مجرم دانستن اَیاز خود را در این شفاعت گری | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 4153 تا 4238
نام حکایت : حکایت دادن شاه گوهر را در میان دیوان و مجمع به دست وزیر
بخش : 6 از 6 ( مجرم دانستن اَیاز خود را در این شفاعت گری )
روزی سلطان محمود غزنوی به دیوان حکومتی رفت در حالیکه همۀ ارکان دولت در آنجا حضور داشتند . سلطان گوهری گرانبها از جیبِ خود درآورد و به وزیر گفت : قیمت این گوهر چقدر است ؟ وزیر گفت : بیش از صد خروار طلا . در این لحظه سلطان بدو گفت : این گوهر را بشکن . وزیر که شکستن گوهر را حیف می دانست از شکستن آن امتناع کرد . سلطان به آن وزیر آفرین گفت و خلعتی بخشید . سپس به فراشباشی گفت : این گوهر را بشکن . او نیز به دلیل حیف دانستن آن ، از این کار تن زد . و سلطان بدو نیز خلعت بخشید . سلطان بر همین منوال نیز همۀ شخصیت های برجستۀ حکومتی را امتحان کرد . تا آنکه نوبت به ایاز رسید . ایاز گفت قیمت این گوهر را نمی توانم وصف کنم ولی چون سلطان امر به شکستن آن می کند . آنرا می شکنم . در این لحظه دو قطعه سنگ از آستین خود درآورد و …
متن کامل ” حکایت دادن شاه گوهر را در میان دیوان و مجمع به دست وزیر “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
من چگونه ممکن است که شخص خشمگین را به مهر و عطوفت دعوت کنم . من چگونه می توانم شخصِ بُردبارِ دانا را به بُردباری و مهربانی هدایت کنم . ( حِلم = در لغت به معنی خشم و غضب است / حِلم آلود = غضبناک ، خشمگین ) [ ایاز که تمثیلی از ولیِ خداست می گوید : من موجودی به خشم و قهرآلوده هستم . پس اینکه از تو (ای خدا) برای آن گنه کاران عفو می طلبم . بدین معنی نیست که مهربانی من از تو بیشتر است . بلکه مقامِ شفاعت نیز نتیجۀ لطفِ توست . ]
اگر مرا با سیلی ، خوار و زبون سازی . سزاوار صدها هزار سیلی هستم . یعنی خداوندا من (ولیِّ خدا) در برابر تو بنده ای حقیرم و لایق این همه احسان نیستم . و احسان تو بر من از روی رحمتِ واسعِ توست . و اِلّا اگر مرا به قهرِ خود بگیری باز سزاوار شدیدترین قهر تو هستم . [ صَفع = کشیده ، سیلی ]
من در برابرِ تو چه بگویم ؟ از چه چیزی آگاهت کنم ؟ یا شرطِ بخشندگی را فرا خاطرت آرم ؟
آن چیست که بر تو معلوم نیست ؟ کجاست چیزی در جهان که در خاطر تو نیست ؟
ای کسی که از جهل ، پاکی و علمِ تو نیز از آن پاک است که فراموشکاری سبب شود که مطلبی از علم تو پوشیده ماند . [ همانطور که گفته شد این ابیات ظاهراََ از زبان ایاز خطاب به سلطان محمود است . لیکن بر حسب باطن ، راز و نیاز و اظهار عجز بندۀ خالص به درگاه حضرت حق است . ]
تو ای خدا ، کسی را که واقعاََ بیمقدار است . موجودی مهم محسوب داشتی و او را مانند خورشید ، تابناک و منوّر فرمودی . [ در آیه 70 سورۀ اسراء آمده است « و ما فرزندان آدم را بس گرامی داشتیم و آنان را در خشکی و دریا بر مرکوب ها سوار کردیم و ایشان را از غذاهای پاکیزه روزی دادیم و آنان را بر بسیاری از آفریدگان برتری بخشیدیم » ]
حال که مرا موجودی گرانقدر محسوب داشته ای . اگر ناله و زاری کنم از روی کرَم ناله ام را بشنو .
زیرا که تو مرا از نقشم خارج کرده ای . یعنی مرا از مرتبۀ خودبینی و انانیّت به مرتبۀ فنای فی الله درآورده ای . مقام شفاعت را نیز تو به من عطا کرده ای .
چون که این وطن از رخت و اسباب خالی شد . یعنی از آنرو که وطن وجودِ من از هویتِ بشری و انانیّتم خالی شد . دیگر تر و خشک این خانه از آنِ من نیست . یعنی هیچ چیزِ وجودِ من به من تعلّق ندارد بلکه به حضرت حق متعلّق است . [ اعطای مقام شفاعت به اولیاء الله برای تعظیم شأن آنان است نه آنکه خواستۀ اولیاء با مشیّت حق در تزاحم است . مثلآآ اینطور نیست که خدا بخواهد کیفر دهد ، آنان پا در میانی کنند . بلکه شفاعت اعطای لطفِ الهی است . ]
خداوندا ، تو که دعا را مانند آب در وجودم جاری کردی . پس به آبِ دعایم سبزه و خرّمی بخش و آن را به اجابت رسان .
خداوندا ، دعا را در آغاز تو در وجودم پدید آوردی و در آخر نیز تو در اجابتِ دعایم مایۀ امیدِ من باش .
تا من لاف زنم که آن شاهِ جهان به خاطر بنده ای . گنه کاران را بخشید .
پیش از آنکه به شرافتِ الهی مشرّف شوم منِ خودپسند یکپارچه درد و رنج بودم . ولی شاهِ حقیقی جهان ، مرا دوای هر دردمندی قرار داد .
پیش از این ، جهنمی آکنده از شرّ و فتنه بودم . لیکن دستِ لطفِ آن شاه ، مرا به یک چشمۀ کوثر مبدّل فرمود . [ کوثر = نهری در بهشت و حوض خاص رسول خدا در بهشت یا در محشر ]
هر کس را که دوزخ او را به خاطر کیفر دادن می سوزاند . من بار دیگر او را از جسوش می رویانم . یعنی بوسیلۀ شفاعت بارِ دیگر او را زنده می کنم و حیاتِ طیّبه می دهم . [ قَوَد = قصاصِ نَفس ، کشتن قاتل به انتقام مقتول ، در اینجا مطلقاََ به معنی کیفر است ]
کارِ چشمۀ کوثر چیست ؟ کارش اینست که هر عضوِ سوخته ای به برکتِ آبِ آن چشمه بروید و به حالتِ آغازینش درآید . ( نابِت = روینده ) [ کارِ عارف اینست که سوختگان نَفس و هوی را با آبِ عرفان و ایقان حیات پاک الهی و معنوی بخشد . ]
هر قطره چشمۀ کوثر ندایِ بخشش سر می دهد و می گوید : من هر آنچه را که دوزخ سوزانده است جبران می کنم .
دوزخ مانند سرمای پاییز است یعنی همانطور که سرمای پاییز برگ و بارِ درختان را می خوشاند . سرمای نَفسِ امّاره نیز برگ و بارِ درختِ روح را خشک و پژمرده می سازد . اما ای گلستان ، چشمۀ کوثر مانند فصل بهار است . یعنی عارفانِ روشن بین مانندِ فصلِ بهار ، درختان خوشیده و به خواب رفتۀ آدمیان را سرسبز و بیدار می سازند .
دوزخ مانند مرگ و خاک قبر است . یعنی همانطور که مرگ ، حیات را زائل می کند و خاک قبر دلِ داغداران را سرد می کند . دوزخِ نَفس نیز روحِ آدمیان را می کُشد و قلب آنان را از حقایق الهی سرد و پژمرده می کند . اما چشمۀ کوثر ، یعنی وجودِ عارفان مانند نفخۀ صُورِ اسرافیل است که در کالبدهای مُرده جان می دَمَد . [ نَفخِ صُور = شرح بیت 746 دفتر اوّل ]
ای کسانی که به وسیلۀ دوزخ بدن هایتان سوخته شده است . کرمِ الهی شما را به سویِ کوثر می کشد . یعنی ای سوختگان نَفس و هوی ، احسانِ الهی شما را به سویِ چشمۀ عرفان و ایقان می کشاند .
ای خداوندی که به تدبیر امور خلایق قائمی و زنده . چون که لطف و احسان تو فرمود : « بیافریدم آفریدگان را تا از من سود برند » ( قیّوم = قائم به تدبیر امور خلایق ( مجمع البیان ، ج 2 ، ص 362 ) این لفظ سه بار در قرآن کریم آمده است و در هر سه مورد به همین معنی است ) [ ادامه معنا در بیت بعد ]
« نیافریدم که من از آنان بهره مند شوند » بخشش توست که به سببِ آن همۀ موجودات ناقص به کمال می رسند . [ در دو بیت اخیر به این حدیث قدسی اشاره شده است « خداوند فرماید : آفریدم آفریدگان را تا از من سود برند و نیافریدم ایشان را تا از آنان سود برم » ]
گناهِ این بندگانِ تن پَرست را ببخش . یعنی گناهِ کسانی را که اسیر جسم و شهوات هستند عفو فرما . زیرا بخشش از دریای بخشش سزاوارتر است .
صفت عفو در مردم مانند جویبار و سیلاب به سوی مرکز عفو که همانا دریای رحمت الهی است روان است . ( خَیل = رمۀ اسبان ، مجازاََ به سوارکار نیز اطلاق می شود ) [ همانطور که عفو از دریای عفو سزاوارتر است . همۀ عفوها مانند جویبار و سیلاب به مرکز عفو یعنی به حضرت حق رجوع می کند . و هر عفو و بخششی که در این جهان دیده می شود سرچشمه اش لطف الهی است . ]
شاها ، جمیعِ بخشش ها هر شب از این دل های پاره مانندِ کبوتر به سوی تو پرواز می کنند . یعنی خداوندا ، هر شب ندایِ العفو العفو بندکانِ دل خسته به بارگاهِ تو می رسد و از تو طلب بخشش می کنند .
دوباره به هنگام سحر آن کبوتران را می پَرانی تا به بدن بندگان درآیند و در این زندان تا شبانگاه محبوس بمانند . [ مولانا در بیت 388 و 389 دفتر اوّل می فرماید :
هر شبی از دامِ تن ارواح را / می رهانی ، می کنی الواح را
می رهند ارواح هر شب زین قفس / فارغان از حکم و گفتار و قصص ]
شب هنگام بارِ دیگر دل هایِ عفوخواهِ بندگان به سبب عشق به سوی بام و ایوانِ تو (حضرت حق) پرواز می کنند .
تا آنکه بالاخره تارِ پیوند و اتّصالِ خود را از جسم پاره کنند و پیشِ تو آیند . زیرا که به لطف تو نیکبخت شده اند . یعنی ارواح بندگان در دورۀ تقیّدشان به دنیا هر شب نزد تو آیند . و چون مرگ در رسد . برای همیشه پیوند خود را از جسم و کالبد می گُسلند و به نزدِ تو می آیند . [ وُصلت = پیوند خوردن ، اتّصال ، جمع وُصل / مُقبل = صاحبِ اقبال ، نیکبخت ]
این جان ها ، یعنی ارواح صُلحا به سویِ بارگاهِ الهی پَر می گشایند در حالیکه از بازگشتِ قهقرایی خود ایمن هستند و در فضا می گویند : « ما به سوی او باز می گردیم » [ رَجع = بازگشتن / رَجعِ سرنگون = بازگشت مذموم و قهقرایی ]
از خزانۀ کرمِ الهی بانگ می رسد که «بیایید» پس از آن بازگشت دیگر هیچ حرص و اندوهی برای شما نیست . [ حضرت حق به ارواح بندگان که از کالبدِ جسمانی برای همیشه رسته اند و به حریمِ الهی درآمده اند نوید می دهد که در بارگاه حق از اوصافِ پستِ بشری هیچ خبری نیست . بلکه کمال در کمال است . ]
حضرت حق به ارواح بندگان صالح فرماید : در دنیا غربتِ بسیار تحمّل کردید و زین پس قدرِ مرا می دانید .
آنگاه حضرت حق به آنان فرماید : در زیرِ سایۀ درخت لطف و عنایتم سرمست و شادکام بیارمید . [ پا دراز کردن = کنایه از آرامیدن و استراحت کردن است . چنانکه وقتی مسافری از سفری طولانی و پُر رنج به خانه بازمی گشت . اهلِ خانه فرشی در کنار باغچه و زیر سایه خنک درختان پهن می کردند و به او می گفتند با خیال راحت پاهایت را دراز کن . یعنی بی هیچ ملاحظه ای استراحت کن . خداوند نیز به صُلحا می فرماید : حال که از غربتکدۀ دنیا به حضور من آمده اید آسوده خاطر باشید . ]
پاهای خود را که در راهِ دین رنج بسیار تحمّل کرده اند در آغوش و دستان حوریان جاودان بهشتی دراز کنید . [ دراز کنید تا آنان با نوازش خود خستگی و رنجِ سفر شما را بر طرف کنند . مصراع اول به همان «پاها» در بیت قبل اشاره کرده است . ]
حوریان بهشتی با محبت به یکدیگر اشاره می کنند که این صوفیان از سفر بازگشته اند . یعنی از سفر دنیا به این منزل آخرت رجوع کرده اند . [ مُغَمِّز = کسی که با چشم و ابرو اشاره می کند / مراد از «صوفیان» پاکانِ از بندِ هوی رَسته است . ]
حوریان می گویند : این صوفیان با صفا همچون خورشید ، مدّتی بر زمین و پلیدی تابیدند . یعنی بندگان صالح مدتی در دارِ دنیا توقف کردند .
بی آنکه اثری از آن پلیدی بر قلب و روحشان نشسته باشد به بارگاه الهی بازگشتند . چنانکه نورِ خورشید به سویِ کرۀ خورشید بازمی گردد . یعنی عارفان بِالله با آنکه در دنیا می زیند ولی گرد و غبار تعلّقات بر دامن قلبشان نمی نشیند . [ قَذَر = پلیدی ، ناپاکی ]
ای بزرگوار ، سرِ همۀ این جماعت گنهکار به دیواری رسیده است . یعنی جملگی نادم و پشیمان شده اند . [ این بیت و ابیات بعدی هم می تواند بازگشت به حکایت ایاز باشد و هم جنبۀ تمثیلی داشته باشد . و همچنان خطاب انسان کامل به حضرت حق باشد . ]
اگر چه بوسیلۀ دو طاسِ شاه مات شده اند . ولی به لغزش و گناه خود پی برده اند . ( کعبتین = دو طاسِ تخته نَرد که معمولاََ از استخوان می سازند ) [ اگر حمل بر ظاهر گردد ایاز به شاه می گوید تو با خلعت و جوایز خود امیران را خام کردی و اگر حمل بر باطن شود ولیِّ شفاعتگر به حضرت حق عرضه می دارد : تو با مهلت دادن و اِستدراج ، گنهکاران را به گناه بیشتر انگیختی . ]
ای کسی که لطف تو راهِ هدایت و فلاح را به گنه کاران نشان می دهد اینک آنان را به درگاهِ تو آورده اند .
هر چه سریعتر این افراد آلوده به گناه را به رودخانۀ عفو و چشمۀ شست و شو در آور . [ اَلعَجل = شتاب کن / مُغتَسَل = محل شست و شو / فُرات = در اینجا به معنی مطلق رود بزرگ است ]
تا خود را از آن گناهِ فراوان بشویند و در صفِ پاکدلان به نماز و نیایش ایستند .
در آن صفوف که طولشان از اندازه بیرون است مُستغرقانِ دریای نور گویند : ماییم صف زنندگان . [ در مصراع دوم قسمتی از آیه 165 سورۀ صافات تضمین شده است « و همه (به فرمان خدا) نیکو صف آراستهایم » ]
چون سخن به وصفِ این احوال رسید . هم قلم شکسته شد و هم کاغذ ، پاره گردید . یعنی اسرار عفو و بخشش الهی بر ما پوشیده است و نباید عفو و انتقام حق را با تعابیر ناقص خود بسنجیم .
برای مثال ، آیا هیچ کاسه ای می تواند آب در را بپیماید ؟ آیا ممکن است که برّه ای ، شیری را شکار کند ؟ [ اُسکُرّه = کاسۀ گِلین ، پیمانه ای بوده است برای اندازه گیری دارو / پیمودن = اندازه گرفتن ، اندازه گرفتن با پیمانه ، طی کردن مسافت ، همۀ این معانی در اینجا سازگار می آید . منظور بیان امرِ محال است . یعنی با کاسه نمی توان پیمانه پیمانه آب دریا را خالی کرد . یا با کاسه نمی توان آب دریا را اندازه گرفت . یا کاسه مانند کشتی نمی تواند مسافت دریا را طی کند . پس ذکر اسرار الهی با بیان امری محال است . ]
اگر از فهمِ این سخنان اسرار آمیز در حجابی ، از حجاب بیرون بیا تا سلطنت شگفت انگیز معنوی را ببینی . [ عُجاب = بسیار عجیب ]
اگر چه مردم مست و غافل جام تو را شکستند . اما کسی که از تو مست شده عذرش مقبول است . [ درست است که گنه کاران امر و نهی تو را نقض کردند ولی چون از بادۀ عفو و کرمِ تو سرمست شده اند پس بر انجامِ گناه دلیر و گستاخ شده اند . مراد از «جام» امر الهی است . ]
ای خوش رفتار ، آیا مستی آنان به حشمت دنیوی و مال و ثروت از بادۀ تو نیست ؟ [ خداوندا ، اینکه مردمِ غافل این همه مستِ ظواهرِ دنیوی اند آیا به خاطر این نیست از بادۀ عفو و بخشش تو مست شده اند ؟ پس اگر تو اینقدر بخشنده و آمرزنده نبودی انسان ها کمتر به ارتکاب گناه روی می آوردند . ]
ای شاهنشاه ، آنان از اختصاص یافتن به تو مست شده اند . ای بخشنده ، کسی را که مستِ توست ببخش . [ انسانها از اینکه به تو انتساب دارند و تو آنان را بر جمیعِ موجودات برتری و شرافت بخشیده ای سرمست شده اند . مراد از «تخصیص» در اینجا و بیت بعدی فضل و کرمی است که حق تعالی به انسانها اختصاص داده است . و آن فضل و کرمِ مخصوص ، انسان را اشرف کائنات کرده است . ]
وقتی که تو بنده را موردِ خطاب قرار می دهی و او را بدین شرافت مشرّف می گردانی چنان لذّتی می بخشد که صد خُمرۀ شراب نمی تواند چنین مستی و لذّتی را به او بدهد .
حال که مرا مست کرده ای بر من حَد جاری مکن . زیرا شریعت اجرای حد را بر افراد مست جایز نمی داند . [ حَدّ = اجرای مجازاتی شرعی است که مقدار آن معیّن است . شرابخوار را در حالت مستی حد نمی زنند . بلکه صبر می کنند تا هوشیار شود و آنگاه حد را بر او جاری می کنند . ]
منظور بیت : بنده عاشق به خدا می گوید : تو مرا از بادۀ عشق و معرفتت چنان مست کرده ای که به حدود و قیود مرسوم درنمی آیم . و تا در حالت مستیِ عشق تو هستم مرا موردِ قهر و کیفرت قرار نمب دهی .
وقتی که بهوش آمدم مرا حَدّ بزن . امّا من هرگز بهوش نمی آیم . [ این ابیات تماماََ از مستی عارفانه و سُکرِ مافوقِ عقل و هوش سخن می گوید . یعنی بنده ای که شراب عشق الهی را نوشیده الی الابد در حالت مستی است و بر خلافِ باده های دنیایی که مستی اش موقتی است . «حَدّ زدن» در این بیت تعلیق به محال شده است زیرا از یک طرف می گوید وقتی بهوش آمدم حَدّم بزن و از طرف دیگر می گوید من بهوش آمدنی نیستم . ]
ای صاحب نعمت ها ، هر کس که از جامِ عشق تو نوشد تا ابد از هوش و حَد زدن می رهد . [ مراد از «هوش» عقلِ جزیی و هوشیاری در امور دنیوی و نفسانی است نه هوش و عقلی که موجب تعالی روحی انسان می شود . پس عاشق حق نه اسیر عقول جزئیه می شود و نه قهر الهی . ]
مستی ایشان در حالت فناء جاودانه می ماند . هر کس در عشق شما فانی شود برنخیزد . یعنی هر کس در عشقِ عاشقانِ حقیقی محو شود دیگر با عقل و هوش جزیی و دنیایی قائم نمی شود . به عبارت دیگر عشق حقیقی ، عقل و هوشی را که فقط به دردِ دنیاطلبی و ازضای نفسانیّات می خورد از عاشق حق سلب می کند .
فضل و احسان تو به دل ما می گوید : ای که گرفتار دوغِ عشق مایی برو .
مانندِ مگس در دوغِ ما افتاده ای . ای مگس ، تو دیگر مگس نیستی بلکه عینِ شرابی . یعنی ای بنده ، وجه بشری تو در عشق الهی محو شده و تو به وجه الهی ارتقاء یافته ای .
ای مگس ، کرکس ها نیز از تو مست می گردند . زیرا تو روی دریای عسل اسب می رانی . [ احتمالاََ «کرکسان» اشاره باشد به آدمیان دنیااندیش و هوی پَرستی که از کبر و جاه طلبی به جنبش می آیند ( شرح مثنوی معنوی مولوی ، دفتر پنجم ، ص 1965 ) ]
منظور بیت : هر کس به عشق الهی درآید پس کبیر و متعالی گردد گرچه ظاهراََ خُرد و ناچیز باشد . مولانا در دیوان کبیر می فرماید « مگس در دوغ ما بازست و عنقاست »
کوهها مانند ذرّات ، از وجودِ تو سرمست هستند . نقطه و پرگار و خط در دست توست . [ بیانی است از تصرّف و سلطنت بیچون حضرت حق بر عالَمِ هستی . ]
فتنه که همگان از آن می ترسند از تو می ترسد . و هر گوهرِ گرانقیمت در برابر تو ارزان است .
اگر خداوند به من پانصد دهان می داد ای جان و جهان ، شرح تو را می گفتم . [ از بس که تو عظیمی ]
ولی من فقط یک دهان دارم . آن هم از خجالت تو ای دانای به اسرار ، شکسته و ناقص است .
اما من از عدم شکسته تر نیستم که این همه مخلوق از دهانِ او پدید آمده است . یعنی وقتی تو اراده بفرمایی از عدم و یا کتمِ عدم ، هستی ظهور می کند تا چه رسد به من که وجود بخشیدی ام . پس اگر اراده کنی من می توانم دهانی یابم که تو را توصیف کنم .
صدها هزار آثارِ غیبی در انتظارند تا به برکتِ لطف و احسان الهی از کتم عدم بیرون آیند .
ای خدایی که در برابر کرَم و بزرگواریت فدا شوم . حتّی جنباندن سَرَم نیز به اقتضای ارادۀ تو صورت می گیرد .
امیال و رغب های ما نیز همه به اقتضای خواست و مشیّتِ توست . هر جا که سالکی وجود دارد . سلوک او به سببِ جذبۀ الهی است .
آیا خاک بدون وزش باد به هوا بلند می شود ؟ و آیا کشتی بدون دریا می تواند حرکت کند ؟
هیچکس با وجودِ تماس با آبِ حیات نمی میرد . در حالیکه آب حیات در برابر آب عشق و جذبۀ تو دُردِ بی خاصیت است .
آب حیات ، قبله گاهِ کسانی است که مشتاقِ جان اند . و باغها از آب سبز و خرّم می شوند . [ همانطور که آب ، بوستان را سبز و خرّم می کند . آبِ حیاتِ عشق و جذبۀ الهی نیز شیفتگانِ معنویت را حیات و نشاط می بخشد . ]
کسانی که شرابِ مرگِ اختیاری را نوشیده اند به عشقِ حضرت حق زنده اند . اینان دل از جان و آبِ حیات برکنده اند . یعنی علاقه ای به حیاتِ حیوانی ندارند .
همینکه آبِ عشق تو نصیبِ ما شد . آب حیات در نظر ما چیز بی ارزشی جلوه کرد .
درست است که هر جانی از آب حیات نشاط و تازگی می یابد . ولی منشأ اصلی آب حیات تویی . [ «آب حیات» مظهر اسمِ «محُیی» است . و «مُحیی» سرچشمۀ حیات است . ]
خداوندا تو به من هر لحظه مرگ و قیامتی داده ای تا قدرت آن صاحب کرم را مشاهده کنم . [ مولانا در بیت 1142 دفتر اوّل فرماید :
پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی است / مصطفی فرمود دنیا ساعنی است
و همینطور در بیت 799 دفتر پنجم فرماید :
صد هزاران حشر دیدی ای عَنود / تا کنون هر لحظه از بدوِ وجود ]
خداوندا چنان به روزِ قیامت اطمینان دارم که مرگ در نظرم خوابیدنی بیش نیست . [ مولانا در واپسین لحظات حیات خود به حسام الدین چلبی سفارش کرد که جسد مرا در بالای لَحَد قرار ده که من از همه پیش تر خواهم برخاستن . ]
اگر هفت دریا در هر لحظه به سرابی مبدّل شود . ای سرچشمۀ حیات و هستی ، تو گوشِ آنها را می گیری و به هستی بازمی گردانی . [ هفت دریا = قدما معتقد بودند که در نواحی گوناگونِ زمین ، هفت دریا وجود دارد بدین نام ها : دریای چین ، دریای مغرب ، دریای روم ، دریای سیاه ، دریای سرخ ، دریاچه خزر و خلیج فارس . ( شرح مثنوی شریف ، دفتر دوم ، ص 213 ) ]
عقل از مرگ می ترسد . ولی عشق ، دلیر و گستاخ است . مثلاََ سنگ کی مانندِ کُلُوخ از باران می ترسد . [ در این بیت «عشق» به سنگ و «عقل جزیی» به کُلوخ و «مرگ» به باران تشبیه شده است . ]
منظور بیت : عقلِ جزیی و صاحبان عقولِ جزئیه از مرگ و فناء می ترسند . ولی عشق و عاشقان از آن باکی ندارند .
این پنجمین دفتر از دفاتر مثنوی معنوی است که در بُرج های فلکِ جان مانندِ ستارگان می درخشد . یعنی دفاتر مثنوی مانندِ ستارگانِ تابان در آسمان لاهوت ، سالکان را به مقصد می رساند . [ صِحافِ = جمع صحیفه به معنی نامه و کتاب / صِحافِ مثنوی = دفاتر مثنوی ]
بجز کشتیبانِ ستاره شناس ، هیچ حسّی نمی تواند راه را پیدا کند . یعنی هیچکس نمی تواند در بحرِ حقیقت رَود مگر عارفانِ ربّانی که ملّاحانِ بحرِ حقیقت اند .
نصیب و قسمت دیگران چیزی جز تماشا نیست . زیرا آنان از سعد و قِرانِ ستارگان بی خبرند . [ سعود = شرح بیت 1288 دفتر اوّل / قِران = در اصطلاحِ نجومی به اجتماعِ زُحَل و مشتری گفته می شود ( مفاتیح العلوم ، ص 219 ) و به کسی که ولادتش در این وقت باشد صاحبقران گویند . صاحبقران یعنی پادشاه پیروز و مظفر که لقب امیر تیمور بوده است ]
منظور بیت : آنان که فاقدِ اذواق و مواجیدِ روحانی هستند از کتاب شریف مثنوی معنوی بهره مند نمی شوند مگر با ظاهر و قشر آن .
شب ها تا به روز با چنین ستارگانِ شیطان سوزی اُنس و اُلفت پیدا کن . [ هر یک از ابیات مثنوی شهابی است که شیاطین را می راند . ]
هر یک از آنها در دژِ آسمان ، به سوی شیاطینِ بَداندیش آتش می بارد و آنان را می راند . [ نفت انداز = کسی که آتش می بارد ]
گرچه ستارگان با شیطان مانند عقرب رفتار می کنند . یعنی او را نیش می زنند ولی همان ستارگان نسبت به طالبان حقیقت نزدیکترین دوست هستند . ( عقرب = در لغت به معنی کژدُم است و در احکام نجومی دلالت بر ترش رویی دارد / مشتری = در لغت به معنی خریدار است و در این بیت به معنی خریدار حقیقت و در احکام نجومی دلالت بر سعد و خوش یُمنی دارد ) [ بنابراین هم می توان گفت که ستارگان آسمان حقیقت مانند عقرب ، شیاطین را نیش می زنند و هم می توان گفت که آن ستارگان نسبت به شیاطین ترش رُو و عبوس اند . و این ستارگان آسمان حقیقت با طالب حقیقت بسیار دوستی می کنند و با مردم نیکبخت دوستی بسیار می ورزند . ]
اگرچه «قوس» ، شیطان ملعون را با «تیر» ، آماج خود قرار می دهد . ولی در عوض برای زراعت و میوه و محصولات ، دَلوِ پُر آبی است . [ قوس = در لغت به معنی کمان است و در عین حال نهمین بُرج از صورت های فلکی در منطقة البروج / تیر = عطارُد / دَلو = در لغت به معنی سطل و در نجوم یازدهمین بُرج از صورت های فلکی ]
«حوت» اگر چه کشتی گمراهی را می شکند ولی برای دوست ، مانند «ثَور» برای زراعت شخم می زند . [ غَی = گمراهی / حوت = در لغت به معنی ماهی است و یکی از صورت های فلکی / ثَور = در لغت به معنی گاو و یکی از صورت های فلکی ]
اگر چه خورشید چادر سیاه شب را مانند «اسد» می درد . ولی لعل از پرتورِ خورشید جامۀ فاخر اطلس به دست می آورد . [ قدما اعتقاد داشتند که اگر نور خورشید سال ها بر سنگ بتابد . سنگ را به لعل و عقیق مبدّل می کند . مولانا در چند بیت اخیر می گوید که مثنوی دو جنبۀ قهر و لطف دارد . قهرِ آن متوجه حقیقت ستیزان است و لطف آن متوجه حقیقت دوستان . ]
هر موجودی که از کتمِ عدم به وجود می رسد نسبت به یکی زهر است و نسبت به دیگری شِکر . یعنی چون «دنیا» دارِ نسبت هاست خیر و شَرِّ هر موجودی نسبی است .
دوست باش و از خوی بَد دوری کن تا از خُمرۀ زهر نیز شِکر بخوری . [ وقتی از صفات بَد دوری کنی می توانی هر امر قهرآمیزی را به لطف و صفا مبدّل کنی . ]
از آن جهت زَهر بر بدنِ فاروق (عُمر) اثر نکرد که پادزهرِ فاروقی برایش قند بود . [ فاروق = لقب عُمر بن خطاب است / تِریاقِ فاروق = در طب قدیم مجرّب ترین پادزهر به شمار می رفته است و وجه تسمیه آن این است که میان جسم و سم فاصله می انداخت ( کتاب الصیدنة ، ص 143 ) . ]
منظور بیت : اگر قلب و روح خود را عوارض نفسانی بزدایی هر قهر و مرارتی را به لطف و شیرینی بَدَل خواهی کرد .
شرح و تفسیر بخش قبل شرح و تفسیر دیباچه دفتر ششم
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…