قصه آن زن که طفل او بر سر ناودان خزید | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 2657 تا 2722
نام حکایت : حکایت گفتن موسی به فرعون که از من یک پند قبول کن
بخش : 8 از 10 ( قصه آن زن که طفل او بر سر ناودان خزید )
حضرت موسی (ع) به فرعون فرمود : بیا یک حرف از من بپذیر و در عوض چهار پاداش به تو می دهم . فرعون گفت : ای موسی آن حرف را برای من بیان کن . موسی فرمود : آن حرف اینست که آشکارا بگویی خدایی جز خدای یگانه نیست . فرعون گفت : ای موسی اکنون آن چهار پاداش را توضیح دِه . سپس موسی (ع) آن چهار پاداش و فضیلت را بر شمرد که عبارت بودند از تندرستی ، عمر طولانی ، سلطنت در دنیا و آخرت و عمر دائمی . فرعون بلافاصله این موضوع را با همسرش آسیه در میان گذاشت و او نیز فرعون را در قبولِ شرطِ موسی تشویق کرد . امّا فرعون گفت …
متن کامل ” حکایت گفتن موسی به فرعون که از من یک پند قبول کن ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
زنی سراسیمه به حضورِ امیر مؤمنان (ع) آمد و گفت : طفلِ کوچکم بالای ناودان رفته است و هر چه صدایش می کنم اعتنا نمی کند . می ترسم هر آن بر زمین سقوط کند و هلاک شود . چه کنم ؟ امیر مؤمنان علی (ع) فرمود : طفلی با خود به پشت بام ببر تا طفلت او را ببیند در این صورت بی هیچ خطر و تهدیدی با میلِ خود به سویِ همجنس و همبازی خود می رود و از هلاکت نجات می یابد . آن زن به سفارش علی (ع) عمل کرد و آن طفل وقتی همبازی و همسالِ خود را دید از ناودان به روی پشت بام آمد و از خطر رَست .
مأخذ این حکایت روایتی است ه ترجمه متن عربی آن بدین شرح است . از جابر روایت شده است که گفت : ما نزدِ پیامبر (ص) بودیم که مردی از انصار بیامد و گفت : پسر من از پشت بام بالای ناودان خزیده است . ای رسول خدا دعا کن که خداوند ، او را به والدینش بازگرداند . پیامبر (ص) فرمود : برخیزید . جابر گفت : صحنه ای هولناک بدیدم . پیامبر (ص) فرمود : طفلی بر بام نهید . این کار کردند و آن طفل از سرِ ناودان به پشتِ بام خزید و والدینش او را بگرفتند .
مولانا این حکایت را در تحلیل و تبیینِ دو بیت آخر بخش قبل آورده است . در این حکایت موضوعِ همسنخ بودن و تجانس موردِ بحث قرار گرفته است . خداوند پیامبران را همجنسِ بَشَر قرار داده تا قدوۀ رفتاری و کرداری آنان شوند . و چنانچه انبیاء از جنسِ بشر نبودند . آدمیان نمی توانستند آنان را سرمشقِ خود سازند . امّا از میانِ انسان ها ، کسانی پیرو و مطیعِ انبیاء می شوند که با آنان تناسبِ روحی و تجانس باطنی داشته باشند . چنانکه آدمیانِ شیطان صفت نیز مجذوب و مطیعِ همسنخانِ خود می شوند .
زنی نزدِ حضرت علی مرتضی (ع) آمد و گفت : یا علی بچه ام رفته و بر سرِ ناودان نشسته است .
وقتی صدایش می کنم نمی آید و اگر رهایش کنم می ترسم از آن بالا به پایین سقوط کند . [ هِلَم = به حال خود واگذارم ، رها کنم ، از مصدرِ هِلیدن ]
آن کودک به اندازۀ ما عقل و شعور ندارد که خطر را به او گوشزد کنم و بگویم از آن جایِ خطرناک بیا نزدِ ما .
مفهومِ اشارۀ دست را نیز درنمی یابد . و تازه اگر هم بداند خود را به نشنیدن می زند و اعتنایی نمی کند .
من شیر و پستانم را به او نشان دادم . امّا چشم و صورتِ خود را از من برمی گرداند و نگاهی به من نمی کند .
این بیت را با توجه به « از برای حق » ، به دو صورت می توان معنی کرد . یکی آنکه : شما بزرگ مردان الهی ، برای رضای خدا از مردم در دنیا و آخرت دستگیری می کنید . و دیگر آنکه : شما بزرگ مردان الهی که در دنیا و آخرت دستگیر مردمان هستید برای رضای خدا . ( مِهان = بزرگان ، جمع مِه می باشد ) [ در معنی دوم ، این بیت با بیتِ بعدی تکمیل می شود . انقروی خطابِ « مِهان » را که به صورت جمع می باشد بر دو وجه حمل کرده است . یکی آنکه ممکن است در آن وقت تنی چند از یاران حضرت علی (ع) نزد ایشان حضور داشته اند و دیگر آنکه ممکن است خطاب جمع از بابِ تعظیمِ شأن و تفخیمِ مقام بوده است . ]
زود دردِ مرا درمان کن که قلبم پریشان و مضطرب شده و می ترسم که با درد و رنج از میوۀ دلم ( جگرگوشه ام ) جدا شوم . [ بِسکُلم = جدا شوم ]
حضرت علی (ع) فرمود : برو و بچه ای را به پشتِ بام ببر تا آن بچه ، همجنسِ خود را ببیند .
وقتی که بچۀ تو ، آن بچه را ببیند فوراََ از بالای ناودان به سویِ همجنس و همسالِ خود می دود . زیرا هر جنسی عاشقِ همجنسِ خویش است .
آن زن همان کار را انجام داد و آن بچه چون نگاهش به همجنس و همسالِ خود افتاد . از روی ناودان با شادی و شعف به او نگاه کرد .
آن بچه از بالای ناودان به به سوی بام آمد . پس بدان که هر جنسی ، جنسِ خود را جذب می کند .
بچه ای که بالای ناودان رفته بود . چهار دست و پا به سویِ طفلی که روی بام آورده بودند خزید و در نتیجه از سقوط نجات یافت . [ سِفل = پایین ، فرودست ]
از آنرو پیامبران از جنسِ آدمیان بودند که آنان ( آدمیان ) توسطِ همجنسِ خود از سقوط از فرازِ ناودان نجات یابند . [ خداوند ، انبیاء را از بین آدمیان برگزید تا سرمشق و قدوۀ انسان ها باشند . و چنانچه انبیاء از میانِ غیرِ انسان انتخاب می شدند برای آدمیان غیر قابلِ پیروی بودند . از اینروست که انبیای عظام می توانند کسانی را که بر ناودان دنیا نشسته اند از سقوط در درکاتِ جهنم نجات بخشند . ]
پیامبر (ص) خود را بشری مانندِ شما نامید تا به سویِ همجنسِ خود بروید و گمراه نشوید . [ در قرآن کریم به کرّات روی این نکته تکیه شده است که انبیاء نیز بشری مانندِ سایر مردم هستند و از حیث خلقت هیچ تفاوتی با سایرین ندارند . منتهی شایستگی خُلقی و روحی آنان باعث شده است که به عنوان اکمل نوعِ بشر موردِ خطابِ وحی قرار گیرند . و همین امر سبب شده که برخی از حق ستیزان به بهانه جویی دست زنند و بگویند که شما بر ما فضیلتی ندارید . در آیه 27 سورۀ هود ، آیه 153 و 185 سورۀ شعراء ، آیه 3 سورۀ انبیاء و آیه 24 سورۀ مومنون ، از این اعتراض ها و بهانه جویی ها سخن رفته است . در آیه 11 سورۀ ابراهیم نیز از قولِ پیامبران بدین اعتراض پاسخ می دهد . این بیت اشاره است به آیه 110 سورۀ کهف « ای پیامبر بگو من نیز بشری مانند شما هستم که به من وحی می شود … » ]
زیرا تجانس ، جاذبۀ شگفت انگیزی دارد . هر جا که جوینده ای باشد . جذب کننده اش همجنسِ اوست .
مثلاََ حضرت عیسی و اِدریس (ع) از آنرو به آسمانها رفتند که با فرشتگان همجنس شده بورند . [ اِدریس = جدِّ پدرِ نوح که در تورات با نام اَخنُوخ ذکر شده است . نام وی دو بار در قرآن کریم آمده است . یک بار در سورۀ مریم آیه 56 ، و یک بار در سورۀ انبیا آیه 85 ، گفته اند که تسمیۀ او بدین نام از آنروست که کُتب آسمانی را فراوان تعلیم می داد و نخستین کسی بود که با قلم ، خط نوشت . و جمعاََ سی صحیفۀ آسمانی بر او نازل گشت . برخی از مفسّرانِ قرآن کریم در ذیل آیه 57 سورۀ مریم « و برآوریم او را به جایی عالی » گفته اند که منظور از « جایی عالی » معراج اِدریس است . چنانکه اَنس بن مالک گفت آنجا آسمان چهارم بوده است . و ابن عباس می گوید منظور ، آسمان ششم بوده است . رسول خدا (ص) فرمود : در شب معراج که مرا به آسمان ها بردند . اِدریس را دیدم که بر آسمان چهارم است ( تفسیر ابوالفتوح رازی ، ج 13 ، ص 94 ) . ابن عربی در فصوص الحکم ، فص حکمت قدّوسیة را به اِدریس تخصیص داده است از آنرو که اِدریس در تهذیب نَفس و تحمّلِ ریاضاتِ شاقّه و تطهیر از صفاتِ حیوانیه بسیار کوشا بوده به نحوی که مانندِ فرشتگان به تجرید محض رسیده و صاحبِ معراج شده بود ( شرح فصوص الحکم (خوارزمی) ، ج 1 ، ص 207 ) مولانا در این بیت بدین مطلب اشارت دارد . ]
منظور بیت : این بیت به عنوان مَثَل برای بییت قبل آمده است که گفت هر جنسی ، همجنس خود را جذب می کند . چنانکه حضرت عیسی و اِدریس که مانندِ فرشتگان مظهرِ تهذیب نَفس و تجرید و پاکی بودند به آسمانیان و کرّوبیان پیوستند . توضیح مربوط به عیسی (ع) در شرح بیت 2789 دفتر اوّل آمده است .
امّا چون هاروت و ماروت همجنسِ جسم و جسمانیّت بودند . از فرازِ آسمان ها به زمین هبوط کردند . [ توضیح هاروت و ماروت در شرح بیت 535 دفتر اوّل آمده است . در این بیت هاروت و ماروت مظهر آدمیان دنیاگرا و نَفس پرست هستند . ]
کافران نیز همجنسِ شیطان هستند و روح و جانشان شاگردِ شیاطین شده است .
کافران و حق ستیزان ، صدهادهزار خوی و خصلتِ ناپسند را از شیاطین فرا گرفته اند و چشمِ عقل و دیدۀ روح خود را بسته اند . [ «آموخته» و «بردوخته» همان «آموخته اند» و «بردوخته اند» می باشد که فاعل هر دوی آنها ، کافران است . ]
کمترین و ناچیزترین خصلتِ ناپسندی که فرا گرفته اند . همانا خوی حسادت است . همان حسادتی که گردنِ ابلیس را قطع کرد . [ حق ستیزان صفاتِ بسیار ناپسندی از ابلیس آموختند . امّا کم اهمیّت ترینِ آن ، حسادت بود که موجبِ تباهی ابلیس شد . « گردن ابلیس زد » معنی مجازی دارد نه حقیقی و منظور از آن مطرود شدن او از درگاهِ الهی و شقاوت ابدی است . ]
حق ستیزان ، کینه توزی و حَسد ورزی را از شیاطینِ سگ صفت آموخته اند . و آن سگ صفتان نمی خواهند که آدمیان به مُلک و سلطنتِ جاودان دست یازند . [ « مُلکِ اَبَد » کنایه از حیات ابدی و نعیمِ جاودان آخرت است . ]
هر یک از آن شیطان صفتان وقتی ببینند که فردی از هر حیث به کمالِ معنوی رسیده از حسادت دچارِ قولنج می شود و احساسِ دردِ شدید می کند .
قولنج = نام مرضی است که در امعاء و احشاء پیدا می شود و با دری شدید و جانکاه توأم است . اطبای قدیم آن را ناشی از عواملی مانند ، افزایش و تراکم بلغم در امعاء و احشاء ، خوردن مفرطِ غذاهای بادانگیز مانندِ دوغ ، باقلا ، ماش ، نخود ، کدو و … ( قانونچه ، ص 124 و 125 ) و پرخوری دانسته اند . در طب قدیم قولنج را به اقسامی تقسیم می کردند . بدین صورت که ضایعه به هر یک از اعضای بدن اصابت می کرد قولنج ، نام آن عضو را می گرفت . از اینرو اسامی قولنجِ کبدی ، قولنج کلیوی ، قولنج روده ای ، قولنج کیسه صفرا و … در کتب طبی آمده است . دردِ شدید و کشیدگی قولنج بیشتر در پشتِ گردن و ستونِ فقرات عارض می شود و از بندی به بندِ دیگر منتقل می شود . پس حسادت موجبِ بیماریِ جسمی نیز می شود .
زیرا که هر بدبختِ خِرمَن سوخته ای نمی خواهد که شمع و چراغِ کسی روشن باشد . [ آنکه خرمنِ هستی اش به آتشِ غفلت و شهوت سوخته و بر خاکِ سیاهِ شقاوت نشسته است و دوست ندارد که شمعِ سعادت کسی روشن باشد . ]
پس ای انسان سعی کن تو نیز صاحبِ کمال شوی تا از کمالِ دیگران دچارِ غم و غصّه نشوی .
از خدا درخواست کن که حسد را از تو دور کند تا خدا نیز تو را از جسم و جسمانیّت نجات دهد . [ امام محمد غزالی در تعریف حسد گوید : حسد آن بُوَد که کسی را نعمتی رسد و تو آن را کارِه باشی و زوالِ آن نعمت خواهان باشی ( کیمیای سعادت ، ج 2 ، ص 123 ) . امّّا غبطه ، آرزو بردن به نیکویی حالِ کسی است . بی آنکه خواهانِ زوالِ نعمت از او باشی . ]
از خدا بخواه که چنان مشغولیّتِ روحی و باطنی ای به تو عطا کند که دیگر به عالمِ خارج توجّه نکنی . [ یکی از اسبابِ مهمِ دفعِ حسد اینست که به توفیق و مدد الهی ، انسان در درونش خواطری رحمانی و افکاری الهی پدید آید و با آن خواطر و افکار چنان مشغول شود و از آن محفوظ گردد بطوری که به ظواهرِ دنیوی و جاه و جلالِ ظاهری به دیدۀ تحقیر بنگرد و اصلاََ بدان میل نکند . ]
برای مثال ، خداوند در جرعۀ شراب ، چنان خاصیّتی قرار داده که هر کس از آن بنوشد از هر دو جهان خلاص می شود . یعنی کاملاََ مدهوش می گردد و در حالتِ مستی از هر غم و غصّه ای می رهد .
مثال دیگر ، حضرت حق در یک مشت حشیش چنان خاصیّتی نهاده که مصرف کنندۀ آن را برای مدّتی از خود بی خود می کند .
مثال دیگر ، خداوند خواب را به گونه ای قرار داده که اندیشه را از دو جهان قطع می کند . [ خداوند در آیه 9 سورۀ نَبَأ می فرماید : « خواب را مایۀ آرامش شما ساختیم » ]
حق تعالی ، مجنون را از عشقِ صوری و ظاهری چنان از خود بی خود کرد که نتوانست دشمن را از دوست باز شناسد . [ عشق پوستی = همان عشق مجازی و ظاهری است .چنانکه در بیت 702 دفتر دوم آن را با « عشق صورتی » تعبیر می کند . حکیم سبزواری در شرح اسرار ، ص 309 گوید :
استخوان و پوست روپوش است و بس / در دو عالم غیر یزدان نیست کس ]
پس با توجّه به این امثال نتیجه می گیریم که خداوندِ کریم صدها هزار نوع از این شراب ها دارد که بر قوایِ مُدرِکۀ تو مسلط کند .
حق تعالی برای نَفس و اسیرانِ نَفسِ امّاره ، انواع و اقسامِ شراب های بدبختی آور دارد که بر اثر نوشیدن آن شراب ها ، آن نَفس و پیروانِ نَفسِ امّاره که نحس و نامبارک اند از راهِ حق منحرف می شوند . ( نحس = شُوم ، بَدشُگون ) [ از جملۀ این شراب های شقاوت زا ، حُبِّ جاه و مقام و مال و منال است . ]
حق تعالی برای عقل و صاحبانِ عقل نیز شراب هایی دارد که بر اثرِ نوشیدن آن ، آدمی به سَر منزلی می رسد که از آن هیچ نقل و انتقالی نخواهد داشت . [ منزلِ بی نقل = کنایه از دارالخلود و بهشت جاودان است که هر کس بدان درآید خالد و جاودان مانَد . چنانکه آیاتِ شریفۀ قرآنی مکرّراََ بدان تصریح نموده است . ]
عقلی که با شرابِ سعادتِ الهی مست شود . از شدّتِ مستی سراپردۀ افلاک را برمی کنَد و به سویِ سرای جاودان پیش می رود . [ خیمۀ گردون = کنایه از دنیا و مافیهاست ]
منظور بیت : صاحبانِ عقل معاد وقتی که از شراب جانفزایِ عشق و معرفتِ الهی مست شوند . دنیا و جمیعِ جذابیت های دنیوی را پشت سَر می اندازند تا به دارالسلام و بقایِ اَبَدی راه پیدا کنند .
ای دل بهوش باش و مفتونِ هر مستی و مخموری نشو . زیرا که عیسی مستِ حق بود و خَرش مستِ جو . [ همانطور که در ابیات قبل گفتیم مستی دو نوع است . یکی آن مستی ای که موجب شقاوت و بدبختی انسان می شود و مراد از آن مقهور شدن در برابرِ نفسانیّات است و دیگری مستی ای که سعادت آفرین است و مراد از آن ، مستی از شرابِ عشق و معرفتِ حقیقت است . « عیسی » کنایه از روحِ لطیف و «خر» کنایه از جسم ، و «جو» کنایه از شهوات و جواذبِ دنیوی است . رجوع شود به شرح بیت 1850 دفتر دوم . ]
ای انسان چنین شرابی را باید از چنین خمره هایی طلب کنی . زیرا مستی آن سریع الزوال نیست . ( خُنب = خُم ، ظرفِ سفالی بزرگ که در آن آب و یا شراب و سرکه و یا چیز دیگری ریزند ) [ منظور از «مَی» نور حق و حقیقت است و منظور از «خُنب» انسان کامل و مرشد واصل است . و امّا «کوته دُنب» را به چند وجه معنی کرده اند : حکیم سبزواری می گوید مراد از «کوته دُنب» خمره هایی است که دنبالۀ آن باریک است و یا شیشه هایی است که گردنی کوتاه دارد . و منظور از آن خمره های صوری و ظاهری است ( شرح اسرار ، ص 309 ) . با توجه به این معنی ، منظور بیت اینست که مستی حقیقی و معنوی را باید از وجودِ مشایخ عِظام و هادیانِ کِرام طلب کنی نه از شراب ظاهری که مستی آن زودگذر است . سبزواری وجه دیگر آن را کنایه از محدودالکمال و ابتر و غیر وافی به مقصود می داند ( شرح اسرار ، ص 309 ) . انقروی در شرح بیت فوق گوید : مراد از «کوته دُنب» دُمِ بریدگانی است که در سرانجام کارشان خیری نیست و عاقبتی ندارند . این چنین شراب سعادت را از خُم های مظاهر ( مشایخ عظام و مرشدان کِرام ) طلب کن که مستی حاصل از آن مانندِ مستی شرابِ ابتران و نااهلان نیست . بلکه این شراب را از خُمِ وجودِ کسانی طلب کن که دولت و سعادت سرمدی دارند ( شرح کبیر انقروی ، ج 11 ، ص 866 ) ]
زیرا هر معشوقی مانندِ خمره ای لبریز است . امّا آن یکی تیره و ناصاف است و این یکی شرابی است مانندِ مروارید ، زلال و شفّاف . ( دُرد = ته نشین مایعات بخصوص شراب / صافی = شراب صاف و زلال ) [ مرادها و معشوق ها گرچه به ظاهر مانند یکدیگرند . امّا بر حسبِ باطن با هم تفاوت دارند . چنانکه مدعیانِ هدایت و اِرشاد نیز مانند هادیان راستین اند . امّا از حیث معنا و مرتبۀ روحی فرقِ بسیاری دارند . ]
ای شراب شناس بهوش باش و با احتیاط شراب ها را مزه کن تا شرابی پیدا کنی که از آلودگی و غلّ و غَش پاکیزن باشد . [ مولانا در ابیات 263 تا 275 دفتر اوّل ، احوالِ هادیان حقیقی و مدعیان ارشاد را بیان می دادرد . ]
هر دو نوع شرابِ مذکور تو را دچارِ مستی می کنند . امّا مستی این شراب ، تو را تا لقای پروردگارِ روزِ جزا پیش می برد . [ هم شرابِ نفسانی مستی آور است و هم شرابِ عقلانی . امّا شرابِ عقلانی تو را به لقای حق واصل می کند و آن دیگری تو را گمراه می سازد . پس ای طالبِ حقیقت ، از بادۀ حق سرمست شو . ]
این مستی تو را به لای پروردگار می کشاند تا از فکر و وسوسه و حیله ها رها شوی و عقلِ تو بدونِ ملاحظه و قید و بندی به رقص شتری درآید . [ عِقال = زانو بند شتر ، ریسمانی که زانوی شتر را می بندند / رقصُ الجَمَل = کار غریب و فوق العاده ، امر نامترقّب ، رقص شتری ، کار بی تناسب ، مجازاََ به معنی ظهور عمل و اثر از کسی یا چیزی که از وی انتظار آن نمی رود ( کلیات شمس ( فرهنگ نوادر لغات ، ج 7 ، ص 307 ) . بنابراین شرابِ عشق و معرفت الهی ، عق را سراپا شیدایی و حیرانی می کند . ]
از آنرو که پیامبران همجنسِ روح و فرشته اند . پس فرشتگان را از فرازِ افلاک به سوی خود جذب کردند . [ ممکن است منظور از «روح» ، روحِ اعظم و یا جبرییل باشد . چنانکه در آیه 4 سورۀ قدر ، به «ملائکه» و «روح» اشارت شده و بعضی از مفسران ، روح را بر جبرییل انطباق داده اند . به هر تقدیر «روح» و «مَلَک» کنایه از عالمِ مجردات است . ]
برای مثال ، باد همجنسِ آتش و همسنخِ آن است . زیرا هر دو عنصر مذکور ، به سویِ بالا گرایش دارند . [ حکمای قدیم دو عنصر باد و آتش را عُلوی دانسته اند . زیرا میلِ هر دو عنصر به سویِ بالاست . مولانا این بیت را بر سبیلِ مَثَل آورده تا بیت قبل را اثبات کند و آن اینکه چون انبیاء از حیثِ روحی به عوالمِ برین تعلق دارند لذا بدان عالم نیز می پیوندند . ]
مثال دیگر ، اگر دهانۀ یک کوزه را ببندی و آن را در میان حوض و یا جویی بگذاری . [ ادامه معنا در بیت بعد ]
آن کوزه تا قیامِ قیامت در آب فرو نمی رود . زیرا درونش از اجسامِ ثقیل خالی است و پُر از باد است .
از آنرو که بادِ درونِ کوزه سویِ بالا گرایش دارد . ظرفِ خود را نیز به جانبِ بالا می کشد .
همچنین چون روح ها همجنسِ انبیای عِظام اند . مانندِ سایه ها و اشباح به دنبالِ پیامبران کشیده می شوند . [ چون انبیاء وجودی ملکوتی دارند . مؤمنانِ راستین نیز روحی ملکوتی دارند . پس به سویِ جهانِ برین می روند . ]
زیرا عقلِ هر یک از اینان بر نَفسشان غلبه دارد . و بی گمان عقل از نظرِ تکوینی همجنس و همسنخِ فرشته است .
و امّا هوای نَفس بر دشمن دین و تقوی غلبه دارد . و چون نَفس از نظرِ تکوینی در مرتبۀ پست قرار دارد . لاجَرم دشمنِ دین و ایمان به پَستی روی می کند . [ اَسفل = پایین تر ، پست تر ]
برای مثال ، قبطی همجنس و همسنخِ فرعونِ بَدکردار بود . و سبطی ، همجنس و همسنخِ موسای کلیم الله است . [ ذمیم = نکوهیده ، مذمّت شده ، بد و زشت / قِبطی = شرح بیت 863 دفتر اوّل ]
هامان با فرعون تجانسِ بیشتری داشت . از اینرو فرعون او را انتخاب کرد و بر صدرِ کاخِ خود نشاند . [ جنس تر = مجانس تر ، مولانا در اینجا پسوند تفضیلی «تر» را به اسم افزوده و صفت تفضیلی ساخته است . ]
ناچار هامان نیز فرعون را از آن مقامِ بالا به ژرفای دوزخ فرو کشید . زیرا آن دو ناپاک ، همجنسِ جهنم بودند .
هر دو نفر ( فرعون و هامان ) مانندِ حهنم ، سوزان و دشمنِ نورند . و هر دو مانندِ جهنم از نورِ دل گُریزان بودند . [ نَفُور = بسیار رمنده ]
زیرا که دوزخ می گوید : ای مؤمن زود از اینجا عبور کن که نورِ باطنِ تو آتشِ مرا رُبود و خاموش کرد .
ای مؤمن ، عبور کن که نورِ تو وقتی دامن می گسترد آتشِ مرا می کُشد و خاموش می سازد . [ اشاره است به حدیث « ای مؤمن ، زود از من درگذر که نورِ تو آتشِ مرا سرد و خموش سازد . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 134 ) ]
آن شخصِ جهنمی نیز از نور رَم می کند . زیرا ای محبوبِ من ، طبع و سرشتِ او دوزخی است .
دوزخ همانطور از مؤمن می گُریزد که مؤمن با جان و دل از دوزخ می گریزد . [ مؤمن با دوزخ سنخیتی ندارد . ]
زیرا نورِ مؤمن از جنسِ آتشِ دوزخ نیست . زیرا کسی که طالبِ نور است در حقیقت ، دشمنِ آتش است . [ نو رجُو = جویندۀ نور ]
در حدیث وارد شده است که وقتی مؤمن دعا می کند که خدا او را از آتشِ دوزخ امان دهد . [ ادامه معنا در بیت بعد ]
دوزخ نیز از صمیمِ دل و جان ، از دستِ مؤمن امان می خواهد و می گوید : مرا از دستِ فلان شخص دور بدار . [ اشاره است به حدیث « هر گاه مؤمن گوید : خداوندا مرا از آتشِ دوزخ پناه دِه . آتش نیز گوید : خداوندا مرا از دستِ مؤمن پناه دِه » ( احادیث مثنوی ، ص 132 و 133 ) ]
ای انسان اینست جاذبۀ جنسیّت . اینک دقت کن و ببین تو از جنسِ کفری یا دین . [ ابیات قبل با ذکر امثال موضوعِ جذب و انجذاب همجنسان و همسنخان را بیان کرد . رجوع شود به شرح ابیات 892 تا 896 دفتر اوّل ]
اگر به هامان گرایش داری ، با او تجانُس و تقارن داری و اگر به موسی گرایش داری . موجودی پاک و آسمانی هستی . [ مولانا در مثنوی به کرّات گفته است که تحققِ اوصاف ، شرطِ تجانس است و اِلّا صِرفِ اتّحادِ قالب و صورت نمی تواند مفیدِ اتّحاد قلب و معنا باشد . پس هر شِعار و دِثاری داری داشته باش . هویّت و اوصافِ تو چیست ؟ اخلاقِ تو چگونه است ؟ تا چه حد بر نَفسِ امّاره ات غلبه داری ؟ اینها مهم است و موجب می شود که در لشکرِ انبیاء قرار بگیری و یا اشقیاء . ]
و اگر به هر دو طرف گرایش داری . یعنی هم به اهلِ تقوی مایلی و هم به اهلِ دَغا . بدان ه نَفس و عقل در وجودِ تو به هم درامیخته اند .
عقل و نَفسِ امّارۀ تو در حال ستیزند . بهوش باش و بکوش تا که معنا بر صورت غلبه کند .
در دنیای جنگ همین شادمانی کافی است که دشمن را لحظه به لحظه در حال شکست و انهزام ببینی . [ اگر نَفسِ خود را مقهور و منهزم یابی حقاََ باید شادی کنی زیرا که دشمن ترینِ دشمنِ تو نَفسِ امّاره است . ]
مولانا دوباره به صورت حکایت موسی و فرعون باز می گردد تا انبساطی در خاطر مستعمان و خوانندگان پدید آید . از اینرو می گوید : آن فرعونِ لجباز و ستیزه گر بالاخره سخنان موسی (ع) را برای هامان نقل کرد تا با او مشورت کند .
تمامِ وعده هایی را که موسایِ کلیم الله به او داده بود به هامان منتقل کرد و آن گمراه را در این اسرارِ الهی مَحرَم ساخت .
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…