ماه دچار دگرگونی است . در اول هر ماه به شکلِ هلال نازک است . پس از یک هفته به شکلِ نیمدایره است و در آخر هفته دوم ، دایره ای تمام روشن است و در هفته سوم مانند هفته اول نیمدایره است و در هفته چهارم پس از محاق ، مجدداََ به صورت هلال درمی آید . این تغییر به ترتیب ، هلال ، تربیع اول ، تربیع دوم و هلال دوم یا همان هلال اول نام دارد و فارسی زبانان قدیم ، هلال را نوماه و تربیع را نیم ماه و بدر را پُرماه نامیده اند . ( فرهنگ اصطلاحات نجومی ، ص 862 )
_ مراد از هستی در اینجا ، عالم موجودات و محسوسات است که از خیال محدودتر است . زیرا عالم محسوسات در مقادیر و کمیّات احاطه شده . در حالیکه خیال ، مجرّد است . چنانکه مثلا ماه که قرص کامل است . ما آن را در ابتدا به صورت هلال می بینیم در حالیکه خیال می تواند آن را به صورت قرصِ کامل تصور کند . ]
باز این جهانِ محسوس و آمیخته به رنگ و کثرت از آن عالم مادی نیز که کاملا مشهود است . تنگ تر می نماید . زیرا عالم حس زندانی تنگ و تاریک است . [ مراد از «جهانِ حس و رنگ » اعراض یا لایه های سطحی طبیعت است که نسبت به کُلِ جهان مادی ، محدود تر و تنگ تر است . ]
علت و سببِ اصلی این تنگی و فشار ، ترکیب و عدد است . یعنی کمیّت های متّصل و منفصل بر این جهان حکمفرماست . حواس انسان ، او را به سوی این عالم جذب می کند . پس هرگاه که انسان می خواهد از این قفس رها شود و به عالم وحدت برسد . این حواس با ریسمانهای خود او را به این عالم می کشند .
بدانکه آن سویِ عالم حس و صورت ، عالم وحدت قرار دارد . حال اگر وحدت و یکتایی را می خواهی باید مرکوب عشق را بدان سو برانی .
به عنوان مثال ، فعل امرِ «کُن» یک فعل است . هر چند که حروفِ آن ، بر حسب ظاهر و از جنبۀ صورتِ کلام ، مختلف است . ولی در معنا ، صاف و عاری از کثرت و تضاد است . [ همینطور ذاتِ حق بر حسبِ حقیقت ، یکی است ولی بر حسب ظهور ، تعدد و تکثّر پیدا کرده است . ( شرح مثنوی ولی محمداکبرآبادی ، دفتر اول ، ص 336 ) ]
این حقایقی که بر زبان راندیم . پایان پذیر نیست . باز گرد به داستان و بگو که گرگ چه شد و کارش در نبرد به کجا کشید ؟
دکلمه در بیان صفت توحید
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…