صفتِ طاوس و طبع او و سببِ کشتن ابراهیم او را | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

صفتِ طاوس و طبع او و سببِ کشتن ابراهیم او را | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 395 تا 419

نام حکایت : حکایت ورود حدیث اَلکافِرُ یَأکُلُ فی سَبعَةِ اَمعآءِِ وَالمُؤمِنُ یَأکُلُ

بخش : 17 از 19 ( صفتِ طاوس و طبع او و سببِ کشتن ابراهیم او را )

خلاصه حکایت ورود حدیث اَلکافِرُ یَأکُلُ فی سَبعَةِ اَمعآءِِ وَالمُؤمِنُ یَأکُلُ

تنی چند از کافران از راهی دور به مسجد درآمدند و به پیامبر (ص) گفتند که ما را به عنوان مهمان بپذیر . پیامبر رو به اصحابِ خود کرد و فرمود هر کدامتان یکی از این افراد را به خانۀ خود ببرد و از او پذیرایی کند . هر یک از آنان بیدرنگ یکی از کافران را انتخاب کردند و با خود بردند . امّا در آن میان یکی از کافران که بس جسیم و تنومند بود باقی ماند و کسی حاضر نشد او را به خانۀ خود ببرد . زیرا از ظاهرش پیدا بود که پُرخورست . پیامبر وقتی دید که کسی حاضر نیست میزبانِ او شود . خود ، او را به خانه بُرد تا از او پذیرایی کند . چون وقتِ شام رسید اهلِ خانۀ پیامبر پی در پی طعام می آوردند و …

متن کامل ” حکایت ورود حدیث اَلکافِرُ یَأکُلُ فی سَبعَةِ اَمعآءِِ وَالمُؤمِنُ یَأکُلُ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات صفتِ طاوس و طبع او و سببِ کشتن ابراهیم او را

ابیات 395 الی 419

395) آمدیم اکنون به طاوسِ دو رَنگ / کو کند جلوه برای نام و ننگ

396) همّتِ او صیدِ خلق ، از خیر و شر / وز نتیجه و فایدۀ آن بی خبر

397) بی خبر چون دام می گیرد شکار / دام را چه علم از مقصودِ کار ؟

398) دام را چه ضَرّ و چه نفع از گرفت ؟ / زین گرفتِ بیهده ش دارم شِگفت

399) ای برادر دوستان افراشتی / با دو صد دلداریّ و ، بگذاشتی

400) کارت این بوده ست از وقتِ وِلاد ؟ / صید مردم کردن از دامِ وِداد ؟

401) زان شکار و اَنبُهیّ و باد و بود / دست در کُن ، هیچ یابی تار و پود ؟

402) بیشتر رفته ست و بیگاه است روز / تو به جِد در صیدِ خلقانی هنوز

403) آن یکی می گیر و آن می هِل ز دام / وین دگر را صید می کُن چون لِئام

404) باز این را می هِل و می جُو دِگر / اینت لَعبِ کودکانِ بی خبر

405) شب شود ، در دامِ تو یک صید نی / دام بر تو جز صُداع و قید نی

406) پس تو خود را صید می کردی به دام / که شدی محبوس و محرومی ز کام

407) در زمانه صاحبِ دامن بُوَد ؟ / همچو ما احمق که صیدِ خود کُند ؟

408) چون شکارِ خوک آمد صیدِ عام / رنجِ بی حد ، لقمه خوردن زو حرام

409) آنکه ارزد صید را ، عشق است و بس / لیک او کی گُنجد اندر دامِ کس ؟

410) تو مگر آییّ و صیدِ او شوی / دام بگذاری به دامِ او روی

411) عشق می گوید به گوشم پست پست / صید بودن خوشتر از صیّادی است

412) گُولِ من کُن خویش را و غِرّه شو / آفتابی را رها کُن ، ذرّه شو

413) بر دَرَم ساکن شو و بی خانه باش / دعویِ شمعی مکُن ، پروانه باش

414) تا ببینی چاشنیِّ زندگی / سلطنت بینی ، نهان در بندگی

415) نعل بینی بازگونه در جهان / تخته بندان را لقب گشته شَهان

416) بس طناب اندر گلو و تاجِ دار / بر وی انبوهی که اینک تاجدار

417) همچو گورِ کافران ، بیرون حُلَل / اندرون ، قهرِ خدا عَزَّوَجَل

418) چون قبور آن را مُجَصَّص کرده اند / پردۀ پندار پیش آورده اند

419) طبعِ مسکینت مُجَصَّص از هنر / همچو نخلِ موم ، بی برگ و ثمر

شرح و تفسیر صفتِ طاوس و طبع او و سببِ کشتن ابراهیم او را

آمدیم اکنون به طاوسِ دو رَنگ / کو کند جلوه برای نام و ننگ


پس از شرح تمثیلی مرغابی و بیان اوصافِ حرص ، اینک می رسیم به بیان طاوسِ مزوّر که برای شهرت طلبی جلوه گری می کند . [ همانطور که در بیت 44 همین حکایت آمده «طاوس» کنایه از «جاه» است و جاه طلبی با روحیه نفاق و دورویی قرین و همراه . یعنی جاه طلب الزاماََ منافق نیز هست بنابراین « دو رنگ » در اینجا یعنی منافق و مزوّر . امام محمد غزالی در احیاء العلوم می گوید : جاه و مال دو رُکنِ دنیاست . جاه طلب می خواهد مالک دل ها شود . جاه آلتِ مال است . ]

همّتِ او صیدِ خلق ، از خیر و شر / وز نتیجه و فایدۀ آن بی خبر


سعی و تلاشِ او اینست که همه را اعمّ از مردم خوب و بَد شکار کند . در حالی که از نتیجه و فایدۀ این کار بی خبر است . ( خلق از خیر و شَر = مردم خوب و بَد ، کنایه از همۀ مردم است ) [ امام محمّد غزالی در احیاء العلوم می گوید : جاه طلب کسی است که می خواهد دل های مردم را تسخیر کند تا آنان را در جهتِ اَغراضِ خود بکار گیرد . جاه طلب با اینکه می خواهد همه را به سویِ خود جلب کند امّا از عواقبِ کارهای مزوّرانۀ خود بی خبر است . ]

بی خبر چون دام می گیرد شکار / دام را چه علم از مقصودِ کار ؟


طاوس ( شخص جاه طلب و ریاکار ) مانندِ دام ناآگاهانه شکار می کند . دام چه می داند که مقصود از صید کردن چیست ؟

دام را چه ضَرّ و چه نفع از گرفت ؟ / زین گرفتِ بیهده ش دارم شِگفت


دام از صید کردن شکار چه سود و زیانی می بیند ؟ مسلماََ سود و زیانی نمی بیند . امّا من از صیدِ بیهودۀ او در تعجبم . ( گرفت = گرفتن ، مأخذه کردن ، در اینجا به معنی صید کردن است . ] [ جاه طلبانِ مزوّر نیز مانندِ آن دام از عواقبِ تزویر و تظاهر خود بی خبرند . بس که مفتونِ شهرت و صولت اند . ]

ای برادر دوستان افراشتی / با دو صد دلداریّ و ، بگذاشتی


ای برادر تا کنون با اظهارِ محبت و دوستی فراوان ، دوستانِ بسیاری برای خود پیدا کرده ای . امّا چندی بعد همه را رها کردی .

کارت این بوده ست از وقتِ وِلاد ؟ / صید مردم کردن از دامِ وِداد ؟


کارِ تو از آغازِ تولد تا کنون این بوده است که بوسیلۀ دامِ دوستی مردم را صید کنی . ( وِلاد = زاییدن ، زاییده شدن و تولّد / وِداد = دوستی ) [ سراسرِ عُمرِ تو در این صرف شد که دوست پیدا کنی . کودک که بود از روی علاقه ، دوستی را انتخاب می کردی امّا پس از چند روز از او خسته و ملول می شدی و ترکش می کردی و می رفتی سراغِ دیگری . الآن هم که بزرگ شده ای می خواهی با اظهارِ نیکی خود را شخصی وجیه نشان دهی و محبوب القلوب شوی . البته مخاطب این ابیات ریاکارانِ جاه طلب هستند . ]

زان شکار و اَنبُهیّ و باد و بود / دست در کُن ، هیچ یابی تار و پود ؟


اینک تفحّصی کن و ببین آیا از همه صیدها و اِزدحامِ هواداران و کبکبه و دبدبه چیزی در دست داری ؟ مسلماِ نداری . [ باد و بود = غرور و خودبینی ، تکبّر ، شکوه و جلالِ ظاهری / دست در کُن = دست فرو کن ، در اینجا یعنی جستجو کن ]

بیشتر رفته ست و بیگاه است روز / تو به جِد در صیدِ خلقانی هنوز


بخشِ اعظمِ عُمرت سپری شده و روز به پایان رسیده است امّا تو هنوز با جدّیت سرگرم شکار مردمی . [ بیگاه = دیر ، بی هنگام ، شبانگاه ]

آن یکی می گیر و آن می هِل ز دام / وین دگر را صید می کُن چون لِئام


آن یکی را بگیر و آن دیگری را از دام رها کن و این یکی را مانندِ فرومایگان صید کُن . ( لِئام = جمع لَئیم به معنی پست و فرومایه ) [ سراسرِ عُمرِ بیهوده کارانِ جاه طلب همین گونه است . جذب و دفعشان بر اساسِ منافعِ ناپایدارِ دنیوی است . امروز شخصی را احترامِ کامل می نهند و فردا حتّی جوابِ سلامش را هم نمی دهند . زیرا به اصطلاح خَرشان از پُل گذشته است و باید از افرادِ دیگری استفاده کنند . پس دامِ دوستی دیگری می گسترند . ]

باز این را می هِل و می جُو دِگر / اینت لَعبِ کودکانِ بی خبر


دوباره این یکی را رها کُن و در صددِ شکارِ دیگری باش . شگفتا از این بازی کودکانِ ناآگاه .

شب شود ، در دامِ تو یک صید نی / دام بر تو جز صُداع و قید نی


شب فرا می رسد . در حالی که در دامت هیچ صیدی نمانده است و این دام حاصلی برای تو ندارد جز دردِ سَر و قید و بند . [ مولانا تلاش و تکاپوی جاه طلبان مزوّر را به بازی کودکان تشبیه کرده است . برخی از کودکان در بازی های خود نقشِ دکان دار و کاسب را بازی می کنند و سنگ ها و یا کاغذهایی را به عنوان پول بین خود رد و بدل می کنند امّا شب با دستی خالی و شکمی گرسنه به خانه می روند . اینان نیز وقتی شبِ عُمرشان فرا می رسد با دستی خالی به خانۀ آخرت می روند . مولانا این تمثیل را در ابیات 2598 به بعد در دفتر دوم نیز آورده است . ]

پس تو خود را صید می کردی به دام / که شدی محبوس و محرومی ز کام


پس معلوم می شود که تو با این کارها وجودِ حقیقی خود را صید می کرده ای . تو با این کار از فیضِ حقیقی و بهرۀ معنوی محروم و ناکام شده ای . یعنی با این تزویرها وجودِ خود را به تحلیل و تباهی می بردی .

در زمانه صاحبِ دامن بُوَد ؟ / همچو ما احمق که صیدِ خود کُند ؟


آیا در این روزگار صیّادیبه حماقت ما پیدا می شود که به جای صید ، خود را شکار کند ؟

چون شکارِ خوک آمد صیدِ عام / رنجِ بی حد ، لقمه خوردن زو حرام


صیّادیِ عوام مانندِ شکار کردنِ خوک است . زیرا صید خوک با آنکه زحمتِ فراوانی دارد . اما حتی یک لقمه خوردن از گوشتِ آن حرام است . [ صید عام = کنایه از سعی و تلاشِ اهلِ دنیاست / شکار خوک = کنایه از لذّاتِ دنیوی و حضوطِ نفسانی است . ]

آنکه ارزد صید را ، عشق است و بس / لیک او کی گُنجد اندر دامِ کس ؟


تنها چیزی که ارزشِ صید کردن دارد عشق است و لاغیر . امّا عشق کی ممکن است که در دامِ کسی جای بگیرد ؟ [ تنها عشقِ حضرت حق است که شایستۀ توجّه است و باید بنده به دنبال آن رود امّا نیل به حقیقتِ این عشق نیز برای کسی میسّر نیست .

عنقا شکارِ کس نشود ، دام باز چین / کانجا هیشه باد به دست است دام را ]

تو مگر آییّ و صیدِ او شوی / دام بگذاری به دامِ او روی


مگر تو بیایی و صیدِ عشقِ حق شوی . دامنت را رها کنی و به دامِ او بیفتی . [ مولانا از اینجا به بعد یکی از مبانی مکتبِ عرفانی خود را بیان داشته است و آن اینکه عشق مقوله ای یک جانبه نیست . یعنی اینطور نیست که عاشق همیشه طالب باشد و معشوق ، مستغنی . قرآنِ کریم نیز عشق بنده و حق را دو سویه می داند و می فرماید : « هم خدا ایشان را دوست می دارد و هم ایشان خدا را دوست می دارند » ]

عشق می گوید به گوشم پَست پَست / صید بودن خوشتر از صیّادی است


عشق در گوشِ دلم نجوا می کند که صید بودن بهتر از صیّاد بودن است . [ پَست پَست = آهسته آهسته ]

گُولِ من کُن خویش را و غِرّه شو / آفتابی را رها کُن ، ذرّه شو


خود را باید در برابرِ من ابله کنی و مفتون شوی . [ گول = ابله ، نادان ، شرح بیت 2926 دفتر اوّل ، ابله در اینجا کسی است که در آنشِ عشقِ حق سوخته و هیچ آثار و رسومی از منی و انانیّت در او نمانده باشد . بهاء الدین ولد ( فرزند خلف مولانا ) در این باره می گوید : « مردِ خدا ساده باشد و راستگو . مردِ عیّار و زیرک و دروغگو از زمرۀ اولیاء نباشد و از ایشان نشود . این که گفته اند « بیشتر بهشتیان گول اند » یعنی در احوالِ این جهان ابله و نادان باشند و آن از غایتِ عقل و زیرکی و عیاری است . زیرا عقل و فکر را به آنچه اعلی است صرف می کنند . به ادنی صرف نمی کنند . » ( معارف (سلطان ولد) ، ص 272 ) ]

منظور بیت : تا از آثار و رسومِ منی ، خود را پاک نکنی محبوب و معشوق خدا نشوی . پس جاه و جلالِ ظاهری را که همچون آفتاب در میانِ ابنای دنیا می درخشید رها کُن و ذرّۀ ناچیز و عاشقِ بی مقدار شمسِ حقیقت شو تا کسی باشی .

بر دَرَم ساکن شو و بی خانه باش / دعویِ شمعی مکُن ، پروانه باش


ساکنِ درگاهِ من شو و بی خانمان باش . ادعای شمع بودن مکن . بلکه پروانه باش . [ سالک باید از منزلِ خود بینی و هویّتِ کاذب خود رخت بربندد و معتکفِ درگاهِ دولت و سعادت حضرت حق شود و نباید ادعای معشوقی و مرادی کند . بلکه باید مانندِ پروانۀ بی پروا به آتشِ شمعِ حقیقت بزند و هستی مجازی خود را در سعلۀ شمع بسوزاند . ]

تا ببینی چاشنیِّ زندگی / سلطنت بینی ، نهان در بندگی


پروانه باش تا لذّتِ معنوی زندگی را دریابی . و سلطنتِ نهفته در بندگی را ببینی .

نعل بینی بازگونه در جهان / تخته بندان را لقب گشته شَهان


در اینصورت کار و بارِ دنیا را تماماََ وارونه خواهی دید . و می بینی که اسیران را لقبِ شاه داده اند . ( بازگونه = شرح بیت 2481 دفتر اوّل / تخته بندان = اسیران ) [ اگر خالصاََ عاشقِ حق باشی متوجه می شوی که کارِ این دنیا همه برعکس است و مثلاََ کسانی را که عبدالبطن و عبدالفرج اند . شاه و امیر خطاب می کنند در حالی که بندۀ شهوت از هر غلامی ، غلام تر است . ]

بس طناب اندر گلو و تاجِ دار / بر وی انبوهی که اینک تاجدار


ای کسی که سزاوارِ این است که طنابِ دار به گردنش افکنده شود و به دار کشیده شود . امّا جمعِ کثیری از مردم دورِ او را گرفته اند و با احترام می گویند : اینست شاهِ تاجدار . ( تاجِ دار = سرِ دار ، بالای دار ، لایق دار ) [ ای بسا کسی که ریسمانِ شهوات افتاده یعنی اسیر شهوت شده و سرانجام در راهِ شهوت پرستی به هلاکت رسد . در حالی که انبوهی از مردمِ نادان او را سلطانِ خود می دانند . ]

همچو گورِ کافران ، بیرون حُلَل / اندرون ، قهرِ خدا عَزَّوَجَل


مانندِ گورِ کافران که ظاهری مُجلّل دارد . اما درونِ آن آکنده از قهرِ خداوندِ عزیز و جلیل است . [ حُلَل = زیورها ، پیرایه ها ، جمع حُلّه ]

چون قبور آن را مُجَصَّص کرده اند / پردۀ پندار پیش آورده اند


مُزوّرانِ ریا کار ظاهرِ خود را مانندِ قبورِ کافران گچ اندوده و مُزیّن کرده اند و روی آن پرده ای از پندار کشیده اند . مُجَصّص = گچ اندوده ، گج کاری شده ) [ یعنی مردمِ ظاهربین با مشاهدۀ مقبرۀ مُجلل و آراستۀ جسمِ او خیال می کنند که روحِ او نیز مزیّن به زیورِ کمالات است در حالی که فقط ظاهرِ قبرِ او پهناور و منوّر و آراسته است . ]

طبعِ مسکینت مُجَصَّص از هنر / همچو نخلِ موم ، بی برگ و ثمر


طبیعتِ حقیر و بینوای تو از هنرها و زیورهای ظاهری آراسته شده است . درست مانندِ درختِ خرمایی است که از موم ساخته اند و قهراََ این درختِ مصنوعی نه برگ می دهد و نه میوه . [ افرادِ مزوّر و جاه طلب نیز ظاهرِ خود را به انواعِ کمالات می آرایند و به دیگران نشان می دهند که ما صاحبِ کمالیم . ما صاحبِ جمالیم . در حالی که همۀ این امور ساختگی است . ]

شرح و تفسیر بخش قبل شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه صفتِ طاوس و طبع او و سببِ کشتن ابراهیم او را

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر پنجم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات
Tags:
فقیه

Recent Posts

غزل شماره 14 دیوان غزلیات شمس تبریزی / شرح و تفسیر

1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…

1 سال ago

غزل شماره 172 دیوان غزلیات سعدی شیرازی / شرح و تفسیر

1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…

1 سال ago

غزل شماره 13 دیوان غزلیات شمس تبریزی / شرح و تفسیر

1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…

1 سال ago

غزل شماره 171 دیوان غزلیات سعدی شیرازی / شرح و تفسیر

1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…

1 سال ago

غزل شماره 12 دیوان غزلیات شمس تبریزی / شرح و تفسیر

1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…

1 سال ago

غزل شماره 170 دیوان غزلیات سعدی شیرازی / شرح و تفسیر

1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…

1 سال ago