مستجاب شدن دعای پادشاه در خلاص پسرش از جادو | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 3160 تا 3188
نام حکایت : حکایت آن پادشاه زاده که پادشاهی حقیقی به وی روی نمود
بخش : 4 از 7 ( مستجاب شدن دعای پادشاه در خلاص پسرش از جادو )
پادشاهی ، پسری جوان و هنرور داشت . روزی پادشاه به خواب دید که پسرش مُرده است . وحشت زده از خواب پرید و وقتی متوجه شد که این فاجعه در خواب رُخ داده و نه در بیداری بسیار خوشحال شد و ز آن پس تصمیم گرفت که پسرش را زن دهد تا از او فرزندی حاصل آید و در صورتی که این واقعه به بیداری رُخ داد از او یادگاری داشته باشد . پس از جستجوهای بسیار بالاخره پادشاه ، دختری زیباروی را از خاندانی پارسا و پاک نهاد پیدا کرد ولی آن دختر از خانواده ای تهیدست و فقیر بود . از اینرو مادرِ شاهزاده با چنین ازدواجی مخالفت ورزید . لیکن شاه با اصرارِ تمام او را به عقد ازدواجِ پسرش درآورد . در این میان پیرِزنی جادوگر که عاشقِ پسرِ شاه شده بود بوسیلۀ جادو ، احوالِ آن جوان را چنان تغییر داد …
متن کامل ” حکایت آن پادشاه زاده که پادشاهی حقیقی به وی روی نمود ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
آن ساحر ، دورادور این خبر را شنیده بود که پسرِ شاه اسیر پیر زنی شده است . یعنی بر اثرِ سِحر ، عاشقِ پیر زنی فرتوت شده است .
زیرا که آن پیر زن در امرِ جادوگری بی نظیر بود و در این کار ، مِثل و ثانی نداشت . [ چنانکه با مهارت ، عقلِ آن جوان را ربود . ]
ای جوان در هر فن و قدرت و کاری دست بالای دست بسیار است تا اینکه بالاخره ذاتِ الهی از همه بالاتر است . [ در قسمتی از آیه 76 سورۀ یوسف آمده « … و بالای هر صاحب دانشی ، دانایی است » و نیز در آیه 18 سورۀ انعام آمده است « و اوست چیره بر بندگان ، و اوست فرزانۀ آگاه » ]
بالاترین دست ها ، دستِ خداست چنانکه مثلاََ بدون شک دریا جایی است که همۀ سیلاب ها بدانجا ختم می شود . [ مصراع اوّل اشاره است به آیه 10 سورۀ فتح « آنان که با تو بیعت کنند . در حقیقت با خدا بیعت کنند . قدرت و نصرت خدا برتر از قدرت و نصرت آنان است . هر که پیمان گُسلد . زیان آن بر او باشد و هر که زنهارِ خود با خدا نگه دارد . خدا پاداشی بیکران بدو ارزانی دارد » ]
هم ابرها از دریا مایه می گیرند و هم سیلاب ها به دریا منتهی می شوند .
شاه به آن جادوگر چیره دستی که تازه از راه رسیده بود گفت : این پسر در اثرِ مسحور شدن دارد از دستم می رود . ساحر ماهر گفت : خیالت راحت باشد که اکنون من آمده ام . و منم درمان کنندۀ قوی دست . [ درمان زَفت = در لغت یعنی درمانِ بزرگ و مهم . بهتر است که آن را صفت بدانیم به معنی درمان کنندۀ بزرگ و مؤثر . ]
این پیرِ زن جادوگر در میان جادوگران نظیر و مانندی ندارد . بجز من که شخصی زیرک و هوشمندم و از جانبِ حق آمده ام . ( زال = پیرِ سفید موی / داهی = زیرک ، باهوش / کران = ساحل ، کرانه ، کناره / زآن کران = از آن کرانه ، که منظور از جانبِ حضرتِ حق است . ) [ اگر کسی سِحر را برای شرارت بیاموزد حرام است . امّا اگر سِحر را برای ابطالِ سِحر بیاموزد کاری خدا پسندانه کرده است . چنانکه در آیه 102 سورۀ بقره آمده است که هاروت و ماروت برایِ دفعِ سِحرِ ساحران ، قواعد این فن را به مردم می آموختند و بدینسان بساطِ ساحران را از رونق افکندند . ]
اینک من به فرمانِ خداوند مانندِ دستِ حضرت موسی (ع) ، دمار از سِحرش درمی آورم . یعنی سِحرِ او را از ریشه و پایه ویران می کنم .
زیرا دانش ساحریِ من از راهِ شاگردی کردن سِحرهای حقیر و خوار کسب نشده . بلکه این دانش را از عالَمِ غیب فرا گرفته ام . ( مُستَخَف = حقیر و خوار شده ) [ لازم است در این بیت سِحر را به «ساحر» تأویل کنیم . یعنی من دانشِ ساحری را نزدِ ساحرانِ بیمقدار نیاموخته ام . ]
من به اینجا آمده ام که طلسمِ او را بگشایم و سِحرِ او را باطل کنم . تا شاهزاده پژمرده و زرد رخسار نمانَد .
سحرگاه به سویِ گورستان برو . در کنارِ دیوارِ آن یک قبر سفید است .
آن قبر را در جهتِ قبله بشکاف و حفر کن و جلو برو . تا آثارِ قدرت و صنعتِ الهی را مشاهده کنی .
این حکایت خیلی طولانی است و تو نیز دلتنگ و ملولی . بنابراین خلاصه قصّه را بازگو می کنم و حواشی و زوائدِ آن را حذف می کنم .
شاه طبقِ دستورِ آن مردِ ربّانی به سویِ آن گورستان رفت و قبرِ سفید را به همان ترتیب که سفارش کرده بود کاوید و ریسمانی را که آن زنِ ساحره بدان گره زده بود پیدا کرد و سپس همۀ آن گره های محکم را گشود و شاهزاده را از رنج و بلا رهایی داد . [ در فنِ ساحری گره بستن به نخ و ریسمان و دمیدن بر آن رایج است . چنانکه غالب مفسرانِ قرآن کریم در ذیلِ آیه 4 سورۀ فَلَق بدین موضوع پرداخته اند . ]
آن پسر ، یعنی شاهزاده به خود آمد و با سختی فراوان به سویِ تختِ شاه دوید . [ امتحان = در اینجا به معنی محنت و بلیّه است / صد امتحان = منظور اینست که آن شاهزاده پس از تحملِ آن همه رنج و بلایی که زنِ ساحره بر سرش آورده بود اینک به سوی تخت شاه دوید . اکبرآبادی می گوید : می توانیم «شاه» را به « با صد امتحان » اضافه کنیم در اینصورت معنی مصراع دوم بیت اینست : شاهزاده به سویِ شاهی رفت که آنهمه محنت و بلا تحمل کرده بود ( شرح مثنوی ولی محمّد اکبرآبادی ، دفتر چهارم ، ص 142 ) ]
شاهزاده در حالی که شمشیر و کفنی زیرِ بغل داشت . سجدۀ شُکری کرد و چانه و رُخسار بر خاک مالید . [ ذَقَن = چانه / تیغ و کفن همراه داشتن = کنایه از مبالغه در عذر خواهی و پوزش است ، شرح بیت 2413 دفتر اوّل ) ]
به دستور شاه همه جا را آیین بستند و مردم شهر جملگی شادمان بودند و آن نوعروس ناکام و ناامید نیز شادمان شد . [ آیین بستن = آذین بستن شهر هنگام برپایی جشن و سرور یا آمدنِ بزرگی ]
جهان ، حیاتِ دوباره یافت و سراسر نور و نشاط شد . شگفتا که آن روزهای محنت و اندوه ، روزی بود . امروز نیز روزی است . [ روزِ سختی و محنت با روزِ شادی و سرور خیلی تفاوت دارد . ]
شاه از فرطِ شادی و سرور ، چنان جشنِ مفصّلی گرفت که از وفورِ نعمت حتّی به سگ ها نیز شربت گُلاب می دادند .
پیر زنِ جادوگر از شدّتِ غصّه مُرد و صورت و سیرتِ زشتِ خود را به مالکِ دوزخ سپرد . [ فا = در اینجا به معنی «به» است ]
شاهزاده دچارِ شگفتی شده بود و با خود می گفت : آخر چگونه آن پیر زن عقل مرا ربود ؟
شاهزاده وقتی سرِ عقل آمد نو عروسی بغایت زیبا دید که زیبایی اش مانندِ زیبایی ماه بود . و جمالِ او همۀ زیبا رویان نمکین را تحت الشعاع قرار داده بود . [ مَلیح = نمکین ، زیبارو ]
همینکه شاهزاده جمالِ بی مثالِ نوعروس را دید دچهرِ بی هوشی شد و با صورت بر زمین افتاد و تا سه روز روح از جسمش جدا شد . [ فُؤاد = شرح بیت 3057 دفتر چهارم ]
شاهزاده سه شبانه روز از خود بی خود شد تا اینکه مردم از بیهوشی او به جُنب و جوش درآمدند . یعنی نگران و ناراحت شدند . [ غَشی = بیهوشی ، در فارسی بدان غَش گویند . ]
مردم به درمانِ شاهزاده پرداختند و بالاخره با گُلاب و داروهای دیگر بهوش آمد و کم کم به خود آمد و توانست خوب و بَد را تشخیص دهد . یعنی هوش و حواسش جمع شد و توانست امور را از هم بازشناسد .
پس از سپری شدنِ یکسال ، شاه در اثنای صحبت با پسرش به طریقِ طنز و مزاح گفت : پسر جان از آن یارِ قدیمی خود هم یادی کن . یعنی از آن ساحره عجوزه هم یادی کن و این تذکار البته سودمند است .
همبستر و همسر پیشین خود را یاد کن یعنی آن عجوزۀ ملعونه را یاد آور . اینقدر بی وفا و بَد اخلاق نباش . [ ضَجیع = همبستر ، همخواب / فِراش = همسر ، معانی دیگری هم دارد امّا مناسب ترین معنی همین است / مُر = تلخ ]
شاهزاده گفت : برو که من سرای شادی را یافته ام و از چاه فریب رهیده ام . ( دارُرالسرور = خانۀ شادی / دارُالغُرور = خانۀ غرو ) [ من از فریبِ دنیای دون رها شده ام و به سرای شادی اُخروی و سرورِ روحانی رسیده ام . ]
همینطور است وقتی که مؤمن به نورِ حق راه یابد ، از تاریکی رُخ برمی تابد . [ هر گاه نورِ حق بر مؤمن منکشف شود . او از ظلمت نَفس و هوی می گُریزد . ]
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…