کافری که در عهد ابایزید به او گفتند مسلمان شو | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 3356 تا 3366
نام حکایت : حکایت در جواب جبری و اثبات اختیار و صحتِ امر و نهی
بخش : 9 از 11 ( کافری که در عهد ابایزید به او گفتند مسلمان شو )
شخصی بالای درختی رفت و شاخه های آن را محکم می تکاند و میوه ها را می خورد و بر زمین می ریخت . صاحب باغ آمد و گفت : خجالت بکش ، داری چه کار می کنی ؟ آن شخص با گستاخی تمام گفت : بنده ای از بندگان خدا می خواهد میوه ای از باغ خدا بخورد . این کار چه ایرادی دارد ؟ صاحب باغ دید بحث و مجادله با او فایده ای ندارد . پس غلام تُرک خود را صدا زد و گفت : آن چوب و طناب را بیاور تا جواب مناسبی به این دزد بدهم . دست و پای دزد را بستند و صاحب باغ محکم با چوب او را مضروب کرد . دزد می گفت …
متن کامل ” حکایت در جواب جبری و اثبات اختیار و صحتِ امر و نهی “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
در زمان حضرت ابایزید بسطامی به یکی از کافران گفتند : مسلمان شو تا رستگار شوی . کافر گفت : اگر دین و ایمان اینست که بایزید دارد من تاب و توانِ آن را ندارم . و اگر دین و ایمان همان است که شما دارید من بدان هیچ رغبتی ندارم .
مأخذ حکایت : استاد فروزانفر مأخذ این حکایت را از تذکرة الاولیاء ، ج 1 ، ص 149 نقل کرده است ( مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 185 ) . نقل است که گبری بود در عهد شیخ (بایرید) ، گفتند : مسلمان شو . گفت : اگر مسلمانی اینست که بایزید می کند من طاقت ندارم . و اگر اینست که شما می کنید آرزو نمی کنم .
این حکایت در دلِ حکایت سلطان محمود و ایاز آورده شده است . و چون در بخش قبل سخن از ایمان راستین و صدق ضمیر رفته است بدین مناسبت حکایت مذکور در بسطِ آن آمده است تا ایمانِ رُسته را از ایمانِ بربسته تفریق نهد .
در زمان بایزید کافری بود . روزی یکی از مسلمانان نیک بخت بدو گفت : [ گبر = همان کافر است که در بعضی از لهجه های ایرانی بدان «گابور» گفته اند . در ایران ، زردشتیان را گبر گویند . ( تاریخ سیاسی ساسانیان ، ج 2 ، ص 1448 ) و در این بیت و بسیاری از ابیات دیگر مثنوی به معنی کافر آمده است . ]
مگر چه می شود که تو نیز مسلمان شوی تا نجات و بزرگی فراوان یابی ؟
گبر گفت : ای مرید ، اگر ایمان آن است که شیخ جهان یعنی بایزید دارد . [ ادامه معنا در بیت بعد ]
من تحملِ چنین ایمانی را ندارم . زیرا آن ایمان از حیطۀ تلاش و اهتمام من خارج است . [ بایزید در زهد و تقوا شاخص بود و خاصّه حق النّاس را در حدِ وسواس رعایت می کرد . گفته اند که او در روزی بارانی بر زمینی گِلناک می رفت که ناگهان پایش لیز خورد و فوراََ دیواری را گرفت تا زمین نخورد . سپس نزدِ صاحبِ آن مِلک رفت و حلالیتی طلب کرد . زهد و تقوای بایزید او را در میان دیگران شاخص کرده بود . ]
گر چه من به دین و ایمان اعتقادی ندارم . ولی به ایمان بایزید ایمان دارم . [ ایمان بایزید نه ریاکارانه است و نه همچون ایمان کورِ قشریان پُر نخوت . ]
به این مطلب ایمان دارم که ایمان او بالاتر از ایمان همه است . او عارفی نرمخو و نورانی و محتشم است .
من بر حسبِ باطن به ایمان او (بایزید) ایمان دارم . هر چند که بر دهانم مُهری محکم نهاده شده است . یعنی گر چه آن را به زبان نمی آورم و بدان اقرار نمی کنم .
اما اگر ایمان ، ایمان شماست . من هیچ میل و رغبتی بدان ندارم . [ مُشتَها = آنچه بدان میل شده باشد ، میل شده ]
کسی که میلِ فراوانی به ایمان داشته باشد . همینکه شما را می بیند سست می شود . یعنی وقتی می بیند که ایمان شما منشأ اعمال صالح نمی شود و قول و فعلتان متناقض است شور و حرارتش نسبت به دین و ایمان فروکش می کند . [ فاتِر = سست ]
زیرا او اسم را بدون مسمّی می بیند . چنانکه مثلاََ عرب به هامون مَفازه (= محلِ نجات) می گوید . یعنی همانطور که هامون محلی هولناک و مُهلک است و عرب بر عکس مسمّای آن اسمش را مَفازه می نهد . شما مدعیان نیز از دین و ایمان اسم و شعاری بیش یدک نمی کشید . [ مَفازه = شرح بیت 1473 دفتر دوم ]
کسی که به ایمان و دینداری شما نگاه کند . عشق و علاقه اش نسبت به ایمان سرد و فسرده می شود . [ بخش بعدی در بسطِ همین مطلب است . ]
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…