زندگینامه شمس الدین محمد ملقب به حافظ شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
زندگینامه شمس الدین محمد ملقب به حافظ شیرازی
به اتفاق تذکره نویسان لقب اصلی او شمس الدین است و آن از بیت ذیل که از قطعه در تاریخ وفات اوست برمی آید :
به سوی جنت اعلی روان شد / فرید عهد ، شمس الدین محمد
نویسنده مقدمۀ دیوان حافظ او را «شمس الملة و الدین» یاد کرده و یکی از دیوانهای چاپی حافظ «شمس الدین والدنیا» نوشته ، بدیهی است که لقب او همان شمس الدین بوده و «ملت» و «دنیا» زائد است .
پس از وفات او اهلِ ذوق و عرفان وی را با القاب ذیل خوانده و ستوده اند .
بلبل شیراز ، لسان الغیب ، خواجۀ عرفان ، خواجه شیراز ، ترجمان الحقیقت ، کاشف الحقایق ، ترجمان الاسرار ، مجذوب سالک ، ترجمان السان و غیره . نام وی به اتفاق همه صاحبان تذکره ، محمد است و آن از بیت ذیل که از قطعه در تاریخ وفات اوست ، تایید می شود .
یگانه سعدی ثانی ، محمدِ حافظ / از این سراچه فانی به دارِ راحت رفت
تخلص خواجه ، حافظ است . و او خود در مقطع اغلب غزلیات و ضمن بعضِ اشعار دیگر خویش این تخلص را بکار برده است . و حتی یک غرلِ مردف به « کلمۀ حافظ » در دیوان خواجه است به مطلع ذیل :
ز چشمِ بد ، رخِ خوب تو را خدا حافظ / که کرد جمله نکویی به جای ما ، حافظ
از قدیم حافظ به کسانی که ، قرآن را از بر داشتند اطلاق می شده . خواجه شیراز نیز ، قرآن را با روایات سبع از بر داشت :
عشقت رسد به فریاد گر خود به سانِ حافظ / قرآن ز بر بخوانی با چارده روایت
از اینرو خواجه کلمۀ « حافظ » را تخلصِ خویش اختیار کرد :
ز حافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد / لطایفِ حکمی با نکاتِ قرآنی
خانواده :
اطلاع دقیقی از خانواده حافظ در دست نیست . جدِ حافظ را شیخ غیاث الدین و پدر وی را بهاءالدین و اهلِ کوپای اصفهان و برخی کمال الدین و اهلِ توسیرکان نوشته اند . در شغل پدر و اجداد او نیز اختلاف است . ریاض العارفین آنان را از علما و فضلا می داند و تذکره میخانه نویسد : شغل پدر او تجارت و صاحب ثروت و مکنت بود .
جدِ حافظ یا پدر وی از مسقط الراس خود در زمان اتابکان فارس عازمِ شیراز شده و در آن شهر توطن گرید . مادر وی به گفتۀ عبدالنبی مولف میخانه از مردم کازرون بود و در محلۀ دروازه کازرون شیراز مسکن داشته ، پس از وفات پدر حواجه ، سه پسر از او به جا ماند که کوچکترین آنان محمد بود . برادران مدتی با هم زیستند و سپس جدا شدند و فقر و مکنت بر ایشان مستولی گشت .از دو برادر یکی را حافظ ، به نام «خواجه خلیل عادل» می خواند . و شاید خلیل الدین عادل نام داشته است . حافظ ابیات ذیل را به یادِ او گفته است :
برادر خواجه عادل طاب مثواه / پس از پنجاه و نه سالِ حیاتش
به سوی روضۀ رضوان سفر کرد / خدا راضی ز افعال و صفاتش
خلیل عادلش پیوسته بر خوان / وز آنجا فهم کن سالِ وفاتش
چون شماره “خلیل عادل” به حساب جمل 775 است که تاریخ وفات اوست و عمر او نیز به تصریح قطعه فوق 59 سال بوده ، پس تاریخ تولد وی 716 است .
حافظ این قطعه را نیز گویا در مرگ برادر دیگر خود که در جوانی فوت کرده ، گفته است :
دریغا خلعتِ حُسنِ جوانی / گرش بودی طراز جاودانی
دریغا حسرتا دردا کزین جوی / نخواهد رفت آبِ زندگانی
همی باید بُرید از خویش و پیوند / چنین رفته است حکمِ آسمانی
اکثر نویسندگان بطور قطع و برخی ظاهراََ تولد او را شیراز دانسته اند . ملا عبدالنبی فخر زمانی قزوینی در تذکرۀ میخانه در باب حافظ می نویسد : والده اش کازرونی بود و در محلۀ دروازه کازرون شیراز خانه و سکنی داشته اند . برخی نویسندگان مسکن او را در محلۀ شیادان شیراز نوشته اند . این محله با محله مورستان از زمان کریم خان زند یک کوی گشته و مجاور شاهزاده قرار دارد .
در باب تاریخ تولد خواجه هم اختلاف است . دائرةالمعارف بریتانیا می نویسد : تاریخ دقیق تولد وی معلوم نیست ولی بطور قطع تولد او پیش از 700 هجری ( 1320 میلادی ) نبوده است . و غالباََ تولد او را بالقطع والیقین در اوایل قرن هشتم هجری ( قرن چهاردهم میلادی ) دانسته اند . دائرةالمعارف فرانسه تولد او را در ربع اول قرت هشتم هجری نوشته . فرصت عمر حافظ را 46 سال دانسته و چون تاریخ وفات او 791 یا 792 است . بنابراین قول ، تولد وی به سال 745 یا 746 باشد . مولف تذکره میخانه ، عمر حافظ را 65 سال گفته که بنابراین تولد او در سال 726 اتفاق افتاده است .
***
حافظ به تصریح مقدمۀ منسوب به محمد گلندام ، در درسگاه دین پناه مولانا و سیدنا استادالبشر قوام الملة و الدین عبدالله ، حاضر می شد و از دیگر استادان عصر نیز کسب علم و ادب کرد . خود گوید :
علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد / ترسم آن نرگسِ مستانه به یک جا ببرد
و بارها از مدرسه و قیل و قالِ بحث یاد کرده است :
طاق و رواقِ مدرسه و قیل و قالِ بحث / در راهِ جام و ساقی مه رو نهاده ایم
*
بخواه دفتر اشعار و راهِ صحرا گیر / چه وقتِ مدرسه و بحث و کشفِ کشاف است
در نتیجه حافظ قرآن را از بر کرد :
ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ / به قرآنی که اندر سینه داری
حافظ به موطن خویش یعنی شیراز بسیار علاقه مند بود و در اشعار خود این علاقه را نیک نشان داده است :
شیراز و آب رکنی و آن بادِ خوش نسیم / عیبش مکن که خالِ لبِ هفت کشور است
فرق است از آب خضر که ظلمات جای اوست / تا آب ما که منبعش الله اکبر است
*
بده ساقی می باقی که در جنّت نخواهی یافت / کنارِ آب رکناباد و گلگشت مصلی را
*
اگر چه زنده رود آب حیات است / ولی شیراز ما از اصفهان بِه
و در غزلی شیراز را چنین توصیف می کند :
خوشا شیراز و وضع بی مثالش / خداوندا نگه دار از زوالش
ز رکناباد ما صد لوحش الله / که عمر خضر می بخشد زلالش
میانِ جعفرآباد و مصلی / عبیرآمیز می آید شمالش
به شیراز آی و فیض روح قدسی / بجوی از مردم صاحب کمالش
که نام قند مصری برد آنجا / که شیرینان ندادند انفعالش
از اینرو حافظ نمی خواسته هیچگاه شیراز را ترک کند و علت سفر نگزیدن را همان علاقه به شیراز و نزهت گاههای آن داند .
نمی دهند اجازت مرا به سیر و سفر / نسیم باد مصلی و آب رکناباد
اما عاقبت حاسدان موجب ملالت خواجه گردیدند و وی گفت :
ما آزمودیم در این شهر بختِ خویش / باید برون کشید از این ورطه رختِ خویش
زیرا در نتیجه تصاریف روزگار ، ذوق سلیم از شیرازیان رخت بربسته بود .
سخندانی و خوشخوانی نمی ورزند در شیراز / بیا حافظ که تا خود را به مُلکِ دیگر اندازیم
حافظ آرزوی سفر کرد .
آب و هوای فارس عجب سفله پرور است / کو همرهی که خیمه از این خاک بر کنم
حیف است بلبلی چو من اکنون در این قفس / با این لسانِ عذب که خامُش چو سوسنم
و در جای دیگر گوید :
ره نبردیم به مقصود خود اندر شیراز / خُرم آن روز که حافظ رهِ بغداد کند
و نیز گوید :
از گُلِ فارسیم غنچه عیشی نشکفت / جندا دجلۀ بغداد و می روحانی
سمرقندِ او میسر نشد ولی وسیله مسافرت او به یزد فراهم آمد . در این زمان یزد تحتِ سلطنت شاه یحیی ( برادر زادۀ شاه شجاع ) بود . حافظ در غزل زیر علاقه خود را به یزدیان اظهار می کند .
ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگوی / کای سرِ حق ناشناسان گوی چوگان شما
گر چه دوریم از بساطِ قرب همت دور نیست / بندۀ شاهِ شماییم و ثنا حوان شما
ای شهنشاهِ بلند اختر خدا را همتی / تا ببوسم همچو گردون خاک ایوان شما
می کند حافظ دعایی بشنو و آمین بگوی / روزیِ ما باد لعلِ شکرافشانِ شما
پس خواجه به یزد حرکت کرد و این سفر پس از سالِ 764 ظاهراََ اتفاق افتاده است . زیرا در این حدود شاه یحیی به حکومتِ یزد منسوب شد و تا گاه وفات شاه شجاع یعنی سال 786 به همین سمت باقی بود . حافظ به خدمت شاه یحیی رسید ولی او که مردی لئیم بود شاعر را بی بهره گذاشت و وی مأیوس شد و غزل به مطلع ذیل بدو فرستاد .
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن / در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
و در پایان غزل گوید :
گویی برفت حافظ از یادِ شاه یحیی / یارب به یادش آور درویش پروریدن
ولی باز موثر نیفتاد . مردم یزد نیز قدر آن بزرگوار را نشناختند و او را رنجانیدند و حافظ این غزل سرود :
خرم آن روز کزین منزل ویران بروم / راحتِ جان طلبم وز پی جانان برون
چون صبا با تنِ بیمار و دلِ بی طاقت / به هواداری آن سروِ خرامان بروم
گرچه دانم که به جایی نبرد راه غریب / من به بوی خوشِ آن زلفِ پریشان بروم
دلم از وحشتِ زندانِ سکندر بگرفت / رخت بربندم و تا مُلکِ سلیمان بروم
نذر کردم گر از غم بدر آیم روزی / تا در میکده شادان و غزلخوان بروم
خواجه شیراز ظاهراََ به یاری خواجه جلال الدین تورانشاهِ وزیر به شیراز بازگشت . پس از چندی سلطان محمود شاه دکنی از خواجه درخواست که به هند سفر کند و حافظ این درخواست را پذیرفت و به جزیره هرمز رفت و در آنجا به کشتی نشست . قضا را بادی مخالف بوزید و دریا را منقلب ساخت . حافظ از رفتن ابا کرد و از کشتی بیرون شد و غزلی گفته نزد میرزا فضل الله اِنجو ، وزیر محمود شاه فرستاد که به عرض شاه برساند .
دمی با غم به سر بردن جهان یک یکسر نمی ارزد / به می بفروش دلقِ ما کزین خوشتر نمی ارزد
به کوی می فروشانش به جامی بر نمی گیرند / زهی سجادۀ تقوا که یک ساغر نمی ارزد
رقیبم سرزنش ها کرد کزین باب رخ برتاب / چه افتاد این سرِ ما را که خاک در نمی ارزد
شکوه تاجِ سلطانی که بیم جان در او درج است / کلاهی دلکش است امّا به ترکِ سر نمی ارزد
بس آسان می نمود اول غمِ دریا به بوی سود / غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمی ارزد
تو را آن بِه که روی خود ز مشتاقان بپوشانی / که شادیِ جهانگیری غمِ لشکر نمی ارزد
چو حافظ در قناعت کوش و از دنیای دون بگذر / که یک جو منت دونان دو صد من زر نمی ارزد
طریقتِ حافظ :
در باره طریقت حافظ گفتگو بسیار است . پیداست که خواجه دیری در طلب و سرگردان بود :
دل چو پرگار به هر سو دورانی می کرد / وندر آن دایره سرگشتۀ پا برجا بود
و در وادی حیرت فرو رفت :
از هر طرف که رفتم جز حیرتم نیفزود / زنهار از این بیابان وین راهِ بی نهایت
و دانست :
این راه را نهایت صورت کجا توان بست / کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
و چندان انتظار کشید که فرمود :
مُردم ز انتظار و درین پرده راه نیست / یا هست و پرده دار نشانم نمی دهد
خواجه از سرگردانی ملول شد و دانست که به خود اهتمام نمودن ، تنها باعث وصال نیست .
به سعی خود نتوان برد ره به گوهر مقصود / خیال بود که این کار بی حواله برآید
و نیز :
مددی گر به چراغی نکند آتشِ طور / چارۀ تیرهِ شبِ وادی ایمن چه کنم
*
کجاست اهلِ دلی تا کند دلالت خیر / که ما به دوست نبردیم ره به هیچ طریق
*
در این شبِ سیاهم گم گشت راهِ مقصود / از گوشه ای برون آی ای کوکبِ هدایت
جامی در نفحات الانس آورده : هر چند که معلوم نیست که وی به یکی از اهلِ تصوف نسبتِ ارادت کرده باشد اما سخنانش چنان با مشرب این طایفه واقع شده است که هیچکس را این اتفاق نیفتاده و امیر شیرعلی در مرآةالخیال نیز همین مطلب را آورده است . بدایت در ریاض العارفین نوشته : جامی در نفحات الانس آورده است که حافظ پیری نداشت و همین امر در محضر یکی از عرفا مذکور شد فرمود که : اگر بی پیر چون حافظ توان شد ، کاش مولوی و جامی هم پیر نداشتی . از اشعار حافظ چنین بر می آید که او به پیری رسیده بود .
ای دلیل ره گم گشته خدا را مددی / که غریب ار نبرد ره به دلالت برود
*
ای آنکه ره به مشرب مقصود برده ای / زین بحر قطره ای به منِ خاکسار بخش
*
تو دستگیر شو ای خضرِ پی خجسته که من / پیاده می روم و همرهان سوارانند
*
کار از تو می رود مددی ای دلیلِ راه / که انصاف می دهیم ز راه اوفتاده ایم
و حتی از پیرِ طریقت یاد می کند :
نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر / که این حدیث ز پیرِ طریقتم یاد است
و به سالکان اندرز می دهد :
کلیدِ گنج سعادت قبولِ اهلِ دل است / مباد کس که در این نکته شک و ریب کند
شبان وادی ایمن کسی رسد به مراد / که چند سال به جان خدمت شعیب کند
در اینجا تصریح می کند که به پیران متوسل شده است :
عمری ست تا من در طلب هر روز گامی می زنم / دستِ شفاعت هر زمان در نیکنامی می زنم
و حافظ بدو رسید :
بندۀ پیرِ مغانم که ز جهلم برهاند / پیرِ ما هر چه کند عینِ دلالت باشد
اما طریقت حافظ چون طریقت صوفیان عصر نبود و از زهد و ریا و مرید و خانقاه بیزار بود :
رطلِ گرانم ده ای پیر خرابات / شادی شیخی که خانقاه ندارد
از این رو طریقت و نام مرشد خویش پوشیده داشت .
وفات حافظ :
در مورد وفات خواجه حافظ اختلاف است . بنا به قول اشهر وفات وی در سال 792 هجری قمری اتفاق افتاده است .
مزار حافظ :
حافظیه نامِ مزار حافظ در شیراز است که مردم ، آنجا را بسیار حرمت دارند و هم آنانکه آشنای آن آستانند و هم رندان صاحبدل که از اطراف جهان به شیراز می آیند . همیشه آنجا را زیارتگاه خود می دانند . و قبر شاعر را عدۀ بسیاری از قبور دیگران که در عالم خاک شرافت مصاحبت جسمانی را با کالبد آن مرد روحانی آرزو کرده اند . احاطه کرده است و مصداقِ بیت او تحقق یافته که می فرماید :
بر سرِ تربتِ ما چون گذری همت خواه / که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
نقل از : لغت نامه علامه علی اکبر دهخدا