شرح و تفسیر اعتماد کردن بر تملق و وفای خرس در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
روزی حضرت موسی (ع) به چوپانی برخورد کرد که با زبانی ساده و بی پیرایه خدا را یاد می کرد . مثلاََ می گفت : ای خدا ، تو کجا هستی که من نوکری تو را کنم . موزه ات را رفو کنم و شانه بر گیسوانت کشم . شپش های جامه ات را بِکُشم و از شیر گوسفندان به تو غذا دهم . دستان و پاهایت را نوازش کنم و جایِ خوابِ تو را پاک و پاکیزه کنم . و از این جملات و تعابیر بسیار گفت . تا آنکه حضرت موسی (ع) برآشفت و او را نکوهش کرد . چوپان نیز دل شکسته و غمین راهِ بیابان در پیش گرفت و
متن کامل حکایت انکار موسی بر مناجات شبان را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
اژدهایی ، یک خرس را فرو می بلعید که دلاورمردی پیش رفت و به یاری او شتافت . [ شیر مرد = دلاور ]
در این جهان ، تنها شیرمردان و دلاوران اند که هر گاه ستمدیدگان فریاد یاری برکشند به یاری آنان شتابند . [ از اینجا مولانا «شیرمرد» را به معنای باطنی آن بکار می برد و مراد از آن ، اولیاءالله و عارفان روشن بین هستند ]
آن رادمردان از هر طرف که صدای ستمدیدگان را بشنوند . همانند رحمت حق تعالی بدان سو می دوند .
اینان همچون ستون هایی برای این دنیای رو به ویرانی و طبیب های بیماری هایِ پنهان هستند . [ «ستون بودن» اولیاءالله ناظر به این مطلب است که اینان اوتادِ زمین هستند و مراد از اوتاد ( = میخ ها ) ، کوههاست که از اضطراب و لرزش زمین جلوگیری می کنند . چنانکه اولیاء نیز حافظانِ زمین و زمینیان اند . ]
اینان محبت و عدالت و مهربانی ناب و خالص اند . و مانند حق تعالی ، رحمت و لطفشان معلّل به علتِ احتیاج و نیاز نیست و هیچ رشوه ای نمی ستانند .
اگر از یکی از اینان بپرسی : برای چه این همه کمک به او می کنی ؟ پاسخ می دهد : سبب این کار اندوه و بیچارگی آن ستمدیده است .
مهربانی و ملاطفت ، شکارِ دلاوران است . چنانکه در جهان ، دارو فقط به دنبال مرض و درد می گردد .
مثلا هر کجا دردی وجود داشته باشد . دارو و درمان نیز همان جا می رود و هر کجا که نشیبی باشد آب همان جا سرازیر می شود .
اگر واقعاََ به آبِ رحمت نیاز داری . برو فروتنی پیشه کن و سپس شرابِ رحمت در کش و مست شو .
رحمت بیکران الهی سراسر وجود ما را فرا گرفته ، ای پسر ، تو به یک رحمت قناعت مکن . یعنی تو نباید به یک رحمت بسنده کنی . [ حضرت حق سراپا رحمت است و بر یک رحمت قناعت مکن . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 171 ) . اگر «فرو آمدن» قرائت کنیم یعنی در یک رحمت فرو مرو . امّا نیکلسون تلفظِ «فِرو آمدن» را صحیح می داند و معتقد است باید با کسره «ف» تلفظ کرد که به معنای تنزّل کردن و قناعت کردن است نه به معنی فرو رفتن . ( شرح مثنوی معنوی مولوی ، دفتر دوم ، ص 487 ) ]
ای دلاور ، فلک را با سعی و مجاهدۀ خود به زیرِ پایت بنه . و از فراز آسمان ، بانگ سماع را بشنو . [ تا وقتی که حجاب ها و پرده های نفسانی بر گوشِ باطنِ آدمی کشیده شده باشد نمی تواند بانگِ غیبی را بشنود . از اینرو حضرت مولانا به برداشتن این پرده ها از گوش جان می پردازد و می فرماید : ]
از گوشِ جانِ خود ، پنبۀ وسواس شیطانی را بیرون کن تا از آسمان ، سروشی پر خروش به گوش تو رسد .
دو چشمت را از مویِ عیب پاک کن تا باغ و بوستانِ عالَمِ غیب را مشاهده کنی . [ تا وقتی که سالک ، چشمِ دل خود را از معایب نفسانی پاک نکرده باشد نمی توانذد باغ معارف و بوستانِ اسرار را مشاهده کند . ]
زکام را از مغز و بینی ات بزدای تا که نسیمِ جانبخشِ الهی به مشامِ تو برسد . [ زکام = منظور خواهش و هوای نفسانی است که مانع از ادراکِ حقایق می شود ]
در وجود خود هیچگونه اثر و نشانی از تب و صفرا باقی مگذار تا در دنیا لذّتِ شکر را دریابی . [ زیرا تب و صفرا سبب می شود که ذائقۀ بیمار درست کار نکند و طعمِ غذاها را درنیابد . همینطور تب ها و صفراهای باطنی را نیز ذائقۀ درونی انسان را مختل می سازد و نمی تواند طعمِ شیرین حقایق را بچشد . ]
مردانگی خود را درمان کن و در آمیزش جنسی ناتوان مشو تا صد نوع زنِ زیباروی خواهانِ تو شوند و خود را به تو بنمایند . ( عِنّین = مردی که در آمیزش جنسی ناتوان باشد ) [ منظور بیت : به مرتبۀ اهل الله و مردان حق واصل شو تا صد نوع از حقایق بِکر و عروسانِ روحانی برای تو خودنمایی کنند . کفافی گوید : «مردی» اشاره به قدرتِ روحی دارد و «عِنّین بودن» اشاره به ضعفِ روحی . ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 504 ) مراد از «داروی مردی» ریاضت و ترکِ نَفس است . ]
زنجیز جسم را از پایِ روحت بگسل . تا روح تو در جمعِ ارواحِ اولیاء به پرواز درآید . [ برخی گفته اند مراد از «انجمن» در اینجا مرتبۀ «جمع» است . ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 680 ) ]
زنجیرِ تنگ چشمی را از دست و گردن خود کنار بگذار تا در این جهانِ کهنه ، به بخت و اقبالِ نو و نیک بختی برسی .
اگر نمی توانی به تنهایی به سویِ کعبۀ لطف پرواز کنی . به درگاهِ خداوندِ چاره ساز ، حاجت و عِجزِ خود را عرض کن .
گریه و شیون سرمایه ای بزرگ است و رحمتِ واسعۀ حق تعالی ، دایه ای بس نیرومند است .
دایه و مادر ، پیِ بهانه می گردند تا ببینند که طفل چه موقع به گریه می افتد . [ همینطور خداوند نیز رحمتِ خود را موقوفِ خواری و خاکساری ما کرده است . ]
حضرتِ حق تعالی ، طفلِ نیازهای شما را خلق کرد تا شما به ناله درآیید و آنگاه شیر رحمت الهی پدیدار شود .
خداوند فرمود : خدا را بخوانید و زاری و گریه را فراموش مکن تا شیرِ مهربانی و رحمت حق جوشیدن گیرد . ( اُدعُو = بخوانید ) [ اشاره است به آیه 110 سورۀ اسراء « بگو خدا را بخوانید به نامِ الله یا به نامِ رحمن ، به هر کدام نام خوانید ، او راست نام های نکو » ]
زوزۀ باد و بارش باران برای زدودن اندوه های ماست . یعنی همۀ اینها در خدمتِ آدمی اند . پس ساعتی صبر پیشه کن .
مگر نشنیده ای که حق تعالی می فرماید : روزیِ شما در آسمان است . پس چرا به این دنیای پست چسبیده ای ؟ [ در آیه 21 سورۀ ذاریات آمده است « و در آسمان است روزی شما و آنچه شما بدان وعده داده شده اید » «رزق» را جایز نیست که به نعمت های مادی منحصر کنیم بلکه عشق و ایمان و وجد در شمارِ رزق اند . ]
بیم و یأسِ خود را باید ناشی از آوازِ غولِ نفسِ امّاره و شیطان بدانی که گوشِ تو را می گیرند و به ژرفای پستی می برند . [ سُفول = پستی / غول = شرح بیت 3455 دفتر اول و شرح بیت 748 تا 750 همین دفتر ]
هر ندایی که تو را بالا می کشد . بدان که آن ندا از جهانِ برین رسیده است . [ معیار حق و باطلِ هر دعوتی که آیا در آدمی ایجاد صفا می کند یا تاریکی . ]
هر ندایی که تو را دچار آزمندی می کند . آن ندا را بانگِ گرگی آدم خوار بدان . [ آثار و تبعاتِ هر دعوتی گویای حقانیت و یا بطلانِ آن است . ]
این بلندی و ارتفاع به اعتبار مکان نیست . بلکه منظور ما بلندی و ارتفاع ناشی از عقل و روح است .
برای مثال ، هر سبب از اثری که پدید می آورد بالاتر اسا . چنانکه سنگ و آهن ، بر پاره آتش برتر و بالاتر است . [ جرقۀ آتش بر اثر برخورد سنگ و آهن پدید می آید . یعنی معلولِ آن دو بشمار می رود . این تَفوّق و رجحان ، جنبۀ مرتبتی دارد . زیرا سببِ حصول و پیدایش آتش شده اند . حضرت مولانا در دو بیت ذیل به دو گروه اشاره می کند . گروهی که صورتاََ والا هستند ولی حقیقتاََ فرومایه اند . و دیگر ، گروهی که ظاهراََ فرودست هستند ولی باطناََ شریف و والا . ]
مثلا شخصی که دارای کمال اخلاقی و تَفوّقِ روحی است بر حسب باطن بالاتر از آن کسی است که ظاهراََ بزرگ و ارجمند جلوه می کند . او اگر چه به ظاهر در کنار آن بزرگ نما می نشیند . ولی در حقیقت بالاتر از او قرار دارد . ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 684 و شرح کفافی ، ج 2 ، ص 201 ) [ اکبرآبادی گوید : اگر دو شخص باشند که یکی به علم و اوصافِ حمیده متّصف باشد و دیگری به جهل و اخلاقِ ذمیمه موصوف بُوَد . و آنکه جاهل است در مکانِ صدر نشسته باشد و عالِم اگر چه در پهلو و برابر او ننشیند بلکه در صفِ نِعال جا گزیند . عالِم فوق جاهل است ، نه جاهل فوق وی . ( شرح مثنوی ولی محمداکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 173 ) ]
زیرا برتری و والایی در آنجا ، از رویِ شرفِ راستین است و مکانی که از صدرِ مجلس دور باشد ، حقیر و بی ارج است . [ فوقیی = برتری ]
مثلا سنگ و آهن از آن رو که در عمل ، پیشی و سابقه دارند . سزاوارند که بر جرقه و پارۀ آتش رجحان و برتری داشته باشند . [ این بیت و ابیات بعدی به یکی از قواعد معروفِ حکما اشارت دارد . ]
و امّا از آنجا که مقصودِ اصلی ، خودِ جرقه و پارۀ آتش است . پس بر آهن و سنگ برتری و رجحان دارد . [ بنابراین از جهتِ سببیّت و سابقیّتِ وجودی ، سنگ و آهن بر پارۀ آتش رجحان دارند ولی از جهتِ مقصودیّت ، پارۀ آتش بر سنگ و آهن برتری دارد . ( شرح مثنوی ولی محمداکبرآبادی ، دفتر دو ، ص 174 ) ]
اگر چه به اعتبار وجودِ خارجی ، سنگ و آهن مقدّم ، و پارۀ آتش مؤخر است . ولی آن دو ، جسم محسوب می شوند و پارۀ آتش ، روح به شمار می رود . [ زیرا مقصود از برخوردِ آهن و سنگ و استعداد نهفته در آن دو ، ایجادِ اخگر و شرر است . ]
زیرا اگر چه پارۀ آتش از لحاظِ زمانی مؤخر و واپس تر از سنگ و آهن است . ولی بر حسبِ صفت و اعتبار ، بر آن دو عالی تر و مقدّم تر است .
مثالِ دیگر ، از حیثِ زمانی ، شاخۀ درخت از میوه پیش تر و سابق تر است ولی میوه بر حسب هنر و فضل ، از شاخه برتر و مقدم تر است .
زیرا مقصودِ عالی از درخت ، میوه آن است . بنابراین بر حسب واقع ، میوه ، اوّل است و درخت ، آخر . [ پس تقدّمِ مقامی ارجمندتر از تقدّمِ زمانی است . و رمزِ برتری و رجحان ، داشتن مقامِ معنوی است و نه حشمت و جاهِ صوری . مولانا پس از ایرادِ این نکته ها ، داستان را پی می گیرد و می فرماید . ]
همینکه خرس از ترسِ اژدها بانگ برآورد . دلاور مردی جلو رفت و آن خرس را از چنگال اژدها رها کرد .
تدبیر و دلاوری در آن مرد ، پشتیبان هم شدند و او بدین وسیله ، آن اژدها را کشت .
اژدها ، نیرو دارد ولی تدبیر ندارد . امّا بالاتر از تدبیرِ تو باز هم تدبیری وجود دارد . [ پس باید همواره احتیاط کنی و به پیروزیِ کنونی ات مغرور نشوی .
وقتی که تدبیر خود را ملاحظه کردی بدان بسنده مکن . بلکه دوباره بدان سو برو که در آغاز آن تدبیر را فراهم ساختی و ببین که آن تدبیر از کجا به تو رسیده است .
هر آنچه که در پستی و نشیب است . قهراََ از بلندی و فراز حاصل آمده است . پس بهوش باش و چشمانت را به سوی بلندی بگردان . [همۀ موجوداتِ این عالَم ، سایه و عکس موجوداتِ عالَمِ اعلی است . ( شرح اسرار ، ص 145 ) ]
هر چند نگاه کردن به بلندی ابتدا موجبِ خیرگی و ناتوانی و بلایِ چشم می شود . ولی در نهایت موجبِ تقویتِ چشم و فزونی بینایی آن می گردد . [ چشم دل در ابتدا نمی تواند به نورِ حقیقت درنگرد امّا رفته رفته به دیدن آن خو می گیرد . ]
چشم های خود را به را به روشنی عادت ده . و اگر خفّاش نیستی نگاهت را متوجّه عالَمِ بالا کن .
زیرا که عاقبت بینی ، نشانۀ نور و بصیرتِ چمِ دلِ تو است . و شهوتِ کنونی و عاجل ، در حقیقت گورِ تو است . یعنی هر چند زنده به حیاتِ حیوانی باشی . ولی در واقع مُرده ای و در گورخانۀ شهواتت مدفون شده ای .
کسی که فقط یک بازی از بازی های روزگار را شنیده ، همانند آن کسی نیست که صد بازی روزگار را دیده است .
آن شخصِ خام از شنیدن یک بازی ، چنان به خود می بالد و می تازد که دیگر از استادانِ فن کناره می گیرد . [ یعنی با خود می گوید : من که این همه فن و شِگرد می دانم دیگر به استادان چه نیازی دارم . ]
چنین شخصِ خام و بی تجربه ای مانند سامری است . او همینکه فضل و هنری در خود دید . متکبّرانه در برابر حضرت موسی (ع) سرپیچی کرد .
سامری ، آن فضل و هنر را نیز از حضرتِ موسی (ع) آموخته بود . با این حال چشم از معلّمِ خود فرو پوشید .
ناچار حضرت موسی (ع) تدبیر دیگری بکار گرفت و جانش را ستاند . [ ابیاتِ اخیر در بیان ناچیزی علومِ عقلی و نقلی در برابر قدرتِ برتر وحی و مکاشفات است . ]
چه بسیار است دانش و معرفتی که به سرِ انسان وارد می شود و آدمی خیال می کند که بدان وسیله می تواند خواجه و سَروَر شود . غافل از اینکه همان دانش و معرفت ، سرِ او را بر باد می دهد . [ غرور در عکم و دانش ، آدمی را به تباهی می کشد . تا بدانجا که با انبیاء و اولیاء ، خود را همسر و همطراز خیال می کند . ]
اگر می خواهی که سرت بر باد نرود . فروتنی پیشه کن و در خدمت و پناهِ آن قطبِ صاحب نظر در آی . [ قطب = شرح بیت 2129 دفتر اوّل ]
اگر از نظر دولت و عزت ، شاه هم که باشی . نباید خود را برتر از او ببینی و اگر در دانش و معرفت ، عسل هم که باشی نباید غیر از شیرینی و شهد او چیزی برگیری .
زیرا که اندیشۀ تو ، نقش و قشر است و اندیشۀ او به منزلۀ جان ، سکّۀ تو تقلبی است ولی سکّۀ او مانند معدنِ طلاست .
او در واقع همان تو هستی پس خود را در وجودِ او پیدا کن . و آوای «کوکو» سر بده و همانند فاخته برو به سویِ بارگاهِ او . [ قطب و هادی حق ، انسان کامل است . و انسانِ کامل ، مظهر تام و تمام اسماء و صفات حق تعالی است و تو ای سالک ، باید همواره بانگِ کو ؟ کو ؟ برآری . یعنی در طلبِ او باشی و سراغِ او بگیری تا حقیقتِ خود را در او پیدا کنی . یعنی بدانی که گوهرِ حقیقی انسان چیست . و امورِ مجازی را نشانۀ انسان فرض نکنی . ]
اگر نخواهی به انسانِ کامل و مرشدِ فاضل خدمت کنی . مسلماََ مانند آن خرس در دهانِ اژدهای نَفسِ امّاره فرو خواهی رفت .
باشد که استاد و راهبری ، تو را از خطر برهاند . یعنی تو را از کمند خطر بیرون آورد و رهایی بخشد .
بهوش باش ، وقتی که زور و توانت نمی رسد . تضرّع و زاری کن و تا وقتی که نابینایی ، از راهبری بینا سرپیچی مکن . [ راه بین = مرشدِ هدایتگر ، بیننده راه ]
مگر تو از خرس ، کمتر و پست تری که از درد ناله نمی کنی ؟ خرس وقتی که از درد فریاد زد . نجات یافت .
ای خدا ، دلِ سنگین و سختِ ما را مانند موم نرم کن و نالۀ ما را دلنشین ساز و به مِهرت آن را اجابت فرما . [ حکایت کوتاهِ گفتن نابینایی سائل که دو کوری دارم در بیان همین مطلب است . ]
دکلمه اعتماد کردن بر تملق و وفای خرس
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…