بازگشتن آن شخص شادمان و خدای را شُکر گویان | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 4336 تا 4385
نام حکایت : حکایت شخصی که خواب دید آدرس گنجی را در فلان محله مصر
بخش : 5 از 5 ( بازگشتن آن شخص شادمان و خدای را شُکر گویان )
مردی که وارث ثروتی هنگفت شده بود . همه را به هدر داد و به خاک سیاه فقر و زاری درنشست . فقر و حرمان چنان دلِ او را بشکست که خالصانه رو به درگاه الهی آورد و از سرِ سوز و گداز دست به نیایش و زاری افراشت . تا آنکه شبی در خواب بشنید که هاتفی بدو می گوید : هر چه زودتر از موطنت یعنی بغداد رهسپار مصر شو که در آن سرزمین حاجتت روا شود . مرد با دلی سرشار از امید آهنگ سفر کرد و راهی مصر شد . وقتی قدم در خاک مصر بنهاد هیچ خرجی برای او نمانده بود زیرا …
متن کامل ” حکایت شخصی که خواب دید آدرس گنجی را در فلان محله مصر “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
آن مرد غریب سجده کنان و رکوع کنان و ثناگویان و شُکرگویان از مصر به سوی بغداد بازگشت .
او در اثنای راه از این حادثۀ عجیب و از وارونه نمایی رزق مقسوم و راه جُستن آن حیران و شادمان شده بود . یعنی وضعیت رزق مقسوم و روزیِّ مُقدّرِ ، آدمی را حیران می کند . این رزق از جایی که انسان روی آن حساب نمی کند در می رسد .
با تعجب می گفت : عجبا ، خداوند مرا در کجا امیدوار کرد . و در کجا زر و سیم و منفعت نثارم کرد ؟ یعنی مقدّمات و تمهیدات نیل بدان گنج ظاهراََ با نتیجه و حصول آن هیچ نسبتی ندارد . آن رویا ، سفر به مصر ، برخورد با داروغه و باقی قضایا .
این دیگر چه حکمتی بود که من قبلۀ مرادِ خویش را بیرون از خانه پنداشتم و بدین سان ، هم گمراه شدم و هم وقتی دانستم که گنج در خانه ام است شادمان شدم .
منظور بیت : من در ابتدا خیال می کردم که گنج مقصود را در مصر می یابم . از این بابت راه مصر را در پیش گرفتم گمراه شدم . زیرا چنین گمانی بر خطا بود . امّا در مصر وقتی با داروغه مواجه شدم از اشارت او بشارت گنج یافتم و از بابت خوشحال شدم .
مادام که در بیراهه می شتافتم . لحظه به لحظه از مقصودم دور می افتادم .
امّ حضرت حق بیراهه رفتنِ مرا از روی لطف و احسانِ خود وسیلۀ صلاح و سودم قرار داد .
امّا حضرت حق گاهی گمراهی را به راه روشن ایمان تبدیل می کند . یعنی سیّاتِ آدمیان را به حسنات مبدّل می گرداند . و کج رویِ آدمیان را کِشتمندِ احسان می کند . یعنی خداوند به اقتضای حکمت بالغۀ خود گاهی گمراهیِ یک شخص را وسیله ای برای عطای فیض بدو می کند و بدینسان او را از ورطۀ ضلالت می رهاند . حضرت علی (ع) می فرماید : « کارِ بدی که تو را دچار اندوهِ پشیمانی می کند در نزدِ خداوند بهتر است از کارِ نیکی که تو را به خودبینی افکند » ( نهج البلاغۀ فیض الاسلام ، حکمت شماره 43 ) [ مَنهَج = راه روشن / مَحصَد = کِشتمند ، محلِّ درودن غلات ]
تا هیچ نیکوکاری بی ناامید نباشد و هیچ خیانت کننده ای بی امید نباشد . یعنی تعادل روحی آدمیان در اینست که میان بیم و امید و خوف و رجا باشند . اگر نکوکار بیش از اندازه بر افعال خیر خود امید بندد دچار عُجب و خودبینی شود . و اگر گنهکار نیز بیش از حدّ از تباهی های خود خائف و بیمناک گردد امید خود را از اصلاح و هدایت از دست بدهد . [ وَجا = زدن با دست و کارد ، گردن زدن ، در اینجا مناسب معنی ناامیدی است ، نیکلسون از آن معنی بیم و ترس را استنباط کرده و برخی نیز معنی درد و عذاب و رنج را فهمیده اند .
آن خداوند مهربان در زهر ، پادزهری سرشته است تا بندگانش بگویند که او دارای لطف پنهان است . ( حَفّی = مهربان / ذُواللطفِ الخَفِیّ = دارندۀ لطف پنهان ) [ در ابیاتی منسوب به امام علی (ع) از لطف خفی این گونه سخن رفته است : « چه بسا الطاف خفیّه الهی که از فرط پوشیدگی حتّی از فهمِ تیزهوشان نیز پوشیده مانَد . و چه بسا «آسانی» که از پس «دشواری» آید و اندوه را از دل اندوهمند بزداید . و چه بسا کاری که بامدادان از آن غمین شوی و شامگاهان از آن شادمان . هر گاه اوضاع بر تو تنگ آرَد به خداوندِ یگانۀ یکتای بلندمرتبت اعتماد کن » ( شرح اسرار ، ص 501 )
لطف و کرم الهی در نماز نهفته نیست . یعنی اگر کسی نماز بگزارد و خداوند به خاطر نماز او بدو لطف کند . آن لطف از نوع لطف خفی نیست . زیرا سبب آن لطف که نماز باشد مخفی نیست . در حالی که لطف خفی ، آن لطفی است که سببش بر آدمی پوشیده باشد . مثلاََ کسی گناهی مرتکب می شود و خداوند به او لطف می کند . حال اگر کسی نداند که چرا خداوند به او لطف کرده است این یکی از مصادیق لطف خفی است . بدین ترتیب خداوند قهّار در عین گناه ، خلعت لطف به گناهکار عطا می کند . [ مغفرت = غفّار ، در اینجا منظور دارندۀ مغفرت است ]
حقیقت ستیزان قصد ذلیل کردن بندگان خاص خدا را داشتند . در حالی که همین خواری باعث سرافرازی و ظهور معجزات و خوارق عادات آنان شد . [ اِذلال = خوار کردن / ثِقات = افراد مورد اعتماد ، مراد بندگان امین و خاص الهی / ذُلّ = خواری ]
قصد آنان از حقیقت ستیزی ، خواری دین و ایمان بوده است . در حالی که عین آن خواری ، مایۀ عزّت رسولان الهی گردید .
اگر عده ای از مردم به انکار حقیقت برنمی خاستند معجزات و بیّنه برای چه نازل می شد .
برای مثال ، مادام که طرفِ دعوا ، دلیلِ صدقِ مدّعای مقابل را نخواهد چگونه ممکن است که قاضی تقاضای گواه صادق کند ؟ [ مصداق = چیزی یا کسی که گواه صدق کسی باشد / مِصداق خواه = خواهان مصداق ]
معجزه مانند شاهد عادل به منظور اثبات صدقِ ادّعایِ بی چون و چرای مدّعی است . [ زَکی = لفظاََ به معنی پاک و پاکیزه است ، در اینجا صفت «گواه» است . ]
چون هر آدم بی معرفتی رسولان الهی را می نکوهید . خداوند نیز در عوض به آنان معجزه می داد و به لطف خود می نواختشان . [ ناشناخت = بی معرفت ، ناشناس ]
با آنکه حیلۀ فرعون سیصد لا بود . یعنی حیله های پیچیده و خطرناکی داشت . امّا همۀ آن حیله ها سببِ خواری و سرکوب خودِ او شد . [ قَمع = کوفتن ، سرکوب کردن ]
فرعون همۀ جادوگران ماهر و ناشی را گِرد آورد تا معجزۀ موسی را مخدوش سازند . [ ابیات 1157 به بعد در دفتر سوم ]
تا آن ساحران معجزۀ عصای موسی را باطل و رسوا کنند و منزلتش را از دلها براندازند .
امّا عینِ همان حیلۀ فرعونی ، حجّت حقّانیّت موسی می شود و منزلت عصای موسی بیشتر می شود .
فرعون بامدادان لشکری گِرد می آورد تا راه را بر موسی و قومش ببندد . [ حَول = پیرامون ، گِرداگِرد / زدنِ سبیل = راه بستن ]
امّا تهاجم فرعون و لشکر کشی او به کرانۀ نیل ، سبب امان یافتن اصحاب موسی شد . او (فرعون و یارانش) به زیر زمین و بیابان رفتند یعنی هلاک شدند .
اگر فرعون در مصر می ماند و به تعقیب موسی و قومش نمی پرداخت . وَهم و بیم سبطیان به او چگونه ممکن بود از میان برود ؟
فرعون آمد و در میان سبطیان (بنی اسرائیلیان) آتش فتنه و ستم برافروخت . تا تو یقین کنی که آسودگی در ترس پنهان شده است . [ راز = در اینجا یعنی پنهان و پوشیده ]
لطفِ خفی آن است که خداوندِ بی نیاز به بنده ای آتش نشان دهد در حالی که آن آتش عین نور باشد . ( صَمَد = از اسماء الله است به معنی بی نیاز ) [ اشاره است به روایتی که در بعضی از تفاسیر در ذیل آیه 30 سورۀ قصص آمده است « حضرت موسی (ع) گمان کرد که آن آتش واقعاََ آتش است . در حالی که آتش نبود بلکه نور بود و هنگامی که حضرت موسی (ع) به نزدیکی آن آتش رسید ، دید که از درونِ شاخه های سبز درخت ، اخگری می درخشد و هر لحظه پُر فروغ تر می شود و درخت نیز سبزتر و زیباتر می گردد . نه گرمای آتش ، درخت را می سوزاند و نه رطوبتِ درخت ، اخگر فروزان را خاموش می کند » ( مجمع البیان ، ج 7 ، ص 211 ) . ]
پاداش دادن به تقوای مؤمن از نوع لطف خفی نیست یعنی اگر کسی تقوا پیشه کند و حسنات به جای آرَد و از جانب خداوند مأجور شود . این اجر و پاداش لطف خفی نیست بلکه لطف جلی است زیرا سبب مأجور شدن او معلوم است . امّا پاداشی که خداوند به ساحران فرعونی عطا فرمود از نوع لطف خفی است . زیرا آنان عمری با موسی مقابله کردند و راه عصیان پیمودند و معلوم نشد که چرا مشمول الطاف الهی شدند و به ایمان درآمدند . [ تُقی = تقوی ، پرهیزگاری ]
وصالی که از طریق لطف جلی حاصل آید بر کسی پوشیده نیست زیرا طاعات و عبادات ، اسباب و نردبان معهودِ وصال حق است . امّا خداوند ، ساحران فرعونی را از طریق قطع علل و اسباب معهود به وصال خود رسانید . [ وَصل = در اینجا وصال به حق وصال / پرورش = در اینجا لطف و احسان جلی ]
حرکت با پای رونده بر کسی پوشیده نیست . یعنی پایی که سالم و متحرک باشد طبعاََ راه می رود . امّا بنگر به ساحران فرعونی که در عین بریده شدن پاهاشان راه رفتند . یعنی پس از توبه و انفصال از فرعونیان ، سالک الی الله شدند و منازل سلوک را برق آسا و بدون علل و اسباب ظاهری طی کردند . [ روا = رونده ، متحرک ]
از آنجا که عارفان بِالله از دریای خون گذر کرده اند یعنی بلایا و مصائب روزگار را تحمّل کرده اند . همواره در امن و امان به سر برند . [ آمنون = آسودگان ، ایمنان ، جمع آمِن / «گذر کردن عارفان از دریای خون» کنایه از اینست که آنان جمیع بلایا و مراحل پُر خُوف و خطر را پشت سر نهاده اند و بدینسان به وصال حق رسیده اند و از جمیع هُموم و غُموم رایج رهیده اند . ]
و از آنجا که امن و امان آنان از دلِ خوف و خطر زاده شده . طبعاََ چنین امن و امانی همواره در حال افزایش است . [ مَزید = فزونی ، افزایش ]
حال که تو امن و امان را در خوف و خطر ، پنهان دیدی . اینک ای گُزیده مرد ، بیم را نیز در امید پنهان ببین . یعنی خداوند اضداد را از دلِ یکدیگر متولد کند . [ خفی = پنهان / صَفی = برگزیده ]
مثلاََ آن امیر جهود حیله گرانه به تعقیب عیسی (ع) پرداخت و عیسی خود را در خانه ای پنهان کرد . [ این بیت و ابیات بعدی که بر سبیل تمثیل آمده با استناد به آیه 157 سورۀ نساء می باشد . ]
آن امیر می خواست که با دستگیر کردن عیسی (ع) صاحب تاج شود . امّا به سبب شباهتی که به عیسی داشت اشتباهاََ به جای عیسی بالای دار رفت . [ تاجدار = دارندۀ تاج / تاجِ دار = تاجِ بر سر دار ، کنایه از کسی که به دار کشیده می شود ]
آن امیر می گفت : ای مأموران مرا به دار مکشید که عیسی نیستم . بلکه من امیر خوش قدم جهودانم .
امّا مأموران حکومتی می گویند : هر چه زودتر به دارش بکشید که این همان عیسای ناصری است و برای رهیدن از دست ما متوسّل به دروغ شده است . ( تخلیط جو = دروغگو ، جویای دروغ و سخنان باطل ) [ این تمثیل در تبیین این مطلب است که اضداد از دل یکدیگر به ظهور رسند و خطر از دلِ امن ، زاده گردد . ]
چند لشکر به قصد دستیابی به فتح و غنیمت عازم سرزمینی می شوند . امّا ساز و برگ آنان ، غنیمت دشمن می شود و ناکام و سرخورده باز می گردند . [ فَی = مخفّفِ فَیء به معنی اموالی است که بدون جنگ از کافران بگیرند ، برعکس غنیمت ]
مثال دیگر ، چند تاجر به امید سود بُردن به تجارت دست می زنند . و تجارت خود را همچون عید ، شادی آور تلقّی می کنند . ولی سرانجام مانند عود می سوزند . یعنی در تجارت شکست می خورند و از غصّه دِق می کنند . [ این تمثیل نیز ظهور اضداد از دلِ یکدیگر را بیان داشته است . در اینجا خطر از دلِ امن به ظهور آمده است . ]
مثال دیگر ، در این دنیا کارهایی برعکس موارد پیشین نیز اتفاق می افتد . مثلاََ انسان چیزی را زهر (بد و ناپسند) می پندارد . در حالی که آن چیز عسل است . یعنی نیک و پسندیده است . [ این تمثیل نیز در بیان ظهور اضداد از هم ، منتهی از نوع ظهور خیر از دلِ شَرّ ]
مثال دیگر ، چه بسا سپاهیانی که دل به مرگ سپرده اند . یعنی مرگ خود را حتمی پنداشته اند . امّا همان افراد به آوردگاه رفته اند و به فتح و ظفر دست یافته اند .
مثال دیگر ، ابرهه با پیلان جنگی خود برای ذلیل کردن خانۀ خدا آمد تا زندگان را بکُشد . [ اشاره است به یک حادثه تاریخی که در برخی از تفاسیر قرآن کریم و تواریخ دیگر آمده است « ابرهه در شهر صنعا در یمن ، صومعه ای بر پا کرد و قُبه هایی زرین بر آن نهاد و مراسمی مانند مراسم حجِ کعبه برگزار کرد . و فرمان داد تا همۀ اهالی یمن به این کعبه ساختگی بیایند و دیگر به کعبۀ واقع در مکّه نروند . این اقدام ، خشمِ اعراب را برانگیخت تا اینکه یکی از افرادِ قبیله تهامه شبانه به آن صومعه در آمد و آنجا بول و نجاست کرد . بامداد که این خبر به ابرهه رسید جستجو کرد و بالاخره معلوم شد که یکی از اعراب چنین کاری کرده . از اینرو با سپاهی گران به قصدِ ویران کردن کعبه حرکت کرد . ( تفسیر مجمع البیان ، ج 10 ، ذیل سورۀ فیل ) ] . برخی از مورخان عقیده دارند که ابرهه از مرکزیت یافتن اقتصادی مکّه به دلیل وجودِ کعبه ناخرسند بود . زیرا هر ساله شمار فراوانی از کاروان های تجاری از نقاط مختلف بدانجا ره می سپردند . او می خواست این مرکزیّتِ اقتصادی و مالی را به صنعا منتقل کند .
ابرهه می خواست حریم کعبه را نابود کند و مکّیان و حُجّاج را از آنجا آواره کند .
تا همۀ حجّاج ، اطراف کعبۀ ساختگی او طواف کنند و آن را قبلۀ خود سازند .
او می خواست به سببِ آسیبی که از اعراب بدو رسیده بود . از آنان انتقام گیرد که چرا کعبه ام را آتش زده اند ؟ [ ابرهه در تقابل با کعبه ، کنیسۀ عظیم و مجللِ قُلَّیس را در صنعاء ساخت . بنا به روایتی جمعی از جوانان قریش در روزی که باد می وزید به قُلَّیس درآمدند و در آنجا آتش افروختند . و آتش آن بنا را بکلّی نابود کرد و ابرهه از این امر در خشم شد و به کعبه حمله آورد ( الکشّاف ، ج 2 ، ص 233 و التفسیر الکبیر ، ج 31 ، ص 96 و … ) ]
امّا عین سعی و تلاش ابرهه باعث عزّت و سربلندی کعبه شد .
عزّت مردم مکّه صد برابر شد . و تا قیامت عزّتشات تداوم یافت .
ابرهه و کعبۀ دروغین او سخت به زمین فرو رفت . این حادثه معلولِ چه بود ؟ قهراََ معلولِ عنایات تقدیر الهی . [ مَخسوف تر = به زمین فرو رفته تر ]
مساکینِ عرب از ساز و برگ ابرهۀ درّنده به توانگری رسیدند و ثروتمند شدند . [ جَهاز = ساز و برگ مسافر / دَدِه = جانور درنده ]
ابرهه می پنداشت که به سوی کعبه لشکر می کشد . در حالی که برای ساکنان حریمِ خانۀ خدا طلا حمل می کرد .
آن غریبِ میراثی ، ضمن آنکه از مصر به سوی بغداد بازمی گشت هر قدمی که برمی داشت در این اندیشه بود که چگونه خداوند رشتۀ عزم ها و تصمیم ها را از هم می گُسلد .
خلاصه آن غریب به خانه بازگشت و گنج را وطابق نشانی هایی که داروغه گفته بود پیدا کرد و کارش به برکت الطاف الهی سر و سامانی یافت .
شرح و تفسیر بخش قبل شرح و تفسیر حکایت بعد
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…