شرح و تفسیر غزل شماره 67 دیوان سعدی شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
فریادی که از من برمی آید ، به دلیل جدایی از یار است و افغان و نالۀ من از دست غم معشوق زیباروی است . [ نگار = معشوق ، یار زیباروی ، از آن جهت که معشوق خود را آرایش می کند و زینت می دهد ، به او نگار گفته اند . ]
در جدایی از روی چون ماه آن زیبارو ، چهرۀ من با خون دیدگان منقّش گشته است . [ نگارین = زیبا و آراسته / به خون نگار بودن = به خون منقّش و رنگین بودن ، به خون آراسته بودن ]
در جدایی از تو خون جگرم از چشمان بیرون زده و در کنارم جاری گشته است . [ فُرقت = دوری و هجران ]
درد و اندوه دل بی تابم از اندازه بیرون شد و جانم از درد جدایی قرار ندارد .
کسی از غم و اندوه من آگاهی ندارد . دردا که دنیا پایدار نیست و مردم در این جهان ناپایدار نمی توانند به اندوه دل من وقوف یابند . [ آوَخ = دریغا ، افسوس ]
از دست این روزگار زودگذر و ستم پیشه عذاب می کشم و بدین سبب جان و دلم آزرده و رنجور است . [ فگار = مخفف افگار به معنی پریشان و آزرده ، خسته و مجروح ]
ای سعدی ، از آنجا که غم و شادی زودگذر و ناپایدار است ، برای چه از دوست شِکوه می کنی ؟
افصح المتکلّمین ، مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی ، یکی از ستارگان قَدَرِ اوّل آسمان شعر و ادب فارسی است . وی به تقریب در سال 606 هجری قمری در شیراز و در خانواده ای که به تعبیر خودش ، همه از عالمان دین بودند ، دیده به جهان گشود . در کودکی پدر را از دست داد و تحت سرپرستی و تربیت جدِ مادریش قرار گرفت …
متن کامل زندگینامه سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
در میان آثار منظوم سعدی ، غزل هایش جایگاه ویژه ای دارد . بی تردید بخشی از شهرت سعدی از رهگذر سروده شدن این غزل ها تحقق یافته است . زیرا با مطالعه این سروده هاست که خواننده درمی یابد سعدی در یافته های عاطفی و احساسی خویش را در نهایت فصاحت و بلاغت به نظم کشیده و در اختیار مخاطب قرار داده است .
این غزل ها افزون بر جذابیت و دلفریبی و افزونی که در صورت آنها مشاهده می شود ، در بُعدِ معنایی آینه ای است از افکار انسان دوستانه ، عشق بع هستی و حیات بشری ، عنایت به عوالم روحانی و ماورایی ، تجربه های بشری که سعدی آنها را در سفرهایش و …
متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…