شرح و تفسیر غزل شماره 66 دیوان سعدی شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
به هر کس نمی توان عنوان صاحب نظر داد و او را عارف دانست . زیرا عشق ورزیدن و هوس بازی با هم تفاوت ها دارد . [ صاحب نظر = روشن دل و آگاه ، آن که به چشم دل در کارها نگرد / نَفس پرستی = خود خواهی ، هوا پرستی ]
هر چشمی که سیاهی و سپیدی دارد یا قادر است میان سپیدی و سیاهی تمایز قایل شود . چشم نیست و بصیرت ندارد . [ بصر = چشم ]
به آن کس که طاقت سوختن در آتش عشق را ندارد ، بگو که به عشق نزدیک نشود . زیرا عشق سوزانندۀ عاشق است ، همچنانکه پرِ پروانه که او را به شمع نزدیک می کند . سبب سوختن پروانه می شود . ( در حقیقت عشق که عاشق را به معشوق نزدیک می کند ، سبب سوختن عاشق هم می شود . )
اگر من از دست دوست شِکوه سر دهم . دمی که برمی آورم صادقانه نیست . زیرا در آن صورت از خود خبر دارم و در برابر دوست ، خود را به چیزی گرفته ام و هر کس از وجود خویش خبری دارد ، از دوست بی خبر است . ( شرط باخبری از دوست بی خبری از خود است . ) [ صادق بودن نَفَس = کننایه از درست بودن سخن است ]
اگر این موجودات به ظاهر انسان هوا و هوس را از خود برانند ، به خوی و خصلت آدمی آراسته می گردند و به حقیقت آدمی می شوند ، وگرنه همچنان حیوان هستند .
شربتی که از دست معشوق دلآرام داده شود ، چه تلخ و چه شیرین فرقی نمی کند . ای دوست ، آن را بیاور که این بیمار آب طلب تشنه تر از آن است که به تلخ و شیرینی نوشیدنی بیندیشد . [ مستسقی = مبتلا به بیماری استسقا ، که آن نام مرضی است که بیمار آبِ بسیار خواهد و هرچه آب می نوشد . عطشش برطرف نمی گردد و سرانجام به سبب کثرت شرب در می گذرد . ]
من چنان به لبانت عاشقم که اصلاََ به سخنانی که از آنها برمی آید توجّهی ندارم و آنها را نمی فهمم . بنابراین هر سخنی که تلخ تر از آن وجود نداشته باشد ، اگر تو آن را بگویی ، برای من چونان شکر شیرین است .
اگر مرا با شمشیر بزنی ، با تو دشمنی ندارم . بلکه دشمن کسی هستم که میان من و شمشیر تو قرار می گیرد و مثل سپری نمی گذارد شمشیر تو به من اصابت نماید . [ خصمی = خصومت و دشمنی ]
من نمی خواهم در تمام عمر از بندی که عشق تو به پایم نهاده و مرا گرفتار ساخته ، بیرون آیم . زیرا بندی که تو بر پای عاشق نهی ، مثل تاجی است که بر سر او نهاده ای . [ به سخن دیگر بندۀ تو سلطان است . ]
دست سعدی با جفایی که تو بر او روا می داری ، از دامنت جدا نخواهد شد . مگر می توان به دلیل خطرناک بودن دریا از مروارید چشم پوشید . [ گسلیدن = جدا شدن / لؤلؤ = مروارید ]
افصح المتکلّمین ، مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی ، یکی از ستارگان قَدَرِ اوّل آسمان شعر و ادب فارسی است . وی به تقریب در سال 606 هجری قمری در شیراز و در خانواده ای که به تعبیر خودش ، همه از عالمان دین بودند ، دیده به جهان گشود . در کودکی پدر را از دست داد و تحت سرپرستی و تربیت جدِ مادریش قرار گرفت …
متن کامل زندگینامه سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
در میان آثار منظوم سعدی ، غزل هایش جایگاه ویژه ای دارد . بی تردید بخشی از شهرت سعدی از رهگذر سروده شدن این غزل ها تحقق یافته است . زیرا با مطالعه این سروده هاست که خواننده درمی یابد سعدی در یافته های عاطفی و احساسی خویش را در نهایت فصاحت و بلاغت به نظم کشیده و در اختیار مخاطب قرار داده است .
این غزل ها افزون بر جذابیت و دلفریبی و افزونی که در صورت آنها مشاهده می شود ، در بُعدِ معنایی آینه ای است از افکار انسان دوستانه ، عشق بع هستی و حیات بشری ، عنایت به عوالم روحانی و ماورایی ، تجربه های بشری که سعدی آنها را در سفرهایش و …
متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…