شرح و تفسیر وصیت کردن پیامبر به آن بیمار و دعا آموزیدنش در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
یکی از صحابه بیمار شده بود . پیامبر (ص) به عیادت او رفت تا از وی دلجویی کند . همینکه بیمار نگاهش به رسول الله (ص) افتاد . درد و رنجوریش بهبود یافت و خدا را سپاس گفت و بیماری و کسالت خود را موهبتی ربّانی دانست . چه به واسطۀ این بیماری ، پیامبر (ص) را در منزل خود زیارت می کرد . پیامبر ضمن احوالپرسی ، از او سؤال کرد تو در حالت غلبۀ نَفسِ امّاره چه دعایی به زبان خود کرده ای ؟ آن بیمار ابتدا به خاطرش نیامد که چه دعایی کرده ، ولی با مدد از همّت و …
متن کامل « حکایت رفتن مصطفی (ص) به عیادت صحابی رنجور » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
پیامبر (ص) به آن بیمار گفت : این مطلب را بگو ، ای آسان کنندۀ دشواری ها ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 257 و شرح مثنوی شریف ، دفتر دوم ، ص 294 ) . [ سهل کن = آسان کننده / وجه دیگر مصراع دوم : ای خدا دشواری را بر ما آسان کن ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 860 ) ]
ای خدا در سرای دنیا بر ما خیر و نیکی ارزانی دار ، و در سرای آخرت نیز خیر و نیکی بر ما عطا فرما . [ اشاره به آیه 201 سورۀ بقره « پروردگارا در دنیا به ما نیکی عطا فرما و در آخرت نیز نیکی ارزانی دار و ما را از کیفر دوزخ مصون دار » ]
پروردگارا رهِ آخرت را بر ما همچون باغ و بوستان لطیف و دلنشین فرما ، زیرا ای بزرگوار ، مقصودِ ما همانا تویی و بس . [ «راه» در اینجا به صراط اشاره دارد که شرح آن در بیت 255 همین دفتر آمده است ]
مؤمنان در روزِ رستاخیز می گویند : ای فرشتگان ، مگر دوزخ ، راهِ مشترک مؤمنان و کافران نبود ؟
که مؤمن و کافر از آن بگذرند و عبور کنند ، ما که در راهِ دوزخ ، دود و آتشی ندیدیم . [ اشاره است به آیه 71 و 72 سورۀ مریم « و نیست کسی از شما جز آنکه به دوزخ در شود . و این فرمان حتمی و شدنی پروردگار توست . سپس پرهیزگاران را برهانیم و ستمگران را فتاده بر زانو به دوزخ وانهیم » ]
اینک بهشت و بارگاهِ امن و پناه ، دیده می شود ، پس کو آن گذرگاهِ پست و هولناک ؟
فرشتگان می گویند : آن باغِ سبز و آن بوستانی که در فلان جا در گذرگاه دیده اید . [ ادامه معنا در بیت بعد ]
دوزخ و کیفرگاهِ سخت و ناگوار ، همان جا بود . ولی برای شما آن دوزخ به باغ و بوستان و درختزار مبدل شد . [ ابیات 2554 تا 2558 ناظر است به حدیث « دسته هایی از مردمان به درهای بهشت آیند و گویند : مگر خدا به ما وعده نداده بود که به دوزخ درآییم ؟ به آنان گفته شود : بر آن گذشتید و آن خاموش بود » ( احادیث مثنوی ، ص 64 ) ]
چون شما این نَفسِ امّاره را که صفتِ دوزخی و خصلت آتشین دارد و کافر و آشوب طلب است . [ ادامه معنا در بیت بعدی ]
با مجاهده و ریاضت ، آن را با صفا کردید و آتش آن را برای رضای خدا خاموش کردید .
آتش شهوت که زبانه می کشید ، آن آتش بر اثرِ مجاهدۀ شما به سبزه پرهزگاری و نورِ رستگاری و هدایت مبدّل شد .
آتش غضب در شما به حِلم و بُردباری مبدّل شد . تاریکی جهل نیز در شما به علم و دانش ، دگر شد .
آتش حرص در شما به ایثار مبدّل شد و آن حسادت که مانند خار بود به گلزارِ اخلاقِ نیک دگر شد .
زیرا شما همۀ آتش های نفسانی را برای رضای خدا پیش از هر چیز خاموش کردید .
نَفسِ آتشین را به یک بوستان مبدّل کردید و در آن بذرِ وفا کاشتید .
در نَفس های شما که بسانِ باغ و بوستان شده اند ، بلبلان ذکر و تسبیح در چمن و در کنارِ جوی ، به ترنم و نغمه سرایی دلنشین پرداختند . [ ذکر = شرح بیت 271 همین دفتر ]
شما مؤمنان که به دعوت کنندۀ حق پاسخ مثبت داده اید ، و بر دوزخِ نَفسِ امّاره ، آب ایمان افشانده و آن را خاموش کرده اید . [ جَحیم = دوزخ ]
از اینرو دوزخ ما نیز برای شما به چمنزار و گلستان و برگ و سرسبزی مبدّل شد . [ حقیقت دوزخ همین نَفسِ امّاره و اوصافِ اوست که در عالم برزخ به صورت نار و مار و طوق و زنجیر متمثّل می شود و چون اوصافِ ذمیمه اش در اینجا به اخلاق حمیده تبدّل یابد . در آنجا به صورت گلشن و گلزار می گردد ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 188 ) . مولانا در مثنوی به کرّات ، نَفس را به دوزخ تشبیه کرده است . از آن جمله شرح بیت 1375 دفتر اوّل و شرح بیت 2290 همین دفتر ]
ای پسر ، پاداش و سزای احسان چیست ؟ لطف و احسان و پاداش فراوان . [ اشاره است به آیه 60 سورۀ رحمن « آیا پاداش نیکی جز نیکی است ؟ » ]
این بیت یا از زبان حضرت حق است یا از زبان فرشتگان خطاب به مؤمنان : مگر شما در دنیا نمی گفتید که ما فدایی و قربانی فرمان الهی هستیم . و در برابر اوصافِ جاودانِ حق فانی هستیم ؟
ما اگر خراباتی دیوانه باشیم باز مستِ آن ساقیِ حقیقت و سرخوش از پیمانۀ وحدت او هستیم . [ قلّاش = بی چیز و مفلس ، خراباتی ، باده پرست ، مقیم در میکده ( فرهنگ نفیسی ، ج 4 ، ص 2694 ) ]
ما جملگی بر حکم و فرمانِ حق ، سر می نهیم . یعنی تسلیم و فرمانبردار می شویم و جانِ شیرین خود را در گروِ او قرار می دهیم .
تا وقتی که امید و آرزوی دیدار دوست در دل هایمان جا گرفته باشد . بندگی و جان نثار کردن ، وظیفه و کارِ ما محسوب می شود .
هر جا که شمع بلا را شعله ور کردند ، با آتش آن شمع بلا ، جانِ صدها هزار عاشق و دلباخته را سوزاندند . یعنی عشاق بر هر بلا مرحبا گویند . امّا بی عشقان از بلا درگریزند .
عاشقانی که مَحرمِ درگاه اند . پروانه وار گِردِ شمع رخسارۀ معشوق می گردند . [ عاشقان با آتش عشق ، می سوزند و روی معشوق ، همانند شمع ، آنان را همچو پروانه به سوی خود می کشد . ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 532 ) ]
ای دل به جایی برو که روشنی وجود دارد ، یعنی با نور معنویت ، دلت با صفا و نورانی می شود و مانند زرهِ جنگی ، تو را از زخم و گزند بلاها در امان می دارد . [ جوشن = زره جنگی که به تن کنند / خطاب این بیت به مریدان است . مرید باید راهبری برای خود برگزیند که او را در نورِ هدایت خود بگیرد و در برابر بلاها و گزندهای نفسانیّات و محسوسات نگاهش دارد . ]
از آنرو تو را در میانِ جانِ خود جای می دهد تا تو را به جامی پُر از شراب تبدیل کند . [ تو را از شرابِ حقایق و بادۀ معارف می آکند ]
تو باید در میان اهل صفا و اصحابِ وفا اقامت کنی . ای ماهِ تابان ، در افلاک منزل گزین . [ اگر تو از معارفِ راهبران و اسرار و حقایق آنان بهره مند شوی . شأن و مقامِ معنویت ات رفیع می شود ]
همچون ستارۀ عطارد که نویسندۀ فلک است . آن راهبران راستین نیز صحیفۀ دلشان را برای تو می گشایند تا اسرار و حقایق را برایت آشکار نمایند . [ عطارد = شرح بیت 1598 همین دفتر ]
در نزدِ خویشان و بستگانت خود را آواره نشان بده و اگر پاره ماهی هستی ، خود را به ماهِ کامل نزدیک کن . [ «خویشان» در اینجا کسانی هستند که خویشاوندی معنوی و قلبی و روحی با یکدیگر دارند ( مقتبس از شرح اسرار ، ص 156 و شرح کفافی ، ج 2 ، ص 532 ) یعنی نسبت به آنان همانند آواره ایی باش که در صدد پناه جستن است . برخی در معنی مصراع اوّل گفته اند : « با آن نزدیکان و همنوعان که سنخنیت روحانی با تو ندارند بیگانه و آواره باش » که وجهی ندارد زسرا با سیاق ابیات پیشین و پسین ، سازوار نیست ]
دوری کردن جزو از کلِ خود برای چیست ؟ و این همه آمیزش و مصاحبت با مخالفان برای چیست ؟ [ تو جزوی از کلِ حقیقی هستی ، پس شایسته نیست که از اصل و منشأ حقیقی خود بگریزی و با هستی های کاذب و موهوم اُنس بگیری . زیرا هر موجودی رو به فنا می رود مگر وجود حقیقی ]
ببین که چگونه جنس در حرکت خود به انواع مبدّل شده است ، و ببین که چگونه ، غیب ها به مرحلۀ ظهور و عینیّت می رسند . ( زَهِش = زَهیدن ، ظهور کردن ) [ قبل از شرح این بیت و بیان مقصود آن ، دو اصطلاح منطقی را مختصراََ شرح می دهیم . جِنس = آن کلّی ای است که بر انواع مختلف دلالت کند ، مانند حیوان که بر انسان و اسب و شیر و پلنگ و … دلالت می کند . و نوع = آن کلّی ای است که بر افرادِ متفق الحقیقه دلالت کند مانند انسان که بر حسن و رضا و سعید و … دلالت می کند ( اساس الاقتباس ، ص 27 ) ولی باید توجه داشت که مولانا هر چند این دو اصطلاح رایج در منطق صوری را در اینجا بکار گرفته ، ولی اشتباه است که گمان کنیم او همان مفاهیم و تعاریف متداول در میانِ منطقیان را در نظر داشته است . چه او همانطور که به کرّات دیده ایم مقاصد خود را حتی در اصطلاحاتِ رایج صوفیان نیز محدود نمی کند تا چه رسد به اصطلاحات اهل منطق . از اینرو شارحانی که گمان کرده اند او بر خدا اطلاق جنس کرده ، به این نکته باریک عنایت نداشته اند . ]
به هر تقدیر این بیت از مشکلات ابیات مثنوی است . از اینرو کمتر شارحی خود را گرفتارِ مشکلات آن کرده و آنها هم که بدان پرداخته اند . بیشتر در رهِ تأویل گام نهاده اند تا شرح و تفسیر . یکی از مشکلات این بیت ارتباط و تناسب آن با ابیات پیشین و پسین است .
وجه اوّل : مولانا همانطور که در بیت پیشین از این مسئله انتقاد کرد که چرا باید اجزاء از کلِ حقیقی خود گریزان باشند . در این بیت ، رابطۀ میان واحد و کثیر را بیان می دارد که چه سان فیضِ مدام و متوالی حق تعالی جنس ها و کلیّات را به صورت نوع ها و اجزاء در می آورد و نهانی های روحی به صورت موجودات حسّی و ملموس ظهور می کنند ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 533 ) .
وجه دوم : برخی از شارحان نیز با تکیه بر مبانی تصوّفِ نظری ابن عربی به سراغ این بیت رفته و گفته اند : منظور از جنس ، وجود مطلق است که در مرتبۀ تعیّن به صورت نوع ، یعنی کثرات و موجودات ، ظهور می کند . همینطور مراد از غیب ها ، همان اعیان ثابته و ماهیّات است . که در عالم خارج ، تحقق عینی یافته و به صورت موجودات ظهور کرده است . و امّا تناسب این بیت با ابیات پیشین ، همانگونه که مولانا پیش از این گفت ، روا نیست که اجزاء از کلِ خود بگریزد . بنابراین موجودات و تعیّنات خارجی ، همه از آن وجودِ کلّی ظهور کرده اند . چنانکه نوع جلوه ای از جنس است با قید فصل (ناطق بودن) و چنانکه مثلاََ وقتی می گوییم حیوان ، جنس است و انسان ، نوع ، یعنی جنسِ حیوان در انسان ظهور دارد ، ولی محدود به وجود انسان نمی شود . زیرا بسیاری از موجودات دیگر نیز تحتِ جنسِ حیوان قرار می گیرند . بنابراین حضرتِ حق که حقیقة الحقایق است در همۀ موجودات ، ظهور دارد ولی به هیچکدام از آنها محدود نمی شود . با این ملاحظه رابطۀ این بیت با ابیات قبل روشن می شود . زیرا همۀ انواع در جکم تجلیّات همان جنس هستند که منظور از آن ، حضرت حق تعالی است . پس نباید از اصلِ خود (حق تعالی) بگریزی ، همینطور نباید از انبیاء و اولیاء که مظهرِ تام و تمامِ حق اند رُخ برتابی . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 199 )
وجه سوم : هر وقت یک جنس با نوعی مختلط شود و به سوی نوع برود و با آن اُلفت و اُنسی پیدا کند . آن جنس ، حکمِ همان نوع را پیدا می کند و در مرتبۀ آن قرار می گیرد . مثلاََ همنگونه که سگِ اصحابِ کهف ، جزو اصحاب کهف گشت و نیز همانطور که جنسِ نبات ، مرتبۀ حیوان و جنسِ حیوان ، مرتبۀ انسان را یافت . ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 869 )
ای بی عقل تا وقتی که مانند زن ، نیرنگ و حیله را می پذیری ، از دروغ و حیلۀ این مردمان کی می توانی یاری و کمکی بیابی ؟ یعنی از مکر و ظاهر سازی اینان هیچ کمکی به تو نمی رسد . [ از نظر صوفیه ، زن کسی است که بر طریق هوی و دَغا گام سپارد اگر چه جنساََ مرد باشد . ]
تو تملّق و سخنان شیرین و خوش آمد گویی های فریبکاران را مانند طلا با حرص و ولع می گیری و در جیبِ خود می گذاری .
در حالیکه ناسزا و درشتی و سیلی شاهانِ حقیقت برای تو بهتر و سودمندتر است از مدح و ستایش گمراهان .
سیلی شاهانِ حقیقت را نوشِ جان کن ولی عسل و انگبینِ فرومایگان را مخور . تا بر اثرِ اقبال و دولتِ آن سعادتمندان و بزرگان برای خود انسانی وارسته شوی . [ صَفح = سیلی ، سیلی زدن ]
زیرا از آن پادشاهان معنوی به تو دولت و خلعت می رسد و در پناهِ روحِ آنان ، جسم به روح مبدّل می شود . [ زیرا هر چیزی ، حکمِ مقارن خود را می گیرد . آنکه با نیکان مصاحبت دارد و با آنان همنشینی می کند به مرتبۀ نیکان می رسد ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 870 ) / صحبت = شرح بیت 2687 دفتر اوّل ]
برای مثال ، هر جا که آدمی برهنه و بینوا دیدی . بدانکه او از دستِ استاد یعنی مرشد و راهبر گریخته است . [ آن کس که از تربیت و ارشاد مربیان دانا و وارسته بگریزد . قطعاََ از حیثِ سرمایه های معنوی و کمالاتِ روحی بینوا و فقیر خواهد بود . از این بیت تا بیت 2591 لزوم داشتن راهبر در امرِ سلوک مورد تأکید قرار گرفته است . ابیات 2947 تا 2958 دفتر اوّل و ابیات 2959 تا 2980 دفتر اوّل ]
تا آنگونه باشد که دلش حکم می کند . همان دلی که کور و بَد و فاقد ارزش است .
اگر آن بینوا مطابق دستور استاد عمل می کرد ، هم خود را آراسته می کرد و هم خویشان و کسان خود را .
این مطلب را بدان که هر کس در این جهان از استاد بگریزد قطعاََ از دولت و حشمت گریخته است .
برای پرورش جسم ، حرفه و فنی یاد گرفته ای ، حالا باید به کاری دست بزنی که دین و ایمانت پرورده شود .
در این دنیا پوشیده از ثروت و مکنت شدی و در شمار توانگران قرار گرفتی . حال اگر از این دنیا کوچ کنی چه کار خواهی کرد ؟
فن و حرفه ای بیاموز که در آخرت ، محصول و فایدۀ آن آمرزش باشد .
جهان آخرت ، شهری است که بازارهای فراوان و داد و ستدهای بسیار دارد . تا مبادا گمان کنی که داد و ستد فقط در همین دنیاست . [ در حدیث است « همانا ، در بهشت بازاری است که در آن صورت ها خرید و فروش می شود » این کسب و داد و ستد در دنیا انجام می شود و در آخرت روزِ درویدن است نه کاشتن . و این کسب ها همانا تحصیل ملکات فاضله اخلاقی است ( شرح اسرار ، ص 156 ) . اعمال خوب و بد عرضه می شود و جزای آن داده می شود . ]
حق تعالی گفت : کسب و سود این دنیا پیش کسب و سود آخرت مانند بازی کودکانه است . [ اشاره است به آیه 64 سورۀ عنکبوت « و نیست این زندگانی دنیا مگر سرگرمی و بازی ، و همانا سرای آن جهان ، زندگانی جائدان است اگر می دانستید » و آیه 36 سورۀ محمد و آیه 20 سورۀ حدید ]
این درست بدان می ماند که کودکی به کودک دیگر بچسبد و مانند کسی که جماع می کند خود را به او بمالد . [ صحبت کُن = آمیزش کننده / مِساسی = جماع کردن ]
مثال دیگر : کودکان در بازی خود دکانی بر پا می کنند ولی از آن دکان هیچ سودی عاید آنان نمی شود جز وقت گذراندن .
وقتی که شب فرا رسد ، آن کودک ( همان که نقشِ صاحبِ دکّان را بازی کرده ) با شکم گرسنه به خانه باز خواهد گشت . زیرا در آن وقت همۀ کودکان رفته اند و او را یکه و تنها گذاشته اند .
این جهان محلّ بازی و شب ، مرگ آدمیان است . از این بازی با کیسۀ خالی و رنجِ فراوان باز خواهی گشت . اهلِ دنیا خود را به امور بی اساس مشغول می دارند و به گاهِ کوچ بدان جهان خالی از کمالات اند .
ای سرکش ، کسب دین همان عشق و جذبۀ باطنی و قابلیت پذیرش نورِ الهی است .
نَفسِ فرومایه و پستِ تو به کسبِ فانی دنیا یعنی به غفلت و شهوت علاقه دارد . تا کی می خواهی به کسب بی ارزش و پست بپردازی ؟ دیگر بس است .
هر گاه نَفسِ فرومایه و پستِ تو خواهانِ کسبی شریف و ارزشمند شد . بدان که حیله و نیرنگی در پشتِ آن قرار دارد . [ زیرا نَفسِ امّاره ، طبعاََ کانونِ زشتی های اخلاقی است و اگر تو را به خیر و صلاح خواند ، بدان که دامی برایت گسترده است . حکایت بعدی « بیدار کردن ابلیس ، معاویه را برای نماز » در بیان همین مطلب است
دکلمه وصیت کردن پیامبر به آن بیمار و دعا آموزیدنش
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…