شرح و تفسیر غزل شماره 73 دیوان حافظ شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
هیچ نظری نیست که از پرتو و ضیاء روی تو روشن نباشد و هیچ چشمی نیست که منّتِ خاک درِ تو در آن نباشد . یعنی تمام عالم به رویت ناظر و توتیای خاکِ درِ تو در هر بصر ظاهر است .
به روی تو صاحب نظران ناظرند . یعنی عشاق و گرفتارانِ رویِ تو تماماََ اهلِ نظر و از بزرگانند نه اشخاصِ گمنام و هیچ سَری نیست که هوا و آرزوی گیسوی تو در آن نباشد یعنی محبت تو در هر سَری هست .
اگر اشکِ چشمِ من از غمِ عشقت سرخ گشته است . جای تعجب نیست زیرا هیچ پرده دری نیست که از کردۀ خود خجل نباشد . سرخ شدن اشک عبارت از خونین شدن آن است . اِسنادِ پرده دری به اشک به سبب این است که سِرِ عاشق را فاش کرده است . حاصلِ سخن اینکه اگر اشکِ چشمم خونین شده است عجب نیست بلکه جزایش همین است و باید بکشد به جهتِ اینکه او است که سِرِ عشق مرا فاش ساخته است . [ سرخ برآمد = قرمز شد / خجل = شرمنده / کرده = کاری که انجام گرفته / پرده در = پاره کننده پرده ]
خطاب به جانان می فرماید : برای اینکه به دامنت گردی از نسیم ننشیند راهی نیست که در آن از دیده ام سیل اشک جاری نشود . یعنی تمام راه ها را برایت آبپاشی می کنم . [ سیل خیز = سیلاب ]
برای اینکه از شام زلفِ تو در هر جا دَم نزند یعنی سخن نگوید . سحری نیست که با صبا گفتگو نداشته باشم . یعنی برای اینکه رازِ سَرِ زلفِ تو را در هر جا فاش نکند هر سحری با صبا در گفتگویم .
من از طالعِ شوریدۀ خود در رنجم و اِلّا کسی نیست که از سَرِ کوی تو بهره مند نگردد . یعنی همه از محله و کوی تو محفوظ می شوند ، به جز من که از طالعِ بَدِ خود در زحمتم . [ شوریده = درهم و برهم / ور = مخفف و اگر / بهره مند = سود برنده و برخوردار ]
ای چشمۀ شهد از حیای لبِ شیرینِ تو هیچ شکری نیست که غرقِ آب و عرق نشود . یعنی لبت به قدری شیرین است که شکر از خجالت غرقِ آب و عرق گشته و حل شده است و تبدیل به آب گشته است . [ نوش = در اینجا یعنی شهد ]
صلاح نیست که اسرار از پرده بیرون افتد یعنی فاش گردد . و اِلّا خبری نیست که در مجلسِ رندان نباشد . یعنی رندان به تمام اسرار واقفند امّا جایز نمی دانند که آن را فاش سازند .
در صحرای عشق تو شیر ، روباه می شود . آه از این راهِ عشق زیرا خطری نیست که در آن نباشد . یعنی وادی عشق ، وادیِ بس خطرناک است و مخوف که بهادران چون شیر ، در آن از شدّتِ ترس زبون می گردند . [ بادیه = صحرا ]
آبِ چشمِ من زیرِ بارِ منّتِ درِ تو است . زیرا که خاکِ درِ تو اشک مرا جذب می نماید و آن را نگه می دارد و از بین نمی برد . یعنی که چشمم خاکِ درِ تو را آبیاری می کند و هیچ دری نیست که خاکش زیرِ بارِ منّتِ اشکم نباشد . زیرا روزی چند بار خاکِ هر دری را آبیاری می کند .
از وجودِ من همین قدر نام و نشان مانده که وجودی داشتم . یعنی نام و نشانی که بر بودنِ وجودم دلالت می کند . خلاصه فقط اثری از وجودم باقی مانده که آن نشانۀ وجودِ من است . وگرنه ضعفی نیست که در آن نباشد . یعنی از وجودم همان یک اسم باقی مانده است امّا هر ضعفی که تصور می رود در آن هست .
غیر از این نکته که حافظ از تو راضی نیست ، هنری نیست که در سراسر وجودت نباشد یعنی هر هنری که هست در وجودِ شریفِ تو وجود دارد . اِلّا اینکه به واسطۀ کناره گیری و دوری ات از حافظ ، از تو راضی نیستم . [ هر نکته در تو وجود دارد غیر از نکتۀ وفا ]
دکلمه غزل شماره 73 دیوان حافظ شیرازی
به اتفاق تذکره نویسان لقب اصلی او شمس الدین است و آن از بیت ذیل که از قطعه در تاریخ وفات اوست برمی آید :
به سوی جنت اعلی روان شد / فرید عهد ، شمس الدین محمد
نویسنده مقدمۀ دیوان حافظ او را «شمس الملة و الدین» یاد کرده و یکی از دیوانهای چاپی حافظ «شمس الدین والدنیا» نوشته ، بدیهی است که لقب او همان شمس الدین بوده و «ملت» و «دنیا» زائد است .
پس از وفات او اهلِ ذوق و عرفان وی را با القاب ذیل خوانده و ستوده اند .
بلبل شیراز ، لسان الغیب ، خواجۀ عرفان ، خواجه شیراز ، ترجمان الحقیقت ، کاشف الحقایق ، ترجمان الاسرار ، مجذوب سالک ، ترجمان السان و غیره . نام وی به اتفاق همه صاحبان تذکره ، محمد است و آن از بیت ذیل که از قطعه در تاریخ وفات اوست ، تایید می شود .
یگانه سعدی ثانی ، محمدِ حافظ / از این سراچه فانی به دارِ راحت رفت
تخلص خواجه ، حافظ است . و …
متن کامل زندگینامه شمس الدین محمد حافظ شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار حافظ شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…