نذر کردن سگان که این تابستان خانه سازیم | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 2885 تا 2899
نام حکایت : آن دزد که پرسیدندش که چه می کنی نیم شب در پای دیوار
بخش : 5 از 9 ( نذر کردن سگان که این تابستان خانه سازیم )
دزدی در نیمه های شب دیوارِ منزلی را سوراخ می کرد کسی او را دید و گفت : آهای پدر جان ، در این شبِ تاریک ، داری چه می کنی ؟ دزد گفت : دارم دُهل می زنم . آن شخص گفت : پس کو صدای دُهل …
متن کامل « حکایت آن دزد که پرسیدندش که چه می کنی نیم شب در پای دیوار » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
سگِ بینوا در موسمِ زمستان و در هنگامۀ سوز و سرما ، نحیف و نژند می شود و با زبان حال می گوید : همینکه فصلِ گرما فرا رسد بیدرنگ لانه و سرپناهی برای خود خواهم ساخت . امّا همینکه لشکرِ جرّارِ سرما می رود و هوای گرم و مطبوع می رسد . قصدِ خود را فراموش می کند و به غفلت روزگار می گذراند .
مولانا در این حکایت کوتاه ، جلوه ای از روانشناسی آدمی را می نماید . انسان در شرایط دشوار و هجومِ محنت و بلا ، موقتاََ از خوابِ غفلت بیدار می شود و با خود عهدها و پیمان ها می بندد که از این پس به خطا و غفلت نزید و گام از طریقِ صواب برون ننهد و چنین و چنان کند . غافل از اینکه همۀ این تصمیماتِ مشعشع ، و رویاهای شیرین ، معلولِ شرایطِ فشار و سختی است و هیچ اصالتی ندارد و همینکه شرایطِ فشار از او برداشته شود دوباره « روز همان و روزی همان . »
استخوان های سگ در فصلِ زمستان ، جمع می شود زیرا سوز و زخمِ سرما ، اندامِ او را در هم می فشارد و کوچکش می کند .
پس آن سگِ بینوا در موسمِ زمستان با خود می گوید : من با این تنِ نحیف و کوچک باید برای خود ، خانه ای از سنگ بسازم .
هرگاه تابستان فرا رسد . باید برای جلوگیری از هجومِ سرما با پنجه هایم خانه ای از سنگ بنا کنم .
امّا همینکه فصلِ تابستان می رسد . بدن و استخوان های سگ منبسط می شود و پوستش تر و تازه می شود .
همینکه سگ ، اندام خود را دُرشت و فربه می بیند . با زبان حال می گوید : ای بزرگوار ، من با این درشتی اندام در کدام خانه می گنجم ؟
آن سگ درشت و ستبر می شود و به سایه ای پناه می برد و با حالتِ تنبلی و دل سیری و بی حمیّتی و خودبینی روزگار می گذراند . ( غَری = منسوب به غَر به معنی فاحشه ، مردم بَددل ) [ وجه دیگر مصراع دوم : با حالت تنبلی و دل سیری و بی حمیّتی و خودبینی به سایه ای می رود . ]
وجدانش می گوید : ای عمو جان ، برای خود خانه ای دست و پا کن . امّا آن سگِ غافل مغرورانه می گوید : تو بگو ، من چگونه می توانم با این اندامِ درشت در خانه ای جا بگیرم ؟ [ مولانا از اینجا به نتیجه گیری حکایت می پردازد و در خطاب به اهلِ غفلت می فرماید : ]
استخوانِ حرص و طمعِ تو هنگامِ پیچیده شدن در بلا و محنت ، جمع و کوچک می شود . یعنی وقتی که سختی و بلا آدمی را احاطه می کند . موقتاََ دست از حرص و آز برمی دارد . [ نَوَرد = پیچیدن ، پیچ و تابی که در چیزی افتد ]
در این هنگام که بلا شدّت گرفته می گویی : از توبه و استغفار برای خود خانه ای می سازم تا در فصلِ زمستان یعنی وقتِ هجومِ بلا و محنت سرپناهی داشته باشم .
امّا همینکه درد و رنج تو از میان برود . دوباره آن حرص و طمع ، در تو شدّت می گیرد و مانندِ آن سگ ، خیالِ خانه سازی از ذهنت بیرون می رود .
شُکر بر نعمت از خودِ نعمت گواراتر و دلنشین تر است . آنکه به شُکر شدیداََ علاقه مند است ، کی به نعمت توجه می کند . ( شُکر = شرح بیت 938 دفتر اوّل / شُکرباره = کسی که بسیار شکر می کند و عاشق شکر است / باره = پسوندی که در ترکیب کلمات می آید و معنی دوست دارنده است ) [ زیرا شکر بر نعمت ، نشانِ کمالِ روحی و ارتقای اخلاقی است در حالی که حصولِ نعمت ممکن است تنها برای امتحان شخص باشد و نه استحقاقِ او . ]
شکر ، روحِ نعمت است و خودِ نعمت مانندِ پوست است زیرا شکر ، تو را به کوی یار می رساند یعنی تو را به حضرت معشوق می رساند .
رفاه و نعمت ، آدمی را دچار غفلت می کند و شکرِ نعمت ، موجبِ بیداری ضمیر انسان می گردد . با دامِ شکرِ سلطانِ حقیقت ، نعمت ها را صید کن . [ اشاره به آیه 7 سورۀ ابراهیم که توضیح آن در شرح بیت 938 دفتر اوّل آمده است . ]
نعمتِ شکر ، تو را قانع و بزرگ می کند چنانکه صدها نعمت را به تهیدستان می بخشی . [ پُر چشم = قانع ]
آنقدر از رزق و طعامِ حضرت حق تعالی می خوری که نیاز خوردن و عرض حاجت به دیگران در تو از بین می رود . [ دَق = کوبیدن ، دَق زدن ، درخواستن و گدایی کردن . ( فرهنگِ نفیسی ، ج ۲ ، ص ۱۵۲ ) ]
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…