تشبیه نص به وحی و قیاس به عقل جزیی | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

تشبیه نص به وحی و قیاس به عقل جزیی | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 3583 تا 3601

نام حکایت : وفات یافتن بلال رضی الله عنه با شادی

بخش : 5 از 10 ( تشبیه نص به وحی و قیاس به عقل جزیی )

خلاصه حکایت وفات یافتن بلال رضی الله عنه با شادی

بلالِ حبشی هنگامی که بر اثرِ ضعفِ مزاج مانند هلالِ ماه ، لاغر و نزار شده بود . در آستانۀ مرگ قرار گرفت . همسرش از دیدن این منظرۀ غم انگیز گریست و گفت : واویلا که مرگت فرا رسیده . بلال گفت : غم مدار که اینک وقتِ شادمانی است نه اندوه . چرا که من در این سرای سپنج در غرقابه رنج و بلا غوطه ور بودم و حالا وقتِ آن رسیده که قفسِ مِحنت و ابتلا بشکند و …

متن کامل « حکایت وفات یافتن بلال رضی الله عنه با شادی » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل اشعار تشبیه نص به وحی و قیاس به عقل جزیی

ابیات 3583 الی 3601

3583) نصّ ، وحیِ روحِ قدسی دان یقین / و آن قیاسِ عقلِ جزوی ، تحتِ این

3584) عقل از جان گشت با ادراک و فر / روح ، او را کی شود زیرِ نظر ؟

3585) لیک جان در عقل ، تأثیری کند / ز آن اثر آن عقل ، تدبیری کند

3586) نوح وار ، اَر صَدّقی زد در تو روح / کو یَم و کشتی و ، کو طوفانِ نوح ؟

3587) عقل ، اثر را روح پندارد ، ولیک / نورِ خور از قرصِ خورد و راست نیک

3588) ز آن به قرصی سالکی خرسند شد / تا ز نورش سویِ قرص افگند شد

3589) ز آنکه این نوری که اندر سافِل است / نیست دایم ، روز و شب ، او آفِل است

3590) و آنکه اندر قرص دارد باش و جا / غرقۀ آن نور باشد دایما

3591) نه سحابش ره زند خود ، نه غروب / وارهید او از فراقِ سینه کوب

3592) این چنین کس اصلش از افلاک بود / یا مُبَدّل گشت ، گر از خاک بود

3593) ز آنکه خاکی را نباشد تابِ تن / که زند بر وَی شعاعش جاودان

3594) گر زند بر خاک دایم تابِ خَور / آنچنان سوزد ، که نآید زو ثَمر

3595) دایم اندر آب ، کارِ ماهی است / مار را با او کجا همراهی است ؟

3596) لیک در کُه مارهای پُر فَنند / اندرین یَم ماهیی ها می کنند

3597) مکرشان گر خلق را شیدا کند / هم ز دریا تاسه شان رسوا کند

3598) و اندرین یَم ، ماهیانِ پُر فَنند / مار را از سِحر ، ماهی می کنند

3599) ماهیانِ قعرِ دریایِ جلال / بحرشان آموخته سِحرِ حلال

3600) پس محال از تابِ ایشان حال شد / نحس آنجا رفت و ، نیکو فال شد

3601) تا قیامت گر بگویم زین کلام / صد قیامت بگذرد ، وین ناتمام

شرح و تفسیر تشبیه نص به وحی و قیاس به عقل جزیی

نصّ ، وحیِ روحِ قدسی دان یقین / و آن قیاسِ عقلِ جزوی ، تحتِ این


در اینجا مولانا نص را به وحی و قیاس را به عقلِ جزیی تشبیه می کند و می فرماید : برای مثال ، تو باید یقیناََ بدانی که نص ، وحی روحِ قدرسی است . و قیاس و استدلال ، عقل جزیی . در مرتبه ای پایین تر از وحیِ روحِ قدسی است . [ منظور از روحِ قدسی همان روح القدس و یا جبرییل است . رجوع شود به شرح بیت 1298 دفتر سوم و شرح بیت 6 دفتر سوم ]

عقل از جان گشت با ادراک و فر / روح ، او را کی شود زیرِ نظر ؟


زیرا عقلِ جزیی از روحِ قدسی و الهامِ الهی ، صاحبِ معرفت و جلالت شده . پس چگونه ممکن است که روحِ عالی مرتبه مقهورِ عقل جزیی باشد و از آن متابعت کند ؟

لیک جان در عقل ، تأثیری کند / ز آن اثر آن عقل ، تدبیری کند


امّا روح در عقلِ جزیی تأثیری می گذارد و آن را تحتِ تصرف خود قرار می دهد و عقل ، بواسطۀ آن اثرِ روحانی به تدبیر و چاره جویی توفیق می یابد .

نوح وار ، اَر صَدّقی زد در تو روح / کو یَم و کشتی و ، کو طوفانِ نوح ؟


ای کسی که مفتونِ عقل جزیی شده ای . اگر روح قدسی ، تو را نیز مانندِ حضرت نوح (ع) مورد تأیید قرار داده ، پس دریا و کشتی و طوفان نوح کجاست ؟  [ یعنی اگر واقعاََ تو در شمار کاملان قرار داری پس چرا نشانه های آنان در تو وجود ندارد ؟ برای مثال ، حضرت نوح (ع) که یکی از آن کاملان بوده ، همواره موردِ تأییدِ روح الهی قرار داشته است و برای این تأیید ، دلیل و بیّنه وافی داشته است امّا تو فقط ادّعا می کنی و هیچ بیّنه ای نشان نمی دهی . اکبرآبادی گوید : در این بیت ، تصرفات و کمالاتِ روحانی به دریا و کشتی و طوفان تشبیه شده است ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 238 ) ]

عقل ، اثر را روح پندارد ، ولیک / نورِ خور از قرصِ خورد و راست نیک


عقلِ جزیی از بس کوته بین است که وقتی به آثار روح پی می برد خیال می کند که آن آثار ، خودِ روح است در حالی که نورِ خورشید از قرصِ خورشید خیلی فاصله دارد . [ همینطور آثار و آیات الهی با ذاتِ اقدسِ الهی خیلی تفاوت دارد به حدّی که زبان از بیانِ آن درمی ماند . ]

ز آن به قرصی سالکی خرسند شد / تا ز نورش سویِ قرص افگند شد


سالک از انرو به قرصِ نانی قناعت می کند و از سایرِ خواسته هایش چشم می پوشد که می خواهد با کمکِ ریاضت و قناعت از نور خورشید الهی یعنی از آثار و آیات او به ذاتش واصل شود . [ «قرص» در مصراع اوّل اشاره به «قرص نان» دارد و مقصود از آن ، رعایت قناعت و ترکِ پُرخوری و شهوت طلبی است . ]

ز آنکه این نوری که اندر سافِل است / نیست دایم ، روز و شب ، او آفِل است


زیرا نوری که در عالمِ طبیعت و جهان مادّی وجود دارد هیچگونه دوامی ندارد و با تعاقب روز و شب ، طلوع و غروب می کند و خلاصه این نورهای ظاهری نمی پایند و رو به افول می نهند . [ سافل = پایین ، زیرین ، پست ، جمع آن سُفّال است ]

و آنکه اندر قرص دارد باش و جا / غرقۀ آن نور باشد دایما


امّا کسی که در قرص آفتاب منزل گُزیده است یعنی قرارگاه خود را در ذاتِ خورشید اختیار کرده است . او همواره غرق در انوار ساطعۀ خورشید است . ( باش = این کلمه در مثنوی غالباََ به معنی اقامتگاه و مسکن بکار رفته است ) [ ابیات پیشین و پَسین مقایسه ای است بین دو گروه از سالکان : گروهی که به آثار و نشانه های حقیقت بسنده می کنند و گام فراتر نمی نهند و گروهی دیگر که آثار و نشانه ها را حجاب و مایۀ فراق می شمرند و می کوشند و می کوشند که حقیقت را عریان و بی واسطه شهود کنند . رجوع شود به شرح بیت 1347 دفتر سوم ]

نه سحابش ره زند خود ، نه غروب / وارهید او از فراقِ سینه کوب


چنین سالکِ کاملی که به حقیقت رسیده نه ابرِ اوهام و شکوک می تواند او را به گمراهی کشد و نه غروبِ روح در کالبدِ جسمانی می تواند راهزن او گردد زیرا او از غمِ هجران و فراقی که دل را می آزارد رها شده است .

این چنین کس اصلش از افلاک بود / یا مُبَدّل گشت ، گر از خاک بود


چنین سالکِ کاملی یا از همان اوّل ، گوهری ملکوتی داشته و یا اگر گوهری دنیایی داشته  بر اثرِ سلوکِ عرفانی ، ذاتِ خود را دگرگون ساخته و به مرتبۀ کاملِ معنوی نایل شده است .

ز آنکه خاکی را نباشد تابِ تن / که زند بر وَی شعاعش جاودان


زیرا آن کسی که به واسطۀ ریاضت و عبادت و سلوک عرفانی همچنان تغییر نیافته ، طاقت ندارد که پرتوِ شمسِ حقیقت همواره بر او بتابد .

گر زند بر خاک دایم تابِ خَور / آنچنان سوزد ، که نآید زو ثَمر


برای مثال ، اگر نورِ خورشید دایماََ بر خاک بتابد ، چنان آن را می سوزاند که دیگر هیچ حاصلی از آن برنمی آید .

دایم اندر آب ، کارِ ماهی است / مار را با او کجا همراهی است ؟


مثال دیگر ، شنا کردن دایمی در آب ، کارِ ماهی است . امّا مار کجا می تواند دایماََ با ماهی در آب شنا کند ؟ [ «ماهی» در این بیت کنایه از عارفان راستین است و «مار» اشاره است به آدم های مار صفتی که ظاهری خوش خط و خال دارند و باطنی زهرآگین . ]

منظور بیت : هر چند ریا کاران می توانند برای مدتی خود را در سلکِ اهلِ صلاح درآوردند ، امّا گردش روزگار رسواشان می کند .

لیک در کُه مارهای پُر فَنند / اندرین یَم ماهیی ها می کنند


امّا در کوهستان مارهای پُر مکر و حیله ای به سر می برند که در این دریای دنیا و ریا ، ( برای فریب این و آن ، مقلدانه ) همان کارهای ماهی ها را انجام می دهند . ( ماهیی کردن = کارِ ماهی کردن ، مانند ماهی شدن ) [ اشاره است به ریاکارانی که به لباس اهلِ صلاح درمی آیند . آنان بی آنکه گام به دریای موّاج و پُر تلاطم حقیقت نهاده باشند . کار ماهیان دریای معرفت و حقیقت را تقلید می کنند و عوام الناس را می فریبند . ]

مکرشان گر خلق را شیدا کند / هم ز دریا تاسه شان رسوا کند


فرضاََ اگر مکر و فریبشان ، مردم را مفتون و مقهور سازد ، امّا چون باطناََ اهلِ دریای حقیقت نیستند و از آن بیزاری و بیتابی احساس می کنند . پس ناچار رسوا می شوند و درونِ پلیدشان بر همگان آشکار می شود . [ تاسه = دلتنگی و اضطراب ]

و اندرین یَم ، ماهیانِ پُر فَنند / مار را از سِحر ، ماهی می کنند


در دریای معارف و حقایق الهی ، ماهیان ماهری وجود دارند که با جاذبۀ روحی نافذِ خود می توانند مردمانِ مار صفت را به ماهی مبدّل کنند . [ سِحر = شرح بیت 841 دفتر سوم ، شرح بیت 277 دفتر اوّل ، در اینجا به معنای متداول آن نیست بلکه منظور از آن تأثیر قوی و نفوذِ والای معنوی آنان است که می تواند آدم های ناصالح را به راهِ صلاح وارد سازد . ]

ماهیانِ قعرِ دریایِ جلال / بحرشان آموخته سِحرِ حلال


انبیاء و اولیاء که ماهیانِ دریای پر شکوه و جلالِ الهی اند . بوسیله همین دریا ، سِحرِ حلال را یاد گرفته اند . [ سِحر حلال = کنایه از کلامِ فصیح و موزون که به منزلۀ سِحر باشد ( غیاث اللغات ، ج 1 ، ص 538 ) منظور از آن در اینجا ، نفوذ معنوی و تصرف روحی بی چون و چرای مردان الهی و علومی است که از حق به آنان تفویض می شود و بدان وسیله درونِ آدمیان را به نورِ هدایت و جذبۀ ولایت روشن می کنند . اما اطلاق «سِحر حلال» از آنروست که تعلیم و تعلم سِحر ، شرعاََ حرام است مگر به قصدِ خیر و ابطالِ سِحرِ ساحران . ]

پس محال از تابِ ایشان حال شد / نحس آنجا رفت و ، نیکو فال شد


بنابراین امری که انجام آن محال است با همّتِ آنان ممکن می شود و هر امرِ ناخجسته و شومی با نَفَسِ گرم ایشان ، خجسته و مبارک می شود .

تا قیامت گر بگویم زین کلام / صد قیامت بگذرد ، وین ناتمام


اگر من بخواهم تا قیامِ قیامت از این سخنان بگویم و در باره این اسرارِ ربّانی حرف بزنم ، صد قیامت می آید و می رود در حالیکه این سخنان همچنان ناتمام مانده است . [ بنابراین لازم است همینجا از ادامۀ آن ، خودداری کنیم تا به مطالب بعدی برسیم . ]

شرح و تفسیر بخش قبل شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه تشبیه نص به وحی و قیاس به عقل جزیی

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر سوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات
Tags:
فقیه

Share
Published by
فقیه

Recent Posts

غزل شماره 14 دیوان غزلیات شمس تبریزی / شرح و تفسیر

1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…

1 سال ago

غزل شماره 172 دیوان غزلیات سعدی شیرازی / شرح و تفسیر

1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…

1 سال ago

غزل شماره 13 دیوان غزلیات شمس تبریزی / شرح و تفسیر

1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…

1 سال ago

غزل شماره 171 دیوان غزلیات سعدی شیرازی / شرح و تفسیر

1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…

1 سال ago

غزل شماره 12 دیوان غزلیات شمس تبریزی / شرح و تفسیر

1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…

1 سال ago

غزل شماره 170 دیوان غزلیات سعدی شیرازی / شرح و تفسیر

1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…

1 سال ago