عروس آوردن پادشاه ، فرزند خود را از خوف انقطاع نسل | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 3113 تا 3128
نام حکایت : حکایت آن پادشاه زاده که پادشاهی حقیقی به وی روی نمود
بخش : 2 از 7 ( عروس آوردن پادشاه ، فرزند خود را از خوف انقطاع نسل )
پادشاهی ، پسری جوان و هنرور داشت . روزی پادشاه به خواب دید که پسرش مُرده است . وحشت زده از خواب پرید و وقتی متوجه شد که این فاجعه در خواب رُخ داده و نه در بیداری بسیار خوشحال شد و ز آن پس تصمیم گرفت که پسرش را زن دهد تا از او فرزندی حاصل آید و در صورتی که این واقعه به بیداری رُخ داد از او یادگاری داشته باشد . پس از جستجوهای بسیار بالاخره پادشاه ، دختری زیباروی را از خاندانی پارسا و پاک نهاد پیدا کرد ولی آن دختر از خانواده ای تهیدست و فقیر بود . از اینرو مادرِ شاهزاده با چنین ازدواجی مخالفت ورزید . لیکن شاه با اصرارِ تمام او را به عقد ازدواجِ پسرش درآورد . در این میان پیرِزنی جادوگر که عاشقِ پسرِ شاه شده بود بوسیلۀ جادو ، احوالِ آن جوان را چنان تغییر داد …
متن کامل ” حکایت آن پادشاه زاده که پادشاهی حقیقی به وی روی نمود ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
پادشاه پیشِ خود گفت : چون بیمِ مرگِ پسرم وجود دارد و احتمالِ انقراضِ نسلم می رود . پس باید یک عروس برای پسرم اختیار کنم تا از این ازدواج ، نسلم دوام یابد .
هر گاه این باز به سوی زوال و فنا رفت . دوباره جوجه اش پس از او ، به باز تبدیل شود . ( فَرخ = جوجه ) [ در مصراع اوّل ، «بازِ» اوّل به معنی باز شکاری است و «بازِ» دوم همان پیشوندی است که بر سرِ فعل می آید و به معنی « دوباره و مجدداََ و از نو » می باشد . در مصراع دوم ، هر دو «باز» به معنی همان پرنده باز شکاری است . ]
منظور بیت : شاه گفت اگر فرزندم ، پس از ازدواج فرزندی بیاورد . اگر هم بمیرد . فرزندش جای او را می گیرد و سلطنت در خاندانم تداوم می یابد .
هر گاه صورت ظاهری او از این جهان برود . معنایش در فرزندش باقی بماند .
برای همین است که شاهِ آگاه ، محمّدِ مصطفی فرمود : فرزند ، رازِ نهفتۀ پدرش محسوب شود . ( نَبیه = آگاه و باخبر ) [ برخی جملۀ عربی مصراعِ دوم را حدیث می دانند . به هر حال فرزند ، روحیّات و خلقیّاتِ پدر و مادر را می گیرد و بر اساسِ آن شخصیتش شکل می گیرد البته غیر از استثناهایی . ]
از اینروست که مردم با شادمانی ، حرفۀ خود را به فرزندانشان می آموزند .
تا هر گاه جسمِ آنان از میان رفت . آن معانی در جهان باقی بماند . یعنی حرفه ها و هنرهایی که در خود دارند به دیگری منتقل شود تا نسل به نسل حفظ و حراست گردد .
حضرت حق ، پدران و اساتید را برای تعلیم و پیشرفتِ اطفالِ با استعداد ، علاقه ای وافر داده و آنان را در این راه به سعی و تلاش واداشته است .
شاه پیشِ خود گفت : من نیز به منظور دوامِ نسل خویش ، همسری خوش اخلاق برای پسرم برمی گزینم . [ خوب کیش = صفت برای جُفت ( = همسر ) است . «کیش» علاوه بر دین و آیین به معنی خوی و عادت نیز آمده است ( غیاث اللغات ، ج 2 ، ص 244 ) . بنابراین « جفت خوب کیش » یعنی همسری خوش خوی و خوش مشرب و ممکن است به معنی نیک آیین و پاک دین هم باشد امّ معنی اوّل مناسب تر است . ]
دختری می خواهم که از نسلِ نیکان باشد . نه از نسلِ پادشاهی اخم آلود و عبوس الوجه . [ کالِح = تُرشرو ، اخم آلود ]
اصولاََ شاهِ حقیقی کسی است که صالح و آزاده باشد . نه اینکه اسیرِ شهوت رانی و شکمبارگی باشد . [ « شاه » در لسانِ عرفا به آن کسی گفته نمی شود که کبکبه و دیدبه ای داشته باشد . بلکه شاهِ حقیقی آن کسی است که حاکم بر قوایِ نفسانی اش باشد و اِلّا کسی که عبدالیطن و عبدالفرج است از غلامانِ اسیر نیز فروتر است اگر چه تاج و تختی هم داشته باشد . رجوع شود به شرح بیت 3815 دفتر اوّل ]
لیکن مردم دنیا به سببِ جهل و نادانی به اسیران ، لقبِ شاه داده اند . چنانکه « برعکس نهند نامِ زنگیِ کافور »
برای مثال ، مردم ، کویر هلاکت آور را ، محلِّ رستگاری و نجات ، و آدمِ فرومایه و بدبخت را نیک بخت نام می گذارند . [ مَفازه = شرح بیت 1473 دفتر دوم / پیس = در لغت به معنی کسی است که دچارِ مرضِ پیسی شده است . یعنی در سطحِ پوستش لکه های سفید پیدا شده باشد . امّا در اینجا کنایه از شخصِ فرومایه و پست است . چنانکه در کتب لغت بدین معنی آمده است ( آنندراج ، ج 1 ، ص 972 ) . ]
منظورِ بیت : اسم ها غالباََ با مسمّایِ خود انطباق ندارد . چنانکه عرب به هامونِ هولناک می گوید : مَفازه ( = محل نجات ) . و نیز اسامِ اشخاص معمولاََ با هویّتِ باطنی آنان سازگاری ندارد . مثلاََ به حکام «شاه» اطلاق کنند در حالی که آنان غالباََ عبدالبطن و عبدالفرج هستند . یعنی از غلامان نیز غلام ترند .
آن کسی را که اسیرِ شهوت و غضب و آرزوهای دراز است . لقبِ امیر و یا صدراعظم می دهند . چنانکه در بیت 3815 دفتر اوّل گوید :
بندۀ شهوت بَتَر نزدیکِ حق / از غلام و بندگانِ مُسترق
مردم در جوامع و شهرهای خود ، اسیرانِ مرگ را امیرانِ اعظم می نامند . [ اَجَل = بدون نشدید لام به معنی مرگ و یرآمد / اَجَلّ = در مصراع دوم با تسدید لام به معنی بزرگتر و جلیل تر ]
عوام النّاس ، کسی را والا و جلیل می خوانند که روح و روانش در پست ترین مرتبه قرار دارد . یعنی روحِ او در مرتبۀ پستِ جاه و مال توقف کرده است . [ صَدر = در اینجا به معنی بزرگ و رئیس و وزیر آمده است / صفِّ تِعال = محل کفش کنی و در اینجا کنایه از پایین ترین مرتبه است زیرا در مجالس ، قسمت کفش کنی در آستانۀ درِ ورودی قرار دارد . ]
مولانا در اینجا به نقل صورتِ حکایت باز می گردد و می گوید : همینکه شاهِ مذکور خواست با یکی از پارسایان وصلت کند یعنی خواست دخترِ نجیبِ او را برای پسرش به همسری انتخاب کند . خبرِ این تصمیم به گوشِ زنان حرمسرا رسید .
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…