فرق میان دانستن ماهیت چیزی به مثال و تقلید | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 3635 تا 3657
نام حکایت : وفات یافتن بلال رضی الله عنه با شادی
بخش : 8 از 10 ( فرق میان دانستن ماهیت چیزی به مثال و تقلید )
بلالِ حبشی هنگامی که بر اثرِ ضعفِ مزاج مانند هلالِ ماه ، لاغر و نزار شده بود . در آستانۀ مرگ قرار گرفت . همسرش از دیدن این منظرۀ غم انگیز گریست و گفت : واویلا که مرگت فرا رسیده . بلال گفت : غم مدار که اینک وقتِ شادمانی است نه اندوه . چرا که من در این سرای سپنج در غرقابه رنج و بلا غوطه ور بودم و حالا وقتِ آن رسیده که قفسِ مِحنت و ابتلا بشکند و …
متن کامل « حکایت وفات یافتن بلال رضی الله عنه با شادی » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
آثار و نتایج رحمتِ الهی همواره آشکار است ، امّا ماهیّتِ رحمتِ الهی را چه کسی جز خودِ او می داند .
هیچکس جز از طریقِ آثار و مثال نمی تواند حقیقتِ صفاتِ الهی را درک کند . [ اکبرآبادی گوید : پس انسان جمیعِ صفاتِ حق را به ادراکِ صفاتِ خویش ادراک می کند . همچو ادراکِ شی ء به اثر و مثال ، و امّا صفت وجوب را که اثری در خود ندارد اینقدر هم ادراک نتواند کرد ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 252 ) ]
برای مثال ، کودکِ نابالغ ، لذّتِ همخوابگی را اصلاََ درک نمی کند مگر اینکه برای تفهیمِ مطلب مثال در حدِ فهمِ او بزنی مثلاََ بگویی که همخوابگی مانندِ خوردن شیرینی لذّت بخش است . ( طَمث = خون حیض ، ازالۀ بکارت ، در اینجا به معنی جماع کردن است ، این لفظ تنها دو بار در قرآن کریم ذکر شده آن هم در سورۀ رحمن ، آیات 56 و 74 ) [ خوارزمی گوید : پس تو را نیز از طریقِ مقال و از راهِ بحث و جدال ، معرفتِ ماهیّتِ اسماء و صفاتِ حضرتِ ذوالجلال دست نمی دهد و به طریقِ مشاهدۀ آثارِ افعال و ملاحظۀ نظائر و امثال ، ادراک حقیقت حال ، میسّر نمی شود ( جواهر الاسرار ، دفتر سوم ، ص 648 ) ]
امّا ای کسی که موردِ اطاعتِ منی ، ای شنونده ، ای آقای من ، لذّتِ همخوابگی چگونه ممکن است مانندِ لذّتِ شیرینی باشد .
حال که این مثال را شنیدی بدان که خردمندانِ فرزانه هر گاه بخواهند حقایقی بخواهند حقایقی را برای شما انسان های کودک مَنِش بیان کنند به ذکرِ مَثَل متوسّل می شوند تا آن حقایقِ والا برای شما قابلِ درک شود .
تا اینکه آن کودک ، لذّتِ همخوابگی را از طریقِ مثال دریابد . هر چند که از چگونگی آن آگاه نباشد .
پس از ذکرِ مثال در بارۀ موضوعی ، اگر بگویی : من مطلب را درک کردم ، حرفِ دور از حقیقت نزده ای . و اگر بگویی : من آن مطلب را آنطور که باید درک نکرده ام ، این سخن نیز دروغ و یاوه نیست . ( زُور = دروغ ، باطل ) [ انبیاء و اولیاء غالباََ به طریق مَثَل با آدمیان سخن می گویند تا حقایقِ سترگ را برای آنها قابلِ درک سازند . مسلماََ مَثَل با مُمَثّل بسیار تفاوت دارد . مَثَل می تواند تنها سایه ای از حقیقتِ موردِ نظر را نشان دهد نه نَفس الامرِ عینی آن را . ]
برای مثال ، اگر کسی به تو بگوید : آیا نوح (ع) آن فرستادۀ حق و نورِ روحِ ملکوتی را می شناسی ؟
اگر تو جواب دهی : چگونه آن وجودِ نورانی را نشناسم در حالی که از خورشید و ماه نیز مشهورتر است .
کودکان در مکتب خانه ها مطالبی در بارۀ سرگذشتِ او می خوانند و می شنوند و پیشوایانِ مذهبی نیز در معابد و مساجد از او سخن می گویند . ( کُتّاب = دبیرستان ، مکتب خانه ) [ خلاصه عام و خاص او را می شناسند . ]
آنها نامِ گرامی حضرت نوح (ع) در قرآنِ کریم آشکارا می خوانند و سرگذشتِ او را با بیانی رسا و روشن بازگو می کنند .
تو او را راستگو می دانی اگر چه حقیقتِ نوح (ع) را نتواند کشف کند .
و اگر بگویی : من چگونه حقیقتِ حضرتِ نوح (ع) بشناسم ؟ زیرا ای جوانمرد کسی می تواند او را بشناسد که در مقام و مرتبۀ خودِ او باشد .
من از حیثِ علم و معرفت مانندِ مورچه ای لنگ و ناتوانم ، پشّۀ ناچیزی چگونه می تواند حضرت اسرافیل را بشناسد ؟ [ پشّه ، مثال آدمیان ناچیز و بی قدر است و اسرافیل در اینجا مثالِ کاملان و مقربّان . زیرا اسرافیل از مقرب ترین بندگان حضرت حق است . ]
ای فلان ، البته که این سخنِ تو نیز درست و صحیح است ، به دلیلِ آنکه تو ماهیّت و حقیقت او را نمی شناسی . [ مسلماََ اعتراف به ندانستن و اذعان به نشناختن ، خود نوعی معرفت داشتن است . ]
ای عمو جان ، این حرف را نزن که ناتوانی از شناختِ حقایق ، یک امرِ عمومی است و شاملِ حالِ همۀ انسان ها می شود . [ زیرا انسان های کامل از این قاعده مستثنی هستند و آنها می توانند بسیاری از حقایق و اسرارِ جهانِ هستی را درک کنند . ]
زیرا که حقایق و اسرارِ پوشیدۀ آنها در نظر عارفانِ کامل ، آشکار و عیان است .
در عالم وجود کجاست آن حقیقتی که از ذاتِ اقدس الهی درک نشدنی تر باشد ؟ [ یعنی ذاتِ الهی بیش از هر چیز از فهم و ادراکِ بشر دورتر و دست نیافتنی تر است . خوارزمی گوید : و هر آینه عقلِ جزوی در این حال ، استبعادِ این مقال کند و آنچه ادراک او بدان نرسیده است به انکار آن مبادرت نماید ( جواهرالاسرار ، دفتر سوم ، ص 648 ) ]
با اینکه حقیقتِ الهی از همۀ نامَحرمان پوشیده است امّا حقیقتِ او در نزدِ مَحرمان ، آشکار است . ذات و صفاتِ حق چیست که بخواهد بر محرمان نیز پوشیده ماند ؟
صاحبِ عقلِ نظری که شیفتۀ مناقشه و مجادله است حقیقتِ فوق را انکار می کند و می گوید : اینکه محرمان و عارفان کامل ، ذاتِ الهی را می شناسند . عقلاََ بعید و محال است و نباید حرفِ او را شنید . مگر آنکه حرفِ او را تأویل کرد . [ گَو = گودال ، مغاک ، کنایه از دوری و خارج بودن از دسترس ]
قطبی که مخزن اسرار و معدنِ انوار الهی است به دارندۀ عقلِ نظری می گوید : ای سُست حال ، آیا هر چه را که از حیطۀ ادراکت خارج است محال می شمری ؟ ( قطب =شرح ابیات 818 و 820 دفتر دوم ) [ در حالی که به این مطلب واقف نیستی که حضرتِ حق ادراکِ همین اسرار را برای بندگانِ خاصِ خود ممکن می سازد . ]
اسراری که اکنون بر تو مکشوف شده ، مگر نه اینست که به دوران پیشین بر تو محال جلوه می کرد ؟ [ بسیاری از حقایق و اسرار در دوران طفولیت ادراک شدنی نبود یعنی خیال می کردی که محال است به کشفِ این اسرار نایل شوی ولی دورانی سپری شد و تو به مرحلۀ پختگی رسیدی و آن اسرار را درک کردی . حال بدان که اینک تو به مثابۀ کودکی هستی که از فهمِ بسیاری از اسرار ناتوان است ( شرح ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 253 ) ]
اینک که فضل و کرم الهی ، تو را از دَه زندان رهانیده است . این بیابان خشک را از روی ستم زندان و اسارتگاه خود مساز . [ « ده زندان » اشاره است به پنج حسِ ظاهری و پنج حسِ باطنی / « بیابان » نیز اشاره است به عقلِ نظری که چمنزار معرفت و حقیقت در آن نروییده است ( شرح کبیر انقروی ، جزو سوم ، دفتر سوم ، ص 1398 )
منظور بیت : حق تعالی که تو را از اسارتگاه محسوسات رهانیده ، روا نیست که تو خود را در عرصۀ بی بَر و بارِ مجادلات لفظی و مناقشات ذهنی اسیر کنی . بلکه بایسته است که به بوستان شهود و مکاشفۀ روحی درآیی . چرا که معرفتِ حقیقی ، معرفتی است که از شهودِ قلبی ناشی می شود . ]
تیه = در لغت به معنی حیرت و سرگردانی است و از اینرو به دشت و هامونی که مردم در آن گم می شوند تیه گویند .
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…