بازآمدن به قصّۀ شاهزاده بزرگین و ملازمت او در حضرتِ شاه | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 4589 تا 4607
نام حکایت : حکایت آن پادشاه و وصیّت کردن او سه پسر با کمال خویش را
بخش : 15 از 20 ( بازآمدن به قصّۀ شاهزاده بزرگین و ملازمت او در حضرتِ شاه )
پادشاهی سه پسرِ نیک پی و با کمال داشت . پسران به قصد سیر و سیاحت و کسب آزمودگی و تجربت عزم سفر به شهرها و دژهای قلمرو پدرشان کردند . پادشاه قصد آنان را بستود و ساز و برگ سفرشان فراهم بیآورد و بدانان گفت : هر جا خواهید بروید . ولی زنهار ، زنهار که پیرامون آن قلعه که نامش ذاتُ الصُوَر (= دارای نقوش و صورتها)و دژ هوش رُباست مگردید . و مبادا که قدم بدان نهید که به شقاوتی سخت دچار آیید . آن شقاوتی که چشمی مَبیناد و گوشی نَشنواد .
شاهزادگان به رسم توقیر و وداع بر دستِ پدر بوسه دادند و به راه افتادند . سفری دلنشین و مفرّح آغاز شد . برادران عزم داشتند که حتی المقدور هیچ جایی از نگاهشان مستور نماند و …
متن کامل ” حکایت آن پادشاه و وصیّت کردن او سه پسر با کمال خویش را “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
شاهزاده بزرگین در محضر شاه چین حیران این حقیقت بود که هفت فلک را در مُشتی گِل می دید . ( طین = گِل ) [ در اینجا شاهِ چشن کنایه از انسانِ کامل است که عالم اکبر در جسم صغیر او منطوی گشته است . ]
اصلاََ امکان نداشت که در برابر شاه (انسان کامل) لب به سخن گشاید . ولی جانِ او با جانِ شاه حتّی لحظه ای از گفتگو باز نایستاده بود . یعنی مرید با مراد اتّصالِ روحی دارد و هر چند میانِ آن دو حرف و صوتی مبادله نشود . ولی از طریق پیوند روحی و تبادل امواج درونی با یکدیگر متّصلاََ حرف می زنند .
شاهزاده با خود می گفت : این دیگر چه سِرِّ مکتومی است . این شاه یکپارچه معنویت است . پس صورت ظاهری او برای چیست ؟ یعنی این معنویّت خالص چه نیازی به جسم داشت ؟ اصلاََ صورت ظاهر چه فایده ای دارد و به چه کار می آید ؟ و عشق به صورت چه ضرورتی دارد ؟
صورتی او را از صورت بیزار می کند . و خفته ای همۀ خفتگان را بیدار می کند . ( بیزار کُن = بیزار کننده / بیدار کُن = بیدار کننده ) [ مولانا در جواب سؤال شاهزاده که در بیت قبل آمد می گوید : درست است که انسان کامل در جسمی مجسّم و صورتی مصوّر است . ولی همین جسم و صورت سالکان و طالبان حقیقت را از صورت پرستی می رهاند . چنانکه در بیت 74 دفتر دوم فرماید :
چون خلیل آمد خیالِ یارِ من / صورتش بُت ، معنیِ او بُت شکن
عارفی که در امور حیوانی و مکاسب بهیمی خواب است و در امور معنوی بیدار . خفتگان خواب غفلت را با سخنان استوار و متین خود به خودآگاهی و خویشتن شناسی وارد می سازد . مصراع اوّل را می توانیم اینگونه معنی کنیم : عشق صوری و مجازی پُلی است که آدمی را به سر منزل عشق حقیقی می رساند . چنانکه در بیت 111 دفتر اوّل فرماید :
عاشقی گر زین سر و گر زآن سر است / عاقبت ما را بدان سو رهبر است ]
آن کلام ، یعنی سخن عشق ، تو را از قیل و قال و کلام های نفسانی می رهاند . و آن بیماری ، یعنی بیماری عشق ، تو را از جمیع بیماری های اخلاقی نجات می بخشد . ( سَقام = بیماری ) [ مولانا در بیت 22 دفتر اوّل فرماید :
هر که را جامه ز عشقی چاک شد / او ز حرص و جمله عیبی پاک شد ]
پس بیماری عشق ، روح و جوهر سلامتی است . و رنج هایی که در راهِ عشق نصیب عاشق می شود مایۀ غبطۀ هر آرامشی است .
ای جسم اینک دست از روحِ لطیف ربّانی بشُوی . یعنی روح را رها کن تا به بالندگی رسد و اگر نمی خواهی از او دست برداری . پس لااقل روحی دیگر طلب کن . یعنی روحِ ربّانی را رها و به روح حیوانی چنگ در زن .
خلاصه شاه چین شاهزاده را بخوبی مورد لطف و نوازش خویش قرار می داد . و شاهزاده نیز مانند ماه در برابر آن خورشید معنویت ذوب می شد . یعنی به محاق فنا می رفت . زیرا در انوار قاهرۀ او محو شده بود .
گداختن عشّاق ، همان بالیدن و رشد کردن آنان است . مانند ماه که از گداختن و نقصان طراوت چهره پیدا می کند . زیرا نقصان ماه نهایتاََ به بدرِ کامل می انجامد .
همۀ بیماران جسمانی ، منتظر شفا و درمان اند . ولی بیمار عشق دائماََ می گوید که بیماری ام را بیشتر کنید .
عاشق می گوید : هیچ شربتی را گواراتر از زهرِ عشق ندیدم . و هیچ سلامتی و صحّتی از بیماری عشق دلنشین تر نیست .
هیچ طاعتی بهتر از گناهِ عشق نیست . سالیان متمادی نسبت به لحظۀ درد عشق ، لحظه ای بیش شمرده نشود .
شاهزاده مدّتی بدین ترتیب با دلی از عشق شاه سوخته و جانی بدو نثار کرده کنار او نشست . [ نَسَق = نظم ، ترتیب ]
شاهزاده گفت : شاه سرِ هر کسی را یک بار بُرید . ولی من هر لحظه در راهِ عشقِ تو از نو قربانی می شوم .
من از نظر مالی فقیرم . ولی از نظر سر توانگرم . یعنی من هر بار که کشته شوم ققنوس وار از خاکستر وجودم پَر می گشایم و به حیاتی برتر زنده می شوم . و هر سری که از من ببُرند . سرِ دیگر جانشین آن شود و سر من صد هزار سر جانشین این سر دارد .
زیرا با دو پا نمی توان در طریق عشق تاخت و تاز کرد . و با یک سر هم نمی توان عشقبازی کرد . [ شخص باید پاها و سرها بدهد تا عاشق نامیده شود . ]
هر آدمی دو پا و یک سر دارد . امّا تنی که هزاران پا و سر داشته باشد نادر است . [ فقط تنِ عشّاق هزاران پا و سر دارد . ]
به همین علّت همۀ هنگامه ها به هدر رفته است . امّا هنگامۀ عشّاق هر لحظه داغ تر می شود .
عشق در عالم لامکان ، معدن دارد . و هفت طبقۀ جهنم در قیاس با شعلۀ عشق ، دودی بیش نیست . [ «هفت دوزخ» کنایه از اوصاف بهیمی که در آتش عشق الهی محو می گردد . ]
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…