شرح و تفسیر تتمۀ حکایت خرس و آن ابله در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
روزی حضرت موسی (ع) به چوپانی برخورد کرد که با زبانی ساده و بی پیرایه خدا را یاد می کرد . مثلاََ می گفت : ای خدا ، تو کجا هستی که من نوکری تو را کنم . موزه ات را رفو کنم و شانه بر گیسوانت کشم . شپش های جامه ات را بِکُشم و از شیر گوسفندان به تو غذا دهم . دستان و پاهایت را نوازش کنم و جایِ خوابِ تو را پاک و پاکیزه کنم . و از این جملات و تعابیر بسیار گفت . تا آنکه حضرت موسی (ع) برآشفت و او را نکوهش کرد . چوپان نیز دل شکسته و غمین راهِ بیابان در پیش گرفت و
متن کامل حکایت انکار موسی بر مناجات شبان را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
خرس همینکه از دستِ اژدها نجات پیدا کرد و آن جوانمردی را از آن مردِ دلاور دید . [ ادامه معنا در بیت بعدی ]
آن خرسِ ناتوان مانند سگِ اصحابِ کهف ، همراه آن مرد شد که در بلاها و حادثه ها بُردبار و صبور باشد .
آن مردِ مسلمان از فرطِ خستگی سَر بر زمین نهاد و خرس هم به سبب دلبسته شدن به آن مرد ، نگهبان او شد .
شخصِ خِردمندی از آنجا می گذشت ، به آن مرد گفت : ای برادر ماجرا چیست ؟ این خرس با تو چه نسبتی دارد و اصلا کیست ؟
آن مردِ دلاور ، حدیثِ اژدها را بازگو کرد . امّا آن مردِ خِردمند گفت : ای نادان ، به دوستی خرس ، دل ، مبند .
زیرا دوستی نادان از دشمنی بدتر است . به هر تدبیری که می دانی او را از خود بران .
آن مردِ دلاورِ ساده لوح وقتی این سخن را شنید . پیشِ خود به گمان بَد افتاد و گفت : به خدا قسم ، این شخص ، این حرف ها را از رویِ حسادت می زند . سپس به او گفت : تو چرا به خرس بودن او نگاه می کنی ؟ تو به مِهر و صفای او نگاه کن .
آن مردِ خِردمند گفت : مِهر و دوستی نابخردان ، فریبنده است . اگر خیال می کنی من حسادت می ورزم . بدان که این حسادتِ من از مِهر و دوستی خرس برای تو بهتر است . [ عشوه دِه = فریبنده ]
های ، مردِ غافل بیا و همراهِ من شو و این خرس را از خود بِران . خرس را به دوستی و همراهی برنگزین و همجنسِ خود را رها مساز . [ هَی = لفظی است برای تنبیه و آگاه سازی ، های ]
آن دلاورِ نادان به آن خردمند گفت : ای حسود ، برو برو ، پیِ کارت و خودت را نصیحت کُن . خِردمند گفت : کارِ من همین بود که تو را متوجّهِ خطرِ خرس کنم . ولی گویا قسمتِ تو نیست که از آن نصایح بهره مند شوی .
ای مردِ شریف ، من کمتر از خرس که نیستم . تو خرس را رها کن تا من همنشین و همراهِ تو شوم . [ همنشینِ خردمندان شو تا رستگار شوی نه همنشینِ نابخردان که هستی تو را غارت کنند . ]
من قلباََ برای سرنوشتِ تو اندیشناک هستم و دلم لرزان است . هرگز با چنین خرسی به جنگل مرو . یعنی هیچ جا با او همراه مشو .
قلبِ من هیچوقت بیهوده به لرزه درنمی آید . هنانا ارشاد و نصیحتِ من ، نورِ حق است . نه ادّعا و یاوه گویی . [ روشن بینان از منظری بالا به جهان درنگرند . از اینرو حوادث را بیش از وقوع دریابند . ]
من مؤمنی هستم که با نورِ خدا نظر می کنم . بهوش باش و بهوش باش که از این آتشگاه باید بگریزی . [ مصراع اوّل اشاره به حدیثی دارد که در شرح بیت 2634 دفتر اوّل آمده است . ]
آن خردمند ، این همه اندرز داد ولی به گوشِ دلِ او فرو نرفت . زیرا گمان بَد بر آدمی ، حجابی ستبر است .
آن خردمند ، دستِ آن دلاورِ ساده لوح را گرفت که همراهِ خود ببرد . ولی آن ساده لوح ، دساِ خود را از دستِ او کشید . خردمند وقتی این حال را دید گفت : حالا که رشد یافته نیستی و نمی توانی صواب را از ناصواب تمیز دهی ، من رفتم .
آن نادان از فرطِ حماقت به آن خردمندِ دلسوز گفت : برو ، تو غمِ مرا نخور ، ای یاوه گویی که خود را دانا و حکیم نشان می دهی . اینقدر اظهار فضل و معرفت مکن .
[ بُوالفضول = شرح بیت 3231 دفتر اوِل ، در اینجا بصورت منادی آمده است ]
دوباره آن خردمند به او گفت : من دشمنِ تو نیستم . اگر دنبالِ من بیایی . واقعاََ لطف کرده ای . [ فایده و سود این کار نصیبِ خودِ تو می شود و به خود نیکی کرده ای . ]
آن دلاورِ نادان گفت : من الان خوابم می آید . مرا رها کن و برو به دنبالِ کارِ خودت ، خردمند گفت : این دَمِ آخر بیا و حرف مرا گوش کن .
تا در پناهِ شخصی خردمند بخوابی و در کنارِ دوستی صاحبدل بیاسایی .
آن مردِ نادان از تلاش و کوشش آن مرد خردمند دچارِ بَدگمانی شد . پس با حالتی غضب آلود ، بی درنگ روی از آن خردمند برگرداند و گفت : [ ادامه معنا در بیت بعدی ]
نکند این شخص ، قصدِ کشتن مرا دارد و یا نکند طَمَعی در من بسته و یا اصلاََ گدا و آس و پاس است . [ تونی = آتشدان حمام های قدیم را تون گویند و تونی ، کسی بوده که آتشدانِ خمام ها را روشن می کرده . این شغل از پَست ترین مشاغل آن زمان به شمار می آمده است . ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 208 ) ]
یا نکند با دوستان خود شرط بسته است که با این یاوه ها مرا از این همنشین مهربان (خرس) بترساند . [ گرو بستن = شرط بستن ]
آن نادان به علّتِ پلیدی درون ، حتی یک گمانِ نیک به خاطرش نرسید .
آن مردِ نادان ، همۀ نیک گمانی اش متوجّه خرس بود . او گویا با خرس همجنس بود زیرا این همه ، نسبت به او تمایل نشان می داد ولی از آن عاقلِ فرزانه رُخ برتافت .
آن نادان از روی سگ منشی ، به آن مردِ خردمند اتهام زد . ولی خرس را اهلِ دوستی و عدالت به شمار آورد .
دکلمه تتمۀ حکایت خرس و آن ابله
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…