یا ایها المزمل ، تفسیر سوره مبارکه 73 قرآن | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 1453 تا 1489
نام حکایت : حکایت شاعر و عطا دادن شاه و مضاعف کردن وزیر آن را
بخش : 10 از 10 ( یا ایها المزمل ، تفسیر سوره مبارکه 73 قرآن )
شاعری به طمع دریافتِ صِله و خِلعَت و رسیدن به جاه و مقام ، شعری در مدحِ پادشاهی ساخت و به دربار سلطنتی رفت و آن را در مقابلِ شاه و وزیر و اطرافیان او خواند . شاه از این شعر شادمان شد و دستور داد هزار سکه طلا به او پاداش دهند . وزیر که مردی خُوش خُلق و بلند طبع بود گفت : ای پادشاه ، این پاداش برای چنین شاعری گرانقدر ناچیز است . بهتر است ده هزار سکه به او داده شود . باز وزیر با بیانی شیوا و مستدل شاه را قانع کرد که حتّی ده هزار سکه نیز کم است . سرانجام شاه پس از شنیدن سخنان وزیر دستور داد علاوه بر ده هزار سکه ، خِلعتِ شایسته ای نیز بدو دهند . شاعر پس از دریافت این همه پاداش سراپا شادمان شد و …
متن کامل ” حکایت شاعر و عطا دادن شاه و مضاعف کردن وزیر آن را ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
از اینرو خداوند ، پیامبر را « گلیم به خود پیپیده » خواند و بدو خطاب کرد که : ای گریزان از خلایق ، از گلیمِ خلوت و انزوا بیرون آ . [ نخستین آیه از سورۀ مُزَّمّل خطاب به پیامبر (ص) است و به معنی کسی است که خود را در گلیم و یا جامه پیچیده باشد . در سبب نزول این آیه اقوالی چند آمده که از ان جمله است : در ابتدای نزول وحی ، نبی اکرم از بیم ، خود را به جامه ای درپیچید و سپس با جبرییل مأنوس شد ( مجمع البیان ، ج 10 ، ص 377 ) . باز گفته اند : این آیه مربوط است به ماجرایی که خلاصۀ آن از این قرار است : قزیش در دارُالنَّدوَة گرد آمده بودند تا برای محمّد چاره ای اندیشند . وقتی این خبر به پیامبر (ص) می رسد اندوهگین می شود و خود را در جامه و یا گلیمی در می پیچد . و خداند بدو خطاب می کند که برای مسئولیتی عظیم برخیز که اینک وقتِ خواب و راحت نیست ( فی ظلال القرآن ، ج 8 ، ص 344 و 376 ) . این روایت با سیاق ابیات این بخش سازگار است . ]
گلیم را بر سرِ خود مکش و رویِ خود را مپوشان . زیرا جهان به منزلۀ جسمی سرگردان است و تو هوش و جانِ آن . [ یادآور این بیان ژرف ابن عربی در بارۀ انسانِ کامل است « اگر انسان کامل وجود نمی یافت ، جهان جسدِ بدون روح بود » ( نقد الفصوص ، ص 91 ) ]
بهوش باش و خود را از اینکه گستاخِ نادانی به تو اهانت کند پنهان مکن زیرا تو دارای شمعِ فروزانِ وحی هستی .
بهوش باش ای بزرگ مرد ، شب هنگام برخیز . زیرا که شمع در تاریکی شب ایستاده و فروزان است . [ در آیه 20 سورۀ مزمّل آمده است « ای خویشتن به گلیم اندر پیچیده ، سراسر شب را ( برای نماز و تهجّد ) برخیز مگر اندکی را » . اگر با مشرب عارفانه مصراع دوم را معنی کنیم . «شب» کنایه از تاریکی و انکدار این دنیای دون است و «شمع» کنایه از روحِ ولیِّ مرشد . ]
بدونِ روشنی تو ، حتّی روزِ روشن نیز شبِ ظلمانی است و بدونِ پناهِ تو ، حتّی شیرِ بیشه نیز مقهورِ خرگوش می شود . [ اَرنَب = خرگوش ]
ای محمدِ مصطفی (ص) ، در این دریای پُر صفا کشتیبان باش . زیرا تو نوحِ دیگری هستی . [ تو نیز در این دریای عالَمِ هستی ، نجات بخشِ کسانی هستی که در کشتی ولایت و هدایتِ تو سوار می شوند و به ذیلِ عنایت تو درمی آیند . ]
هر راهی نیازمندِ راهنمایی عاقل است . بخصوص که آن راه ، راهی آبی باشد . [ راهِ آبی و دریایی پُر خطرتر از راهِ زمینی است . حال ای طالبِ حقیقت در جایی که راه های طبیعی و محسوس نیازمندِ راهنمای عاقل است . آیا راه های اقیانوسِ علم و معرفت نیازمند هادی و راهنما نیست ؟ ]
برخیز و به قافله هایی نگاه کن که به بیراهه رفته اند . به هر طرف که نگاه کنی می بینی که دزدان ، کشتیبان شده اند . [ مولانا عواملِ گمراه کننده را «غول» می نامد . چنانکه به کرّات در مثنوی آمده است . این راهزنان به صورت انسان اند و به سیرت شیطان . از اینرو در بیت 316 دفتر اوّل گفته است :
چون بسی ابلیس آدم روی هست / پس به هر دستی نشاید داد دست ]
ای محمّد ، تو خِضرِ عصرِ خودی و فریاد رسِ هر کشتی تویی . پس مانندِ حضرتِ عیسای روح الله تنها حرکت مکن . [ منظور از «تنهارَوی» انتخابِ طریقِ تجرید و انقطاع از خلق و خلوت نشینی است / خِضرِ وقت = شرح بیت 2231 دفتر دوم / غَوث = شرح بیت 2825 دفتر سوم ]
در نزدِ این جمع تو مانندِ خورشیدِ فروزانی ، بریدن از خلق و خلوت نشینی را رها کن . [ خلوت آری = خلوت نشینی کردن ، شرح بیت 549 دفتر اوّل / بمان = رها کن ]
اینک وقتِ خلوت نشینی نیست . در جمعِ مردم حاضر شو . ای محمد ، هدایت مانندِ کوهِ قاف است و تو سیمرغی . ( قاف = شرح بیت 54 دفتر دوم ) [ هُما = در اینجا منظور سیمرغ ( = عنقا ) است زیرا مأوای سیمرغ در کوهِ قاف است . شبستری گوید :
بگو سیمرغ و کوهِ قاف چه بوَد ؟ / بهشت و دوزخ و اَعراف چه بوَد ؟ ]
برای مثال ، ماه بر اوجِ آسمان در تاریکیِ شب حرکت می کند و هرگز گردشِ خود را به خاطرِ بانگِ سگ ها متوقف نمی کند . ( بَدر = ماه کامل ، ماه شب چهاردهم ، در اینجا منظور ماه است ) [ سگ ها عادت دارند در شب های مهتابی به ماه خیره شوند و عوعو کنند . چنانکه در بیت 14 دفتر ششم آمده است :
مَه فشانَد نور و سگ عوعو کند / هر کسی بر فطرتِ خود می تَنَد ]
طعنه زنندگان بر ماهِ منبرِ وجودِ تو مانندِ آن کسانی هستند که به کمال و مقامِ والای تو پارس می کنند .
این سگ صفتان از شنیدا حکمِ «خموش باشید» کر و ناشنوا هستند . در نتیجه از رویِ نادانی و سفاهت علیه ماهِ وجودِ تو عوعو راه می اندازند . ( اَنصِتُوا = خموش باشید / وَع وَع کنان = به بانگِ سگ و گرگ وع وع گویند ) [ مولانا می گوید : با اینکه طبقِ حکمِ قرآنی باید ساکت شد و به مفاهیمِ والای قرآنی توچّه کرد . امّا سیه دلان چنین رفتار نمی کنند . مصراع اول اشاره است به آیه 204 سورۀ اعراف « هر گاه قرآن خوانده شود ، گوش فرا دهید و خموشی گزینید باشد که از لطف و رحمت پروردگار برخوردار شوید » ]
ای شفابخش ، مبادا بیماران را ترک گویی . تو اگر مثلاََ از دستِ ناشنوایان خشمگین شده ای . عصای نابینایان را از دستشان مگیر . [ شارحی گفته است : منظور از ناشنوایان ، آن دسته از حق ستیزانی است که از رویِ عناد گوشِ هوششان بسته شده است . و منظور از نابینایان ، کسانی است که هنوز هدایت نشده اند ، امّا هر گاه کلامِ هادی را بشنوند عنادی نشان نمی دهند و به راه می آیند . و منظور از «عصا» پیامِ هدایت است . ]
مگر تو نگفته ای که هرکس ، نابینایی را راهنمایی کند و او را راه برد پاداش و اجرِ فراوانی از حضرت حق دریافت می کند ؟ ( ادامه در بیت بعدی )
هر کس چهل قدم ، نابینایی را راه ببرد ، آمرزیده و رستگار خواهد شد . [ این بیت ترجمه و اقتباسی است از حدیث « هر کس نابینایی را چهل قدم راه ببرد ، همۀ گناهان او بخشیده شود » و حدیث دیگر « هر کس نابینایی را چهل قدم راه ببرد ، بهشت بر او واجب شود » ( احادیث مثنوی ، ص 117 ) ]
پس تو کاروان در کاروان ، دستۀ کوردلان را از این جهانِ متغیّر و ناآرام به سوی جهانِ ثابت و ارام هدایت کن . [ جَوق = گروه ، دسته ]
کارِ راهنما اینست و تویی راهنما و تویی زدایندۀ اندوه و ماتمی که در آخرالزمان از جهل و گمراهی مردم ناشی می شود .
ای پیشوایِ پرهیزگاران ، این خیال بافان را به مرتبۀ یقین برسان .
هر کس که در اندیشۀ فریب دادنِ تو باشد ، من گردنِ او را می زنم و هلاکش می کنم . تو شادمان به کار و وظیفۀ الهی خود عمل کن . [ در آیه 51 سورۀ نمل آمده است « بنگر چه سان بود فرجامِ نیرنگ ایشان ؟ ما ایشان و قومِ ایشان را هلاک کردیم جملگی . » ]
کوریِ او را می افزایم و به او زهر می دهم . او خیال می کند که آن زَهر ، شِکر است . [ در آیه 125 سورۀ توبه آمده است « و امّا کسانی که دل های بیمار دارند . پلیدی بر پلیدی شان افزوده و از دنیا رفتند در حالی که کافر بودند » ]
عقول از نورِ من فروزان شدند و حیله گران ، حیله گری از من آموختند . یعنی مکّارانِ عالَم از من و مُعطَیات الهی در جهتِ حیله گری بهره می جویند .
برای مثال ، خیمۀ تُرکمن در برابرِ قدرتِ فیل های نَرِ جهان چه مقاومتی می تواند داشته باشد ؟ مسلماََ هیچ . همینطور مکر و تدبیر زیرکانِ جهان در برابرِ قدرتِ قاهرۀ الهی هیچ است . [ آلاجُق = همان آلاچیق است ، نامی است تُرکی به معنی خیمه ای که از پارچه های ضخیم سازند ، کلبه ای به صورتِ خیمه های تاتار ]
ای بزرگترین پیامبرم ، چراغِ مکرِ مکّارانِ جهان در برابرِ تندبادِ قدرت و مشیّتِ من چه مقاومتی دارد ؟ قطعاََ هیچ . [ صَرصَر = باد سرد و سرش / مِهین = صفت عالی است به معنی بزرگترین ]
ای پیامبر برخیز و صُورِ سهمگینِ خود را به صدا درآور و در آن بِدَم تا هزاران مُرده از خاک سربرآورد . ( صُور = شرح بیت 746 دفتر اوّل ) [ بعثت و رسالت رسول الله (ص) در عظمت و قدرت به صُورِ اسرافیل تشبیه شده . از آنرو که پیامِ حیات بخشِ رسول الله ، مرده دلان را از خاکِ جسمانیت و مادّیت بر می انگیزد و حیاتی طیبه به آنان می دهد . ]
حال که تو ای نبی کریم ، اسرافیلِ دورانِ خود هستی برخیز و پیش از رستاخیز ، رستاخیزی بر پا گن .
ای محبوب ، هر کس به تو بگوید : پس این قیامت کو و کجاست ؟ تو خود را نشان بده و بگو ، قیامت اینک منم .
ای سؤال کنندۀ رنجور ، ببین که از این قیامت ، عوالمِ بیشماری پدید آمده است . [ مولانا قیامت را در معانی و مصادیقِ مختلفی بکار برده است . قیامتی که در چند بیتِ اخیر مطرح شده با قیامتِ موعود و حشرِ اکبر که در نشئۀ دیگر حاصل می شود تفاوت دارد . زیرا در بیتِ 1479 همین بخش می گوید : « رستخیزی ساز پیش از رستخیر » . بطور کلّی مولانا و سایر عرفا و صوفیه ، قیامت را به دو قسمِ طبیعی و ماوراء الطبیعی تقسیم کرده اند . قیامت طبیعی عبارت است از تحوّلِ دائمی موجودات و ممکنات . بر این مبنا هیچ چیز حتّی برای لحظه ای ساکن نمی شود و همۀ اشیاء و پدیده ها دائماََ در حالِ خَلع و لَبس هستند . یعنی در هر لحظه ، جامۀ کهنه را از هستی خود فرو می افکند و جامه ای نو می پوشد . و این خَلع و لَبس بی وقفه ادامه دارد . چنانکه در بیت 1142 دفتر اوّل می فرماید :
پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی / مصطفی فرمود دنیا ساعتی است
عرفا این تحوّلِ دائمی و خلقِ مدام را تبدّلِ امثال و یا تجدّدِ امثال نام نهاده اند ( شرح بیت 1142 دفتر اوّل ) . امّا قیامت ماوراء الطبیعی نیز دو مرتبه دارد . مرتبه ای از آن در نشئۀ دنیوی ظهور می کند و آن خاصِ کاملان و بلکه اکملان است . و مرتبه ای دیگر در نشئۀ آخرت ظاهر می شود . منظور از قیامت ماوراء الطبیعی در این جهان ، خَلعِ وجودِ مجازی خود و لَبسِ وجودِ حقیقی است . و یا به تعبیر شیخ محمود شبستری ، ظهور نیستی در هستی است ( رسالۀ حق الیقین ، ص 41 ) . به زبانِ ساده تر گذر از جنبۀ مادّی و نیست گونۀ خود و وصول به جنبۀ معنوی و حقانی است . گاه عرفا این تحولِ متعالی روحی را به تولدِ دوم ( شرح بیت 49 دفتر سوم ) تعبیر می کنند .
قیامت در تعابیر رسمی صوفیه بر سه مرتبه اطلاق می شود : یکی قیامت اوّل ، که پس از مرگِ طبیعی و انتقال به عالَمِ برزخ حاصل شود . که طبق روایتی « هر که بمیرد قیامتش بر پا شود » . و دیگر قیامت وسطی که پس از مرگِ اختیاری ( = شرح بیت 4 دفتر اوّل ) بر پا می شود و سوم قیامتِ کبری که پس از فنای فی الله حاصل می گردد ( اصطلاحات الصوفیه ، ص 113 و 114 ) گر چه مولانا خود را در اصطلاحاتِ رسمی صوفیه محدود نکرده ، لیکن قیامتی که در ابیات اخیر مطرح نموده به قسم دوم و سوم تعابیر فوق قابل انطباق است . ]
و اگر سؤال کننده اهلِ ذکر و طاعت و عبادت نیست . پس ای سلطان ، جوابِ آدمِ احمق ، سکوت است . [ نظیر ضرب المثلِ فارسی که می گوید « جواب ابلهان خاموشی است » در کلامِ حضرت علی (ع) این مثل آمده است « مؤمن با هیچ چیز مانندِ بُردباری نتواند خداوند را خرسند کند و با هیچ چیز مانندِ خاموشی نتواند شیطان را به خشم آرد و و با هیچ چیز مانندِ سکوت نتواند احمق را کیفر دهد » ( احادیث مثنوی ، ص 118 ) . مراد از «اهلِ ذکر و فتوت» ، خاصّان و بینادلان است . ]
ای عزیزِ من ، وقتی که دعا مستجاب نشود از آسمان الهی ، سکوت جواب می رسد . [ سکوتِ خداوند در جوابِ نابخردان همانا مستجاب نکردن دعاها و خواسته هاشان است . ]
حیف که زمان رفتن به خِرمنگاه فرارسیده ، ولی از بختِ بَدِ ما ، روز سپری شده است . [ خِرمنگاه = خِرمنگاه زمینی است که آن را سفت و محکم می سازند و کاهگِل و یا کچ بر آن می مالند تا برای کوبیدن غلّه آماده گردد ، جای توده کردن غلّه و سایر چیزها / وقت خِرمنگاه = زمانی است که باید به خِرمنگاه رفت . امّا منظور در این بیت ، وقتِ نتیجه گیری و نکته فهمی است . و آن بر دو وجه قابل حمل است . یکی اینکه چون شب فرا رسیده و دیر وقت شده و عده ای از مستمعان ملول و خسته شده اند ، طبعاََ تابِ شنیدنِ نکاتِ ظریف و استنتاج های دقیق را ندارند و لاجرم باید دامنِ سخن را جمع کرد . وجه دوم آنکه نکاتِ استنتاج های عرفانی و معنوی به قدری ژرف و وسیع است که عُمرِ محدود آدمی برای بیانِ آن اسرار و رموز کافی نیست . نیکلسون گوید : « زمان شرح و بیان کامل فرا رسیده است ، امّا من را قدرتِ بهره گرفتن از آن نیست » ( شرح مثنوی معنوی مولوی ، دفتر چهارم ، ص 1517 ) ]
وقت تنگ است و وسعتِ این سخن بقدری است که اگر یک عُمر صرفِ شرح آن شود باز کافی نیست . [ بحرالعلوم گوید : انسان کامل همۀ عوالم را در درونِ خود مشاهده می کند . امّا عُمرِ کوتاهِ او مجال نمی دهد که آنها را در بیان آرَد ( مثنوی مولوی معنوی ، ج 5 ، ص 120 ) ]
نیزه بازی کردن در این فضای تنگ ، نیزه بازان را به ستوه می آورد . [ « نیزه بازان » در این بیت کنایه از مردانِ الهی است که نیزۀ ارشاد و هدایت به دست دارند . و منظور از «کو» محدودیت عُمر و اِدراکِ مردم است . ]
منظور بیت : نکته های معرفتی بقدری وسیع است که عُمرِ کوتاه بشر اجازه نمی دهد که هادیان کامل آن نکات را بگشایند و این بدان ماند که نیزه بازان در فضایی تَنگ به نیزه بازی پردازند . یعنی آنطور که باید نمی توانند بیانِ حقیقت کنند .
ای جوان ، وقت تنگ است . لیکن درک و فهمِ عوام الناس ، صد مرتبه تنگتر از وقت است .
حال که جوابِ احمقان خاموشی است . پس چرا سخن را به درازا می کشی ؟
لیکن کمالِ رحمتِ الهی و دریای کرَمِ خداوندی چنین اقتضا می کند که به هر شوره زاری نیز باران ببارد و آنرا آبیاری کند . [ ابیاتِ اخیر نشان می دهد که مولانا از عوام زدگی و ظاهرگرایی جامعۀ عصرِ خود ناخرسند بوده است . با اینحال انسانِ کامل با تخلّق به اخلاقِ الهی ، رحمت و ارشادِ خود را بطور عام بر همۀ خلایق نثار می کند خواه اهلان و خواه نااهلان . ]
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…