حدیث الکافِرُ یَأکُلُ فی سَبعَةِ اَمعآءِِ وَالمُؤمِنُ یَاکُلُ فی | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 64 تا 96
نام حکایت : حکایت ورود حدیث اَلکافِرُ یَأکُلُ فی سَبعَةِ اَمعآءِِ وَالمُؤمِنُ یَأکُلُ
بخش : 1 از 19 ( حدیث الکافِرُ یَأکُلُ فی سَبعَةِ اَمعآءِِ وَالمُؤمِنُ یَاکُلُ فی )
تنی چند از کافران از راهی دور به مسجد درآمدند و به پیامبر (ص) گفتند که ما را به عنوان مهمان بپذیر . پیامبر رو به اصحابِ خود کرد و فرمود هر کدامتان یکی از این افراد را به خانۀ خود ببرد و از او پذیرایی کند . هر یک از آنان بیدرنگ یکی از کافران را انتخاب کردند و با خود بردند . امّا در آن میان یکی از کافران که بس جسیم و تنومند بود باقی ماند و کسی حاضر نشد او را به خانۀ خود ببرد . زیرا از ظاهرش پیدا بود که پُرخورست . پیامبر وقتی دید که کسی حاضر نیست میزبانِ او شود . خود ، او را به خانه بُرد تا از او پذیرایی کند . چون وقتِ شام رسید اهلِ خانۀ پیامبر پی در پی طعام می آوردند و …
متن کامل ” حکایت ورود حدیث اَلکافِرُ یَأکُلُ فی سَبعَةِ اَمعآءِِ وَالمُؤمِنُ یَأکُلُ “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
کافران به مهمانی پیامبر (ص) آمدند . و هنگامِ شب به مسجد درآمدند .
کافران گفتند : ای شاه ، ای میزبانِ ساکنانِ جهان ، ما اینجا به مهمانی آمده ایم . [ قُتُق = کلمه ای ترکی است به معنی مهمان / سُکّان = جمع ساکن به معنی مقیم ، اقامت کننده / اَفَق = در اینجا کنایه از کُلِّ عالم هستی است . یعنی رسول خدا هم میزبانِ آسمانیان بود و هم میزبان زمینیان ]
ما افرادی بی توشه و آذوقه هستیم و از راهی دور به اینجا آمده ایم . اینک فضل و نورِ خود را بر ما عطا فرما .
پیامبر (ص) رو به اصحابِ خود کرد و فرمود : ای یارانِ من ، این مهمانان را میانِ خود تقسیم کنید . زیرا شما از شخصیّت و صفتِ من برخوردارید . [ آن حضرت به یارانش دستور داد که هر کدام از شما یک نفر از مهمانان تازه وارد را نزدِ خود نگه دارد و هزینۀ معاش او را تقبّل کند . زیرا یارانِ بزرگوارش نیز همچون خودِ او منبعِ فضل و جوانمردی بودند . ]
زیرا که مثلا جسمِ هر یک از افرادِ لشکریانِ شاه پُر است از محبّت و هیبتِ شاه . و به همین دلیل است که به رویِ دشمنانِ مقامِ شاه شمشیر می کشند .
تو آن شمشیر را به خاطر غضبِ شاه می زنی . یعنی چون شاه از دشمنانش خشمگین شده تو تحتِ تأثیرِ آن خشم قرار می گیری و به روی آنان شمشیر می کشی . واِلّا تو شخصا چه کینه و عداوتی با برادران و دوستانت داری ؟ [ اِخوان = جمع اَخ به معنی دوست ، برادر ، همراه ]
خشم و کینۀ شاه بر روحِ تو چنان اثر می گذارد که گُرزِ ده منی را برمی داری و بر سرِ برادرِ بی گناهت می کوبی . در حالی که میان تو و او هیچگاه کینه و نقاری نرفته است .
شاه به منزلۀ یک روح است . و سر تا پای لشکر آکنده از آن روح است . یعنی هیبت و یا محبّتِ شاه همۀ وجودِ لشکریان را پُر کرده است . روح مانندِ آب است و جسم ها مانندِ جویِ آب . یعنی همانطور که جُو از آب پُر می شود . وجودِ لشکریان نیز از هیبت و یا محبّت شاه لبریز .
اگر آبِ روحِ شاه شیرین و گوارا باشد . تمامِ جُوها ، یعنی همۀ اجسام و ابدانِ لشکریان نیز آکنده از آبِ شیرین و گوارا می گردد . یعنی اگر شاه فردی صالح و درستکار باشد . یاران و کسان و شهروندانش نیز صالح و سلیم النّفس بار می آیند . و اگر حاکم فردی ناصالح و نادرست باشد . کسان و شهروندانش به شدّت نادرست و تباهکار خواهند شد .
زیرا رعیّت فقط بر دین و آیینِ شاه است . و پادشاه سورۀ عَبَس چنین فرموده است . یعنی کسی که سورۀ عبس در حقش نازل شده مطلب اخیر را گفته است . [ دین = در اینجا به معنی عادت و خوی و روش است نه عقایدِ مذهبی . ]
هر یک از اصحابِ پیامبر (ص) ، مهمانی را انتخاب کرد تا هزینۀ معاش و طعامِ او را تقبّل کند . در میانِ آن مهمانان شخصی عظیم الجثّه و بی نظیر بود . یعنی در تنومندی همراه نداشت . [ نَدید = همتا و نظیر ]
او چون اندامی تنومند داشت کسی او را به خانه اش نبرد . و در نتیجه مانندِ دُرد که در ته جام می ماند در مسجد ماند . [ ضَخم = کلفت ، ستبر / دُرد = آنچه از مایعات در ته ظرف می نشیند ]
چون آن مهمان تنومند در مسجد ماند و کسی او را با خود نبرد . پیامبر (ص) او را با خود به خانه اش برد و در گلّه اش هفت رأس بُزِ شیرده وجود داشت .
آن بُزها در خانه ساکن بودند تا شیرِ آنها را به هنگامِ صرفِ غذا بدوشند و بنوشند .
آن قحطی زده که مانندِ عَوج پسرِ غُز بود . نان و آش و شیرِ آن هفت بُز را تماما خورد . [ بُوقَحط = کسی که دچار قحطی شده است / عَوج = یا عاج همان « عوج بن عَنَق » است که از شخصیت های اسطوره ای بنی اسرائیل است . تمثیلی است از بلندی قامت و درشتی اندام . ( شرح بیت 2305 دفتر دوم ) / غُز = نامی است که تازیان به قبیلۀ تُرکِ «اُغُز» داده اند . قوم غُز در ادبیات فارسی مظهر قساوت و تهاجم است . ولی اینکه مولانا عَوج را فرزندِ غُز دانسته جنبۀ مجازی دارد نه حقیقی . ]
همۀ اهلِ خانه از پُرخوری مهمان خشمگین شدند . زیرا آنها میل داشتند که از شیرِ بُز بخورند . [ طامع = طمع کننده ، آزمند ]
آن شکمباره ، شکمِ خود را همچون طبل کرد . و به تنهایی سهمِ هیجده نفر را خورد . [ طبلی خوار = شکمباره ، عبدالبطن ]
آن مهمان تنومند به هنگامِ خواب رفت و در اتاق نشست . و کنیزک نیز از خشم در را به رویش بست . [ حُجره = اتاق ]
کنیزک چون از دستِ مهمانِ پُرخور عصبانی شده بود . از بیرون زنجیرِ در را هم انداخت .
نیمه های شب و یا صبح بود که مهمانِ کافر دچارِ دل درد شد و به قضای حاجت نیاز پیدا کرد . [ گبر = شرح بیت 2542 دفتر دوم ]
مهمان از بسترش برخاست و با عجله به طرف درِ اتاق دوید . چون دست بر در گذاشت دید که در بسته است . [ فِراش = بستر ]
آن چاره جو برای گشودن در انواع و اقسامِ تدبیرها و فنون را به کار گرفت ولی در گشوده نشد . [ حیله = در اینجا به معنی تدبیر و چاره سازی است نه مکر و فریب ]
نیاز او به قضای حاجت هر لحظه شدیدتر شد . و در و دیوار خانه بر او تنگ آمد . مهمان حیرت زده و بیچاره و گیج و مات مانده بود . [ دَنگ = ابله ، احمق ، در اینجا به معنی گیج و مات ]
بالاخره تدبیرِ دیگری اندیشید و کاری کرد که خوابش ببرد . وقتی به خواب رفت خود را در ویرانه ای دید .
از آنرو که در خاطر و خیال مهمان ویرانه بود ناگزیر در عالمِ خواب نیز همان ویرانه در نظرش مجسم شد .
آن مهمانِ تنومند چون خود را در ویرانه تنها یافت و به قضای حاجت نیز سخت نیاز داشت . همان لحظه خود را تخلیه کرد .
وقتی که آن مهمان بیدار شد و لحاف و تشک را غرقِ کثافت دید . از شدّتِ ناراحتی نزدیک بود دیوانه شود . [ حَدَث = مدفوع ]
از چنین رسوایی آشکار و پوشیده نشدنی ، از صمیمِ دل ناله های بسیار کرد . [ بی خاک پوش = ظاهر و آشکار ]
آن مهمان پیشِ خود گفت : خوابم از بیداری ام بدتر است . زیرا در این طرف می خورم و در آن طرف تخلیه می کنم .
آن مهمان مانندِ کافری که در اعماقِ گور فریاد می زند . وای بر من ، وای بر من . همانطور وای وای می کرد . ( ثُبور = در اصل به معنی هلاکت و تباهی است / واثُبورا = وای بر من ، واویلا ) [ در آیه 10 و 11 سورۀ انشقاق آمده است « و امّا کسی که نامۀ اعمالش از پسِ او داده شود زودا که بانگِ واویلا سر دهد ]
او منتظر بود که این شب چه وقت به سر می رسد تا صدای باز شدن در بلند شود .
تا مانندِ تیری که از کمان رها می شود فرار کند و کسی او را در آن وضعیت رسوا نبیند .
البته این حکایت طولانی است و من آن را به اختصار می گویم . بالاخره درِ اتاق باز شد و او از درد و اندوه نجات یافت .
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…