بقیه قصه آهو بچّه و حبسِ او در آخور خَران | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 908 تا 931
نام حکایت : حکایت محبوس شدن آهو در آخور خَران و طعنۀ آن خَران
بخش : 3 از 9 ( بقیه قصه آهو بچّه و حبسِ او در آخور خَران )
صیّادی آهویی شکار کرد و به طویله گاوان و خَرانِ خود انداخت . وقتی که جلو آنها کاه ریخت آن زبان بسته ها با اشتهای عجیبی شروع به خوردن کردند . امّا آن آهو هراسان از این سو بدان سو می دوید و اصلاََ لب به کاه نمی زد . وقتی گاوان و خران دیدند که او از غذای آنان نمی خورد مسخره اش کردند و هر یک سخنی طنز آلود نثارش نمود . آهو گفت : این کاه ، ارزانی خودتان باد . من پیش از آنکه گرفتارِ این طویله شوم در کنارِ جویبارانِ زلال و گلزارانِ مصفّا می خرامیدم . یکی از خران سخره کنان بدو گفت : دیگر بس است اینقدر …
متن کامل ” حکایت محبوس شدن آهو در آخور خَران و طعنۀ آن خَران “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
آن آهویِ نَر که نافه ای خوشبو داشت روزها در آخورِ خَران در عذاب و پریشانی بود .
آن آهو در آخورِ خران چنان مضطرب و پریشان بود که گویی مانندِ ماهی در خشکی مشغولِ جان کندن است . و یا گویی مانندِ سرگین و مُشک درونِ جعبه ای معذّب است . [ نَزع = جان کندن ، جان دادن / حُقّه = قوطی ، جعبه ای کوچک که در آن جواهر و یا چیز دیگر گذارند / پُشک = سرگین ، مدفوع ]
یکی از آن خران بر سبیلِ استهزاء به آن خران گفت : بدانید که این امیرِ حیوانات وحشی ، خویی شاهانه و فرمانروایانه دارد . ساکت باشید . [ بوالوحوش = پدر جانوران صحرایی ، امیر وحشیان ، لقب گورخر ]
خری دیگر با حالتی تمسخرآمیز گفت : این حیوان از تکاپوی خود به این طرف و آن طرف ، گوهری بدست آورده است . کی ممکن است آن را ارزان بفروشد ؟ [ جرّ و مد = همان جزر و مد است که روزانه در دریا اتفاق می افتد ، در اینجا منظور رفت و آمد است ]
و خری دیگر می گفت : به او بگو با این ظرافتی که در تو وجود دارد باید بروی و بر تختِ پادشاهی تکیه بزنی . [ سَریر = تخت پادشاهی ]
خری دیگر که از پُر خوری دچار تُخمه شده بود از خوردن فروماند و سپس به رسمِ دعوت ، آهو را به خوردن دعوت کرد . [ تُخمه = مخففِ تُخَمه ، هَیضَه ، نوعی بیماری معده است که بر اثرِ پُرخُوری و عدم رعایت درخوردن غذا عارض می شود . در این حال غذاهای خورده شده به صورتِ نامطلوبی در معده جمع می شود و بیمار دچار اسهال و استفراغِ سخت می گردد . اطبای قدیم برای درمان این بیماری ، بیمار را از خوردن هر گونه طعام پرهیز می دادند و سپس آبِ انار و سیبِ تُرش به او می دادند تا باقیمانده غذاهای ناگوار دفع گردد . چایِ زنجبیل نیز سودمند است . ]
امّا آهو سرش را به علامتِ امتناع و رَد بالا بُرد و گفت : نه فلانی ، نمی خورم . اصلاََ اشتهایی ندارم و رنجورم .
آن خر گفت : ای آهو می دانم که ناز می کنی و یا ننگ می دانی که از این غذاها بخوری . برای همین از آن می پرهیزی . [ اِحتراز = پرهیز ، خویشتن داری ]
آهو با خود گفت : ای الاغ این غذای نفسانی تو است که اجزای بدن تو با این غذا زنده و تر و تازه می ماند .
من پیش از آنکه به این آخور افکنده شوم . با علفزار اُنس و اُلفت داشته ام و در کنار آب های صاف و زلال و گُلشن ها آرامش داشته ام . ( الیف = الفت گیرنده / روضه = باغ ) [ زبان حالِ عارفِ بِالله همین است . او به شهوت پرستانی که همچون خَرِ لایعلم و گاوِ لایفهم اند می گوید : طعام های نفسانی و لذّاتِ حیوانی در خورِ وجودِ شماست . زیرا من پیش از هبوط به آخور دنیا با گُلشنِ عرفان و روضۀ رضوان انیس و الیف بوده ام . پس تمامِ هَمّ و غَمّم رجوع بدان عالم است . ]
اگر چه که قضا و قَدرِ الهی ما را دچارِ محنت و ابتلای دنیوی کرد . اما کی ممکن است که آن خوی و طبعِ لطیف و پاکیزه از وجودمان محو شود ؟ یعنی محال است که تن به نفسانیات دهیم .
اگر چه من اینک گدا شده ام . امّا کی ممکن است که گداصفت شوم ؟ یعنی محال است گداصفت شوم . و اگر چه جامه ام کهنه شود . امّا وجودم همیشه تازه و با نشاط است . [ عارفانِ بِالله با زبان حال به اهلِ دنیا می گویند : گر چه ما ظاهراََ از ملک و مالِ دنیوی رخ برتافته ایم و فقیر محض شده ایم . هرگز گداصفت نیستیم . زیرا گداصفتی از لئامتِ روحی و دنیا دوستی ناشی می شود . و گر چه جسممان پیر و شکسته شود امّا روحمان سیّال و با نشاط است . ]
من حتّی لاله و سنبل و ریحان را نیز با هزاران ناز و بی میلی خورده ام . [ عارفِ بِالله می گوید : من حتّی در بهره بُردن از امورِ حلال نیز محتاط عمل می کرده ام تا چه رسد به مکروه و حرام . ( سِپَرغَم = مخففِ اِسپَرغم به معنی ریحان و هر گیاه خوشبو ) [ « سنبل و لاله و سپرغم » کنایه از امورِ حلال است . ]
الاغ به آهو گفت : بله ، یاوه گویی کن ، یاوه گویی کن . زیرا در غربت می توان یاوه های بسیار گفت . [ شخصی که برای دیگران ناشناس باشد و سابقه اش نامعلوم . می تواند برای اطرافیانِ خود لافِ بسیار زند و بگوید من چنین و چنان بوده ام . ]
آهو در جوابِ خر گفت : نافۀ خوشبوی من گواه بر صِدقِ ادّعای من است . بطوری که بر عود و عنبر نیز منّت می گذارد . یعنی نافۀ من نیز از عود و عنبر خوشبوتر است . ]
اما آن رایحۀ دلنواز را چه کسی استشمام می کند ؟ مسلماََ کسی که قوّۀ شامّه اش سالم باشد . بدان که آن رایحۀ دلنواز بر خری که به مدفوع اشتیاق دارد حرام است . رجوع شود به حکایت دبّاغ که از بیت 257 دفتر چهارم آغاز می شود .
منظور بیت : کسی که مشامِ باطنی نداشته باشد نمی تواند بوی عشق و معرفت را از عارفان دریابد .
خر ، ادرار خود و دیگر خران را که بر سرِ راه ریخته شده است می بوید . با این وصف من چگونه می توانم مُشک و عنبر را به این گروه عرضه دارم ؟ یعنی وقتی سلیقۀ دنیا پرستان به سوی متاعِ دنیایی و امور نفسانی است . من چگونه مُشکِ معارف را بر آنان عرضه کنم . [ کُمیز = ادرار ، مدفوع ]
برای همین است که پیامبر اکرم (ص) امرِ حق را احابت کرده است این رازِ مکتوم را باز گفت که اسلام در این دنیا غریب است . [ اشاره است به حدیثی که عیناََ هم از رسول خدا (ص) روایت شده و هم از حضرت علی (ع) و چند امامِ هُمام دیگر و علامه مجلسی نیز آن را مکرراََ در بحار آورده است . « اسلام ، غریب آغاز شد و بزودی نیز غریب خواهد شد . پس خوشا به حالِ غریبان » ( المعجم المفهرس لالفاظ الحدیث النبوی ، ج 1 ، ص 148 و بحارالانوار ، ج 8 ، ص 12 ) ]
زیرا گر چه فرشتگان با ذاتِ او ( اسلام و یا پیامبر و یا فرد مسلمان ) همدم و مونس اند . اما خویشان و کسانش از او فرار می کنند . [ چنانکه بسیاری از خویشانِ رسول خدا (ص) از آن حضرت و دین و شریعتش رخ برمی تافتند . ]
گر چه مردمان ظاهربین ، ظاهرِ او را مانندِ خود بشری می بینند . اما رایحۀ حقیقت را از وجودِ او استشمام نمی کنند . [ اَنام = آفریدگان ، مردمان ]
او ( اسلام و یا پیامبر و یا فرد موحّد ) همچون شیری است که در پوستِ گاو فرو رفته است . مردمان ظاهربین او را از دور می بینند اما نمی توانند حقیقتِ او را بجویند .
اگر می خواهی حقیقت را پیدا کنی باید از جسم و مقتضیّاتِ جسمانی خود که بسانِ گاو است دست برداری . زیرا آن شیرصفت ، گاو را می دَرد . یعنی وقتی شیرِ اسلام و توحید ظهور کند گاوِ نَفس و نَفسانیّات را مضمحل سازد و یا وقتی تحتِ اِرشادِ عارفی ربّانی و موحدی حقّانی قرار گیری او خوی حیوانی تو را از میان می برد .
خوی حماقت را از قلب و ضمیرت بیرون می کند و صفت حیوانی را از حیوان برمی کند و به دور می اندازد .
اگر فرضاََ گاو باشی یعنی احمق و نَفس پَرست باشی . آن هادی عارف و موحّدِ واصل تو را چنان ارشاد می کند که از حماقت و هوی پرستی به شیرِ دلاورِ عرصۀ حق مبدّل خواهی شد . پس اگر تو واقعاََ حماقت و هوی پرستی را امری مطلوب می دانی هرگز آرزوی شیر شدن مکن و آن را مطَلَب . [ مولانا در بخش بعدی چگونگی دریده شدن گاوِ تن را توسّطِ شیرِ بیشۀ توحید توضیح می دهد . ]
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…