پرسیدن شخصی از شتر که از کجا می آیی | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 2440 تا 2483
نام حکایت : حکایت کسی که توبه کند و پشیمان شود و باز فراموش کند
بخش : 7 از 13 ( پرسیدن شخصی از شتر که از کجا می آیی )
گازُری خَری نحیف و لاغر داشت که کمرش در زیرِ سنگینی بار زخمی شده بود . و در آن وادی چیزی جز آب پیدا نمی شد که بخورد . و اتفاقاََ در آن حوالی بیشه ای قرار داشت و در آن شیری زندگی می کرد . روزی میان آن شیر و فیلی نیرومند جنگی رُخ داد و شیر در اثنای این جنگ مجروح شد و زآن پس از شکار جانوران فروماند . چون گرسنگی بر او غالب شد به روباهی امر کرد که به حومۀ بیشه برود و در صورتی که خری را دید او را با حیله نزدِ او آورد تا به اصطلاح دلی از عزا درآورد . روباه به شیر گفت : شاها ، خیالت راحتِ راحت باشد که حیله گری کارِ اصلی من است . روباه این را گفت و …
متن کامل ” حکایت کسی که توبه کند و پشیمان شود و باز فراموش کند “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
شخصی از شتر سؤال کرد که : های ، ای خوش قدم ، از کجا می آیی ؟ ( اقبال پی = خمش قدم ، مبارک قدم / هی = های ، کلمه ای برای آگاه کردن ) [ این بخش در نقد تقلید کورکورانه و عاری از مغز ، و دعوت به جهان حقیقت است از روی صدق و صفا ]
شتر گفت : از حمّامِ گرمِ محلۀ تو آمده ام . آن شخص بر سبیل طنز به شتر گفت : بله ، از زانوهایت معلوم است که از حمّام آمده ای . یعنی زانوهای پینه بسته و چرکین تو کاملاََ نشان می دهد که رنگِ حمّام را به خود ندیده ایی .
مثال دیگر ، وقتی که فرعون حق ستیز اژدهای حضرت موسی (ع) را دید . از او مهلت خواست و ملایمت نشان می داد . [ عَنود = معاند ، ستیزه گر ]
هوشیاران گفتند : فرعون می بایست با موسی خشن تر و باصلابت تر برخورد می کرد . زیرا هر په باشد او (فرعون) پروردگار دین است . ( ربِّ دین = کنایه از خداوند است زیرا فرعون دعوی الوهیّت داشت ) [ کسانی که به کذبِ ادعای فرعون پی برده بودند وقتی دیدند که او در برابر عصای اژدها سیرتِ موسی (ع) عقب نشینی کرد و برای مقابله با او مهلت خواست . گفتند اگر الوهیّتِ فرعون صحت می داشت باید وقتی موسی عصای خود را اژدها کرد . او معجزۀ قوی تری نشان می داد نه آنکه خائف گردد و تقاضای مهلت کند . ]
اگر فرضاََ معجزۀ موسی اژدها بود و یا مار ، پس مقامِ کبریایی و قهرِ خداوندی فرعون چه شد و کجا رفت ؟ [ این بیت نیز ادامۀ سخنان آن هوشیاران و زیرکان است ]
اگر در جلوس بر مقامِ الوهیّت ، فرعون برترین پروردگار است . پس چرا برا کِرمی (مار) اینقدر مداهنه و چاپلوسی می کند . ( ربِّ اَعلی = اشاره به آیه 24 سورۀ نازعات « فرعون گفت : منم برترین پروردگارِ شما » ) [ باز آن زیرکان گفتند : اگر فرعون واقعاََ خدا بود . اژدهای موسی با همۀ قدرت و صولتش باید در برابرِ او همچون کِرمی خُرد ، ناچیز و بی مقدار می نمود . ولی چرا در برابر آن ترسید و به تملّق پرداخت ؟ پس معلوم می شود که مقام الوهیّتِ او یاوه ای بیش نیست . ]
تا وقتی که نَفسِ تو مستِ شیرینی و شراب است . بدان که روحِ تو خوشۀ عالَمِ غیب را ندیده است . یعنی تا وقتی که نَفسِ امّاره تو غرق در لذّات و شهوات نفسانی است . قلب و روحِ تو به خوشه ها و توشه های اسرارِ غیبی دسترسی پیدا نکرده است . [ نَبید = شراب ، شراب خرما و انگور ]
زیرا دوری کردنِ تو از سرای فریب دنیا از نشانه های دیدنِ نورِ حقیقت است . [ تَجافی = قرار نداشتن در جا ، دور شدن ]
برای مثال ، پرنده ای که در اطرافِ آب شوری می چرَد . به این دلیل است که آب شیرین و گواراِ کُمکی ندیده است . یعنی از آن خبری ندارد و قطره ای از آن نچشیده است .
بلکه ایمان او جنبۀ تقلیدی دارد . یعنی آن کسی که از لذّاتِ بهیمی و شهواتِ حیوانی سرمست شده و در عین حال ادعای حقیقت می کند . ایمانش سطحی و کورکورانه است . در واقع روحِ او چهرۀ ایمان راستین را هنوز ندیده است .
پس نتیجه می گیریم که برای مقلِّد ، یعنی برای کسی که ایمان تقلیدی دارد خطراتِ بزرگی نظیر راه و راهزن و شیطان ملعون وجود دارد . ( رَجیم = مطرود ، رانده شده ، ملعون ) [ یعنی صاحبان ایمان تقلیدی مشکلات بزرگی دارند . یکی از آن مشکلات راهِ سلوک است که در هر گامِ آن احتمالِ سقوط و لغزش می رود . نیز راهزنانی که در کِسوتِ ارشاد با سالک مواجه می شوند و از همه قوی تر دسیسه های شیطان . ]
ولی اگر نورِ خدا را ببیند ایمن می گردد و او از پریشانی شک و تردید آرام می شود .
برای مثال ، تا وقتی که کفِ رویِ دریا به سوی خاک که اصلِ اوست نیامده باشد پیوسته در کشاکش است . [ اصطکاک = به هم ساییدن ، به هم واکوفتن دو چیز ]
آن کف از جنسِ خاک است و در میان آب ، غریب است . و شخصِ غریب در غربت ناچار پریشان و مضطرب می شود . [ همانطور که جسم با پیوستن به اصلِ خود آرامش می گیرد . روح نیز با پیوستن به اصلِ خود از پریشانی رها می گردد . ]
همینکه چشمِ دلِ مقلِّد باز شود و نقش حقیقت را بخواند . زآن پس دیگر شیطان هیچ تسلّطی بر او نخواهد داشت . [ در آیه 42 سورۀ حِجر آمده است « همانا تو را بر بندگانم سلطه ای نیست مگر بر آن گمراهانی که تو را پیروی کنند » ]
اگر چه خر اسراری ربّانی را به روباه گفت : اما راز گویی او سطحی و مقلِّدانه بود . [ خر سیرتان مدّعی نیز مانند آن خر ممکن است سخنان مبسوطی در بابِ مقام صبر و رضا و توکّل بگویند ولی چون بر حسبِ باطن بدان مقامات نرسیده اند سخنانشان طوطی وار است . ]
اگر چه او آب را ستایش کرد ولی خود مشتاقِ آب نبود و اگر چه صورت و لباسش را ( به رسم عاشقان مهجور ) چاک کرد لیکن حقیقتاََ عاشق نبود . [ تایق = مشتاق ]
عذر خواهی منافق مردود است نه مطلوب . زیرا عذر خواهی منافق زبانی است نه قلبی . [ در قسمتی از آیه 11 سورۀ فتح در وصف منافقان آمده است « … به زبان گویند آنچه را که در دل هاشان نیست » و در قسمتی از آیه 167 سورۀ آل عمران آمده است « … با دهان های خود چیزی گویند که در دل هاشان نیست و خداوند بدانچه نهان دارند داناتر است » ]
از منافق بوی سیب می آید یعنی از اهلِ نفاق فقط بوی معارف و حقایق بلند می شود نه خودِ آن . این بو از او بلند می شود تا به دیگران ضرر و زیان وارد سازد . یعنی ساده دلان بوی اقوال و اطوار متین او را می خورند و مالاََ دچار مصیبت و بدبختی می شوند .
برای مثال ، حملۀ زن در عرصۀ پیکار صفِ دشمن را نمی شکند بلکه فقط کار را خراب تر می کند .
هر چند زنان را می بینی که در عرصۀ پیکار مانند شیر ، شمشیر به دست گرفته . اما دستش پیوسته می لرزد . [ منافقان نیز ظاهری پُر صلاح و باطنی سیاه دارند که به هر لباسی درمی آیند خاصه لباس شرع . ]
وای به حالِ کسی که عقلش ماده ، و نَفسِ زشت و بَدکارش نر و مُستَعدِّ ارتکاب افعال قبیح باشد . [ وای به حالِ کسی که عقل و تدبیرش ضعیف و نَفسِ امّاره اش قوی باشد . ]
ناچار عقلش مقهور می گردد و حرکتِ او فقط به سوی زیانکاری است و لاغیر .
خوشا به حالِ کسی که عقلش نَر باشد و نَفسِ زشت و بدکارش ماده و درمانده . [ انقروی این بیت را اشاره به روایتی از پیامبر (ص) می داند « خوشا به حال کسی که عقلش نر باشد و نَفسش ماده . وای به حال کسی که برعکس این باشد » ( شرح کبیر انقروی ، ج 13 ، ص 775 ) ]
اگر عقلِ جزیی او نر و چیره گردد . عقل می تواند قدرت و سیطرۀ نَفسِ مادّه (نَفسِ امّاره) را از او برباید . ( اُنثی = جنس مؤنث / سالِب = سلب کننده ، رباینده ) [ اگر عقل جزیی آدمی که طبعاََ ضعیف و ظاهرگراست تحت تعلیم و تربیتِ الهی قرار گیرد به عقلِ معاد مبدّل می شود و می تواند نَفسِ امّاره را مغلوب کند . ]
حملۀ زن ظاهراََ بی باکانه است . اما زیانی که می بیند مانندِ آن خر از روی نادانی و خر بودن است . [ جَری = گستاخ ، بی باک ]
اوصافِ حیوانی در زن بسیار یافت می شود . زیرا او به رنگ و بو تمایل دارد . یعنی به جلوه های ظاهری بیشتر توجه می کند . [ رُکون = گراییدن ، میل کردن ]
همینکه آن خر وصفِ جلوه های ظاهری چمنزار را از روباه شنید و همۀ آن دلایلی را که قبلاََ در اثبات قناعت و توکّل آورده بود از یاد بُرد .
حالِ آن خر مانندِ کسی بود که نیاز به باران پیدا کند ولی ابری در کار نباشد . وجودِ آن خر سراپا گرسنگی بود اما هیچ صبر و طاقتی نداشت . [ مَطَر = باران / جُوع البَقَر = از بیماری های معده است که مبتلایِ بدان هر چه می خورد سیر نمی شود . از آنرو که گاو بدان مرض بسیار مبتلا می شود بدین نام موسوم شده است . در اینجا منظور گرسنگی سخت است . ]
پدر جان ، صبر سپری آهنین است . حق تعالی رویِ سپرِ صبر نوشته است . پیروزی حتماََ بیاید .
شخص مقلِد در اثنای سخن صد نوع دلیل می تراشد ولی آن دلایل را از روی گُمان و قیاس می آورد نه از رویِ شهودِ حقیقت .
او هر چن آلوده به مُشک است ولی مُشک نیست . گر چه بویِ مُشک می دهد ولی هویّتش ، سِرگینی بیش نیست . یعنی هر چند متظاهران به حقیقت ، رنگی از حقیقت را به خود زده اند اما واقعاََ از حقیقت عاری اند . [ پُشک = پِشکل ، مدفوعِ گوسفند و بز و امثال آن ]
ای مُرید برای آنکه سرگینی به مُشک مبدّل شود . باید سال ها در باغ به سر برد . یعنی همانطور که کود و سرگین به گُل و ریحان تبدیل می شود . آن کسی که بالفعل ، روحی متعفّن و باطنی پلید دارد باید سالیان متمادی در بوستان معنوی اولیاء الله سر کند تا از مصاحبتِ آنان روحی لطیف و با کمال یابد . و اِلّا با حرف کسی نمی تواند بدان مقام برسد .
آدمی نباید مانندِ خران کاه و جُو بخورد . یعنی جایز نیست که انسان نیز مانندِ حیوانات غرق در شهوات شود بلکه باید ماننِ آهو در سرزمینِ خُتن ارغوان بخورد . [ ارغوان = درختی است سرخ رنگ با گُل های بسیار معطر . این درخت انواعی دارد از جمله ارغوان چینی / خُتن = شهری بود در ترکستان شرقی ( ترکستان چین ) و گاهی هم به تمام ترکستان چین اطلاق می شده است . چنانکه چین شمالی را خُتا نیز می گفتند و در نوشته های اسلامی مراد از خُتا و خُتن ، چین شمالی و ترکستان شرقی است ( اعلام معین ، ج 1 ، ص 475 ) ]
منظور بیت : انسان نباید در حظوظِ نفسانی غوطه ور شود . بلکه باید مانندِ آهوان خوش خرام صحرای طریقت از گُل های معطر معرفت و حقیقت تناول کند تا نافِ قلبش معدنِ مُشکِ معرفت و کمال گردد .
با آن گروه به صحرای خُتن برو یعنی همراه اولیاء الله و عارفان بِالله به صحرای طریقت گام بگذار و فقط از قَرنفُل و یاسَمَن و گُل تناول کُن . یعنی فقط از علم و حکمت و معرفت تغذیه کن . [ قَرنفُل = گیاهی از دستۀ میخک ها که گلهایِ آن جنبۀ زینتی دارد و در باغچه کاشته می شود . ]
معده ات را بدان گُل و ریحان عادت بده تا حکمت و طعام رسولان الهی را پیدا کنی .
معده ات را از خوردن کاه و جو بازدار و بجای آن خوردن گُل و ریحان را شروع کن . [ منظور بیت : ای طالب حقیقت معدۀ قلبت را از تناول لذّات و شهوات بهیمی منع کن و او را به تناول گُلِ معرفت و ریحان حقیقت عادت بده . ]
معدۀ جسم ، تو را به کاهدان می کشد . یعنی معدۀ ظاهری ات ، تو را به سویِ تمتّع از لذّات و شهواتِ دنیوی جلب می کند . در حالی که معدۀ قلبِ تو ، تو را به سوی گُل و ریحان معنوی جذب می کند .
هر کس که کاه و جو بخورد ، قربانی می شود . یعنی همانطور که گاو و گوسفند را ابتدا پروار می کنند و سپس به مسلخ می برند . همینطور اگر مقصد اعلای تو تمتّع حیوانی و لذّات دنیوی باشد سرانجام به مسلخ خواهی رفت و سلاخِ مرگ تو را ذبح خواهد کرد . و هر کس که نورِ حق بخورد . به قرآن مبدّل می شود یعنی کتابِ روحش مخزن اسرار و معدنِ انوار الهی می گردد . [ پس ای طالب حقیقت بکوش تا قرآن شوی نه قربان . ]
بهوش باش که نیمی از وجودِ تو مُشک است و نیمی دیگر مدفوع . مبادا بر مدفوع بیفزایی . بلکه باید بر مُشکِ چین بیفزایی . [ مُشک ، کنایه از جنبۀ معنوی انسان و پُشک ( = مدفوع) ، کنایه از جنبۀ مادّی اوست . ]
منظور بیت : جنبۀ روحانی و معنوی خود را نیرومند و متکامل کن . نه جنبۀ مادّی خود را .
شخص مقلِّد ، صد نوع دلیل و صد نوع سخن بر زبان خود می راند . اما سخنان او فاقد روح است .
گوینده ای که بهره ای از روح و شکوه معنوی ندارد . سخنان او چه برگ و میوه ای به بار می آورد . ؟ [ مسلماََ نتیجه ای که عاید می شود چیزی جز خُسران و وبال خود و فریفته شدگان نیست . ]
چنین شخصی گر چه مردمِ ساده لوح را گُستاخانه به راهِ حق فرا می خواند اما خودِ او از برگِ کاه هم لرزان تر است . [ اگر چه در ظاهر خود را مؤمنِ ثابت قدم و با صلابت نشان می دهد ولی در باطن آدمِ متزلزلی است . ]
پس سخنان شخصِ مدّعی و مقلّد اگر چه آراسته و شکوهمند است ولی در آن سخنان لرزشِ تردید نیز نهفته است .
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…