سخنان خنده دار خیاط و بسته شدن چشم تُرک از خنده | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 1693 تا 1738
نام حکایت : حکایت آن رنجور بَد حالی که طبیب در او امیدِ صحّت ندید
بخش : 9 از 11 ( سخنان خنده دار خیاط و بسته شدن چشم تُرک از خنده )
بیماری نزد طبیبی رفت . طبیب نبضِ او را گرفت و به فراست دریافت که او دچار نوعی بیماری روانی شده است . پس بدو سفارش کرد که برای علاج خود هرگز امیالت را سرکوب مکن . بلکه هر چه دلت میل کرد فوراََ آن را انجام بده . بیمار همینکه از مطب بیرون آمد هوس کرد که به کنار جویباری رود و در آنجا قدم زند . در حال قدم زدن بود که دید شخصی بر لب جوی آب نشسته و دست و روی خود را می شوید . چون گردن او پهن و صاف بود . بیمار میل کرد …
متن کامل ” حکایت آن رنجور بَد حالی که طبیب در او امیدِ صحّت ندید “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
تُرک از شنیدن حکایات شیرین و ختده دار خیّاط چنان خندید که چشم بادامی اش ضمن خندیدن بسته شد . [ چشم تنگ = هم اشاره دارد به اینکه آن تُرک از تُرکان «خَتا» که ناحیه ای است در چین شمالی و چشمانی بادامی دارند و هم اشاره است به طمّاع بودن و کوته نظری آن تُرک . ]
خیّاط در این لحظه قسمتی از پارچه را کِش رفت و زیر رانش قایم کرد . و این کار را چنان ماهرانه انجام داد که جز خداوند از همۀ زندگان پوشیده ماند .
البته حضرت حق کِش رفتن جناب خیّاط را دید ولی از آنجا که یکی از صفات الهی ستّاریّت است در آن دَم رسوایش نکرد . ولی اگر در خیانت و خبائث از حد بگذری همو تو را رسوا می کند . [ ستّار = بسیار پوشاننده ، از صفات الهی است ]
تُرک چنان از حکایات و لطیفه های خیّاط کیف کرد که ادّعایِ پیشین خود را از یاد بُرد . یعنی یادش رفت که با اهلِ محلّه اش قرار نهاده است که مفتون تردستی های خیّاط نشود .
چه اطلسی ؟ چه ادّعایی ؟ چه شرطی ؟ تُرک از لطیفه گویی های برادر بزرگ (خیّاط) سرمست شده بود . [ لاغ = شوخی ، هزل / اَچی = برادر بزرگ ، گولپینارلی می نویسد : در ترکی بلخی برادر بزرگ را »اِجِه» و برادر کوچک را « اُوگه» می گویند (نثر و شرح مثنوی شریف ، دفتر ششم ، ص 238 )]
تُرک در مقابل خیّاط به التماس درآمد که تو را به خدا باز هم سخنان خنده دار بگو که برایم به منزلۀ طعام است . [ مُغتَذا = غذا خوردن ، غذا ]
آن حیله گر لطیفه خنده دار دیگری گفت که تُرک از شنیدن آن چنان روده بُر شد که طاقباز افتاد . [ خندُمین = خنده آور / دَغا = حیله گر ]
در این لحظه که تُرک غرق در لذّت خنده شده بود . جناب خیّاط فوراََ تکه ای از پارچه در لیفۀ شلوارش قایم کرد . [ نیفه = لیفۀ شلوار ، بند شلوار / می مَزَد = می چشد ، در اینجا یعنی لذّت بُردن ]
همینطور برای بارِ سوم تُرکِ ختایی گفت : خیّاط باشی محضِ رضای خدا لطیفه دیگری بگو .
خیّاط این دفعه لطیفه ای گفت که از دو لطیفه قبلی خنده دارتر بود بطوری که حواس تُرک به کُلّی پَرت شد و تُرک کاملاََ صیدِ او شد .
چشمِ آن تُرکِ مدّعی از شدّت خنده بسته شد و عقل از سرش پَرید و حیران و مست شد . [ مُولِهه = حیران ، سرگشته ]
خیّاط برای سومین بار تکه ای از پارچه تُرک که قرار بود از آن قبایی دوخته شود دزدید . زیرا خندۀ او فرصت فراوانی در اختیار خیّاط گذاشته بود . [ شاخ = تکه ، پارچه ]
و چون تُرکِ ختایی برای چهارمین بار از استاد (خیّاط) درخواست لطیفه کرد . [ ادامه معنا در بیت بعد ]
استاد (خیّاط) دلش به حال آن تُرک سوخت و دیگر روا ندید که در حقِ او حیله و اجحاف کند .
خیّاط با خود گفت : این تُرکِ فریب خورده به لطیفه های من حرص می ورزد و خبر ندارد که این کار چه خُسران و زیانی برایش ببار می آورد . [ مُولِع = آزمند ، حریص / خَسار = زیانمندی ، ضرر / غَبین = زیان بردن در معامله ، مغبون و زیان دیده ]
تُرک ، خیّاط را غرق بوسه کرد که محضِ رضای خدا برایم حکایات خنده دار بگو .
مولانا در اینجا نتیجه گیری می کند و می فرماید : ای کسی که خود ، افسانه شده ای . یعنی ای کسی که سرنوشت تو مایۀ عبرت دیگران شده است و از هستیِ خود ساقط شده ای . تا کی می خواهی افسانه و حکایات را تجربه کنی ؟ یعنی تو که همه اش می خواهی تجربه بیندوزی . پس کی تجربه ها را بکار می بندی ؟
هیچ افسانه ای خنده دارتر از حال و روزِ تو نیست . بر لبِ گورِ ویرانِ خود توقف کن . یعنی از اتلافِ عُمرت بپرهیز و با عمل صالح عاقبت بخیر شو .
ای کسی که به گورِ نادانی و تردید درآمده ای . تا کی جویای لطیفه و افسانه روزگاری ؟ یعنی به خود آی و هر مقدار که تجربه اندوخته ای همان را بکار گیر تا راه نجات پیدا شود .
آخر تا کی فریب این دنیا را خواهی خورد ؟ زیرا نه عقل بهنجاری برایت مانده و نه روح سالمی .
شوخی و بازی این روزگار که همدمی است با افعال متضاد ، آبروی صدها هزار نفر مانند تو را بُرده است . [ کِرد و مُرد = دوخنم و پاره کردن (لغات و تعبیرات مثنوی ، ج 7 ، ص 268 ) این شاید کنایه از فعل تناقض آمیز روزگار باشد که هم ایجاد می کند و هم اِفناء . هم عزّت می دهد و هم ذلّت . ]
این خیّاط همگان یعنی روزگار غدّار ، لباس آدم های صد ساله را که همچون اطفال خام اند پاره می کند و می دوزد .
اگر شوخی روزگار باغ ها را طراوت و تازگی بخشد . به محض آنکه زمستان از راه رسد همۀ داده هایش را بر باد می دهد . [ پس به اقبال روزگار مفتون مشو که به دنبالش ادبار است . ]
اطفال سالخورده برای گدایی در مقابل فلک نشسته اند تا فلک با سعد و نحس خود با ایشان بازی کند . [ همانطور که در بیت 1714 گفته شد مراد از «درزیِّ عام» ، فلک است و در اینجا مراد از «پیره طفلان» ، مردم خام اندیشی است که با وجود کلانسالی ، اندیشه ای خام و کودکانه دارند . منظور بیت اینست که روزگار همگان را بازی می دهد . ]
گفتن دَرزی به تُرک که خاموش ، اگر مضاحک دِگر گویم قبات تنگ آید
خیّاط به تُرک گفت : ای مخنّث از این درخواست صرف نظر کن . وای بر تو اگر لطیفه دیگری تعریف کنم . [ طواشی = خواجه ، مخنّث ]
زیرا در آن صورت قبا برایت تنگ می شود . آیا کسی این کار را حاضر است با خود بکند ؟ یعنی آیا حاضر است به خود زیان بزند ؟
اینجا مگر جای خنده است ؟ اگر تو به رمز و راز کار اندکی واقف بودی به جای خنده خون گریه می کردی .
بیان آنکه بیکاران و افسانه جویان مَثَلِ آن ترک اند
خیّاطِ فریفتار روزگار با قیچی ماه ها ، یعنی با گذر زمان تکه تکه از اطلسِ عمرِ تو را می بُرد و می کاهد . [ مِقراض = قیچی / شُهور = ماه ها ، جمع شَهر / غَرور = بسیار فریبنده ، فریفتار ]
تو آرزو می داری که ای کاش همواره ستارۀ طالعم با من لطیفه گوید و سعد باشد .
تو از حرکاتِ نُحوست بارِ طالعت و نیز از عشوه و کینه و گزندهای آن به شدّت می رمی . [ تربیع = در میان اهلِ نجوم بر نحوست دلالت دارد / می تُولی = می رمی ، نفرت می داری / دَلال = ناز ، عشوه ]
و از سکوت و نُحوست و بَد اخمی و بَد خواهی او سخت رنجیده می شوی . [ خاموش طالع = مراد عدم مساعدت و همراهی او با شخص است / کین کوشی = کینه توزی ]
و چنین می گویی : چرا ستارۀ زُهره که مسببِ شادی و طرب است به رقص درنمی آید ؟ ای غفلت زده ، به سعد بودن و رقص ستاره زهره تکیه مکن . [ زهره = از ستاره های منظومه شمسی است . مدار آن بین عطارد و زمین است . فاصله متوسط آن از خورشید 108/27 کیلومتر و سال نوری آن 225 روز است . جرم آن 0/8 جرم زمین است . در جو زهره اکسیژن وجود ندارد .این اختر در زبان فارسی ، نام هایی از قبیل ناهید و بیدخت دارد . زهره مانند دیگر سیارات و حتی برخی از ثوابت ، مورد پرستش صابئین نیز بوده است . منجمانِ احکامی ، این ستاره را کوکب زنان و اَمرَدان و مُخَنّثان و اهل زینت و تجمل و لهو و شادی و طرب و عشق و ظرافت و سوگند دروغ نام داده اند . ( فرهنگ اصطلاحات نجومی ، ص 345 تا 347 ) .
منظور بیت : حتّی به اقبال روزگار نیز دل خوش مدار زیرا به شادی و طَرَب مشغولی و مِقراضِ روزگار جامۀ عُمرت را خُرده خُرده می بُرَد .
ستارۀ طالعت گوید : اگر بیش از این با تو به شوخی و لطافت رفتار کنم . تو را کُلاََ خاسر و زیانکار خواهم کرد .
ای حقیر تو به متقلّب بودن این ستارگان توجّه مکن . بلکه به این نگاه کن که عاشقِ موجودی متقلّب شده ای . یعنی اینکه بگویی روزگار با گردش اخترانش مردمان را یاری می دهد حرفِ مهمّی نیست . مهم اینست که تو گولِ همین روزگار را می خوری . و بر دوستی های بی اساس شیفتگی نشان می دهی . [ قلّابی = تقلّب ، زدن سکه های تقلّبی / قلب زن = متقلّب ، کسی که سکه های تقلّبی می زند / مُهان = خوار ، ذلیل ]
منظور بیت : سبب گمراهی و شقاوت ، نَفسِ توست . بی جهت آن را به گردن اختران میفکن .
شخصی به سوی دکّانش می رفت . دید که از کثرت زنان راه بند آمده است . [ مولانا در تبیین مطلب پیشین ، تمثیلی کوتاه می آورد تا نشان دهد که منشأ انحراف آدمی درونی است نه برونی .
مَثَل : مردی با شتاب به سوی دکّانِ خویش می رفت و در راه با کثرت زنان مواجه شد . بطوری که پیاده رو بند آمده بود و آن مرد نمی توانست به چالاکی حرکت کند . ناچار آن مرد از روی بی حوصلگی به یکی از زنان خطاب کرد : شما دخترکان چقدر زیادید . زن بدو گفت : در کثرت ما منگر . بدان نِگر که با وجود انبوهی جمع زنان ، شما مردانِ هوس پیشه به همجنس بازی روی می آورید .
نتیجه : سبب انحراف را در خود جستجو کن و هرگز فرافکنانه آن را به دیگر امور نسبت مده . نیکلسون می گوید : سرچشمه و منشأ تبهکاری ، شهوت رانی نامتعارف و مفرط آدمی است . انسان به هیچ روی محق نیست شکوه کند که فراوانی لذّت های دنیوی او را وسوسه و اغفال کرده است ( شرح مثنوی معنوی مولوی ، دفتر ششم ، ص 2103 ) ]
از بس با عجله راه می رفت پاهایش داغ شده بود . امّا راه هم از جمعِ زنان زیبارو بند آمده بود . [ جَوقِ زنان = گروه زنان ، دستۀ زنان ]
آن شخص به یکی از زنان رو کرد و گفت : ای ضعیفه ، وه که شما دخترکان چقدر زیادید . [ دخترچگان = دخترک ها / مُستَهان = خوار کرده شده ، در اینجا مناسب معنی بیت ضعیفه است ]
زن بدان مرد روی کرد و گفت : ای درستکار ، هرگز به انبوه ما زنان بدبینانه نگاه مکن .
به این نکته توجه کن که با وجود کثرت ما زنان ، گستردگی (عیش و کامجویی) بر شما مردان تنگ می آید . [ اِنبساط = گستردگی ، پهناوری ]
از کمبود زنان به کارِ شَنیع لواط می افتید و در نتیجه ، فاعل و مفعول رسوای روزگار می شود .
این بیت و ابیات بعدی ، ادامه جواب قاضی به آن مرد صوفی است : تو به حوادث ناگوار روزگار که از گردش فلک به ظهور می رسد نگاه مکن .
تو به تنگ آمدن رزق و سختی زندگی نگاه نکن . تو اصلاََ به این قحطی و عوامل بیم و اضطراب توجه مکن . [ تَحشیر = تنگ داشتن نفقه ]
بلکه به این نگاه کن که با وجود این همه تلخی هایی که از دنیا سر می زند . باز کُشته و مُرده آن هستید و هیچ از آن پروا و حَذَر نمی کنید .
بدان که امتحان های تلخ الهی رحمتی از رحمت های حضرت حق است . در حالی که حکومت بر دو شهر مهمِّ مَرو و بَلخ عذاب است . [ «مرو» و «بلخ» دو شهر از شهرهای مهمِ دورۀ باستان و قرون وسطی بشمار آید و هر دو شهر از مرکز مهم حکومت ها بوده است . ]
منظور بیت : عیش دنیوی ، ظاهراََ عیش است و در باطن ، عذاب است . ابتلائات الهی به صورت ، نِقمت است و به سیرت ، رحمت .
مثلاََ حضرت ابراهیم خلیل (ع) از نابودی فرار نکرد بلکه به آتش امتحان الهی اندر شد . و سالم ماند . امّا ابراهیم اَدهم از شکوه و جلال حکومت گریخت و پیش رفت و بالاخره در آتش عشق الهی سوخت .
عجیب است که یکی (ابراهیم خلیل) نمی سوزد و این یکی (ابراهیم اَدهم) می سوزد . اینان در راه طلب نعل وارونه زده اند . [ مولانا در دو بیت اخیر می گوید : اولیای الهی برای به کمال رسیدن ممکن است راههای مختلف در پیش گیرند . پس شیوۀ سلوک مردانِ خدا با یکدیگر تفاوت دارد . و همین تفاوت سدِّ راهی است برای نااهلان . زیرا این تغابر صوری موجب سردی کسانی می شود که در سلوک طریقِ حق ، طلبی آتشین ندارند . ]
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…