شرح و تفسیر هدیه بردن عرب سبوی آب باران از میان بادیه در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
در روزگاران پیشین ، خلیفه ای بود بسیار بخشنده و دادگر ، بدین معنی که نه تنها بر قبیله و عشیره خود بخشش و جوانمردی می کرد . بلکه همه اقوام و قبائل را مشمول دلجویی و دادِ خود می ساخت . شبی بنابر خوی و عادت زنان که به سبب گرفتاری خود به کارهای خانه و تیمارِ طفلان و اشتغال مردان به مشاغل دیگر . تنها شب هنگام ، فرصتی بدست می آرند که از شویِ خود شکایتی کنند . زنی اعرابی از تنگیِ معاش و تهیدستی و بینوایی گِله آغازید و فقر و نداری شویِ خود را با بازتابی تند و جان گزا بازگو کرد . و از سرِ ملامت و نکوهش ، بدو گفت : از صفات ویژه عربان ، جنگ و غارت است . ولی تو ، ای شویِ بی برگ ونوا ، چنان در چنبر فقر و فاقه اسیری که رعایت این رسم و سنت دیرین عرب نیز نتوانی کردن . در نتیجه ، مال و مُکنتی نداری تا هرگاه مهمانی نزد ما آید از او پذیرایی کنیم . و حال آنکه از سنت کهن اعرابیان است که مهمان را بس عزیز و گرامی دارند . وانگهی اگر مهمانی هم برای ما رسد . ناگزیریم که شبانه بر رخت و جامه او نیز دست یغما و …
متن کامل حکایت خلیفه کریم تر از حاتم طایی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
زن گفت : در این راه صداقت در این است که از «بود» و هستی مجازی خویش به کلّی دست برداری و از همه علایق و وابستگی ها برهی . [ مجهود = توانایی و طاقت . صدق = در لغت به معنی راستگویی و راستکاری است . و صدیق کسی است که حرف و عمل و پیمانش راست باشد . ( کشف الاسرار ، ج 9 ، ص 495 ) . و این اصطلاح مأخوذ از قرآن کریم است . در سوره یوسف ، آیه 46 و سوره مریم ، آیه 41 و سوره حدید ، آیه 19 و سوره نساء ، آیه 69 یاد شده است و منظور از صدیقین همانهایی هستند که صدق و راستی در آنان به صورت ملکه درآمده و گفتار و کردار آنان همه از آن نشأت می گیرد . ( تفسیر المیزان ، متن عربی ، ج 11 ، ص 188 ) ]
_ تصوف این واژه را از قرآن و روایات اخذ کرده و به مدد ذوق و کشف ، تعاریفی از آن به دست داده است . از آن جمله « صدق آن بُوَد که از خویشتن آن نمایی که باشی و آن باشی که نمایی » و یا « هر که با نفس و هوای خود مداهنت کند . هرگز نسیم صدق به مشام او نرسد و کسی که جمال صدق بدید و مخالفِ هوای خود گشت . از مرگ نترسد بلکه پیوسته منتظر عزرائیل باشد . چنانکه در قرآن کریم ، سوره جمعه ، آیه 24 ، آمده است . آرزوی مرگ کنید اگر راستگو هستید . و کسی که در کاری صادق گشت . نشان او آن بُوَد که هر چه ضدِ آن کار است برخود روا ندارد و بندِ علایق ، همه از خود بردارد و پیوسته منتظر اجل باشد و انتظار بدان قوّت باشد که صدق بر سرِ او غالب باشد . داند که چون پرده از احوال او برگیرند رسوا نخواهد شد . کسی که این صفت یافت مرگ بر دلِ او آسان گردد . ( مناقب الصوفیه ، ص 75 ) . به عقیده مولانا ، صدق ، فنا و نیستی از خود و آثار خودی است . یعنی آنکه خود را نبیند و جهد و کوشش خویش را به هیچ انگارد .
ما در سبو ، آبِ باران داریم و دار و ندار ما همین سبوی آب است .
این سبوی آب را بردار و برو و آن را به شاه پیشکش کن .
و به پادشاه بگو که ما غیر از این سبوی آب ، دارایی دیگری نداریم و در دشت خشک و بی آب و علف ، هیچ چیز بهتر از این آب نیست . ( مفازه = بیابان بی آب و علف )
اگر چه گنجخانه شاه از کالاهای گرانبها پُر است ولی نظیر و مانند این آب در آنجا پیدا نمی شود . زیرا این نوع آب ، کمیاب است . [ مولانا ، غفلت این زن را از دستگاه عریض و طویل خلیفه ، به علم و معرفت ناچیز بشر تشبیه می کند که می خواهد این معارف ناچیز را وسیله شناخت خدا و رسیدن به مقام قرب او سازد . از اینرو در ابیات ذیل به تفسیر معنوی از این ماجرا می پردازد ]
آن کوزه چیست ؟ مراد از آن کوزه ، تنِ محصور و محفوظ ماست . آبی که در داخل آن است . آبِ حواسِ شور و ناگوار ماست . [ در این بیت ، بدن و وجود انسانی به کوزه ای که دارای پنج لوله است تشبیه شده است که تنها مقدار ناچیزی از آب ، درون آن ، حا می گیرد . این پنج لوله ، همان پنج حسِ ماست . پس معارفی که از طریق این پنج لوله (حواسِ پنجگانه) به کوزه وجود آدمی در می آید بسی محدود و ناچیز است . ولی اگر آدمی ، کوزۀ وجود خود را به دریای حقیقت وصل کند . دانش و معرفتی بیکران یابد ]
مرد عرب گفت : خداوندا ، این آبِ احوال و اعمال مرا که در خُمِ وجودم گرد آورده ام از روی فضل و بزرگواریت بپذیر . [ در آیه 111 سوره توبه آمده است « خداوند ، جان و مالِ مومنان را به بهای بهشت خریده است » ]
این کوزۀ کالبد را که پنج لوله از حواس دارد و نیز آب درون این کوزه را که همانا قُوای مکنون در کالبد است . پاک دار و از آلودگی دور فرما . یعنی ما را از اندیشه ها و نیّات آلوده به اغراض نفسانی دور فرما .
تا اینکه از این کوزه روزنه ای به جانب دریا گشوده شود و کوزۀ کالبدمان ، خوی و طبع دریا را بگیرد . [ کوزۀ وجودِ آدمی ، هرگاه از صفات ذمیمه پاک شود و از کمند حواس برهد و به دریای معارف الهی وصل شود و در آن صورت هیچ امری از امور دنیا آن را تیره و پلید نمی سازد . ( مَنفَذ = سوراخ و روزنه ) ]
تا این کوزه را که به عنوان ارمغان به محضر پادشاه می بری . شاه آن را پاک ببیند و خریدارش شود .
پس از آنکه از کوزۀ کالبد آدمی ، روزنه ای به سوی دریای حقیقت باز شد . آبِ کوزۀ تن نیز بی نهایت و بیکران می گردد .
لوله ها را ببند و کوزۀ وجودت را از خُمِ معرفت و حقیقت حضرت پروردگار لبریز و آکنده کن . زیرا حق تعالی گفته است : دیدگانتان را از هوی و هوس فروبندید . [ مصراع دوم اشاره است به آیه 30 از سوره نور « ای پیامبر ، مومنان را گوی که چشم های خود را از حرام فروبندند » . اکبرآبادی گوید : « بربستن لوله ها کنایه از بازداشتن حواس است از لذّات که متجاوز از حد ضرورت باشد » ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر اول ، ص 198 ) ]
اعرابی با غرور و خودبینی می بالد و می گوید : کیست آنکه بتواند ارمغانی بهتر از ارمغان من به نزد شاه ببرد ؟ ( پر باد بودن = کنایه از غرور و خودبینی )
زن اعرابی نمی دانست که در آنجا یعنی راهی که به بغداد منتهی می شود . رودی عظیم جاری است که آبی شیرین چون شِکَر دارد . [ در اینجا منظور همان رودِ دجله است نه جیحون . زیرا در عرفِ قدما اسم های خاص در معنی نوعی ، نیز بکار می رفته است . مثلا جیحون را بر مطلق رودخانه بزرگ اطلاق کرده اند . « بر مثال شیر غیور از رودخانه جیحون عبور کرد » که در این عبارت منظور ، رودخانه سند است . ( فرهنگ و لغات و تعبیرات مثنوی ، ج 4 ، ص 416 ) ]
(رود دجله) در میان شهر بغداد روان است و مانند دریا از کشتی و قلّابهای ماهیگیری پُر است . [ در اینجا حالت این زن و مرد اعرابی ، نشان دهنده خودبینی و غرور انسانهای خودباخته به ویژه متکلمان و فیلسوفان و اهلِ قیل و قال است که به اندیشه های خُرد و نارس خود می بالند و گمان می دارند که با مشتی الفاظ و اصطلاح می توان به سِرّ اکبر دست یافت . در حالیکه حقایق جهان هستی ، بیکران تر از آن است که در ظروف ناچیز این الفاظ و اصطلاحات محدود شود . ( شَست = قلاب ماهیگیری ) ]
_ مولانا گوید : این علم ها نسبت به احوال فقرا ، بازی و عمر ضایع کردن است که اِنّماالدنیا لَعِب . اکنون چون آدمی بالغ شد . عاقل و کامل شد بازی نکند و اگر کند از غایت شرم ، پنهان کند . تا کسی او را نبیند . این علم قال و قیل و هوسهای دنیا با دست آدمی خاک است و چون باد با خاک آمیزد . هر جا که رسد چشم ها را خسته کند و از وجود او جز تشویش و اعتراض حاصلی نباشد . ( فیه ما فیه ، ص 145 )
برو به محضر شاه و در آنجا ببین که نهرها و جویباران ، غلغله کنان در جریان انند . [ مصراع دوم اشاره است به آیه 266 سوره بقره « … از زیر آن نهرها روان است » ]
آری این حواس و ادراکات ما در برابر آن رودهای صفا و علوم الهی ، قطره ای بیش نیست . ( انهار = جمع نهر به معنی رود و جویبار . قدما عادت داشتند که اسامی جمع عربی را جمع ببندند )
دکلمه هدیه بردن عرب سبوی آب باران از میان بادیه
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…
View Comments
با سلام خدمت استاد بزرگوار
بسیار عالی ومفید بود علی الخصوص برای بنده که دسترسی به منابع اهل معرفت نداشتم وبسیاری از اشعار در خور فهم اینجانب نبود