شرح و تفسیر غزل شماره 62 دیوان سعدی شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
ای معشوق زیباروی من ، چه کسی لبان سرخت را مکیده است ؟ و ای یار لطیف ، چه کسی چهره همانند بِه تو را به دندان گرفته است ؟ [ لعبت = در لغت به معنی عروسک و پیکرِ نگاشته / لعل = سنگ قیمتی سرخ رنگ / مزیدن = مکیدن ، مزه کردن و چشیدن / گزیدن = به دندان گرفتن ، گاز گرفتن / در این بیت «لب» به «لعل» و «لطافت» به «باغ» و «روی» به «بِه» تشبیه شده است . ]
کسی که لب لعلت را مکیده و بِهِ رویت را به دندان گرفته ، در تمام عمر خود صیدی زیباتر از این به دست نیاورده و هرگز خربزه ای بدین شیرینی نبُریده است . [ در این بیت «معشوق» به صیدی زیبا و خربزه ای شیرین تشبیه شده است . ]
ای خضر ، بهره مندی از چشمۀ آب حیات حلالت مباد . آیا می دانی که اسکندر برای رسیدن بدان محنت و مرارتی را متحمّل شده است ؟ [ خِضر و چشمۀ حیوان = شرح بیت سوم از غزل 53 ]
سکندر = اسکندر ، در روایات تاریخی ، اسکندر محرّف الکساندر ، پادشاه یونان است که پسر فیلپوس بود و 33 سال عمر کرد و ایران و هند را مسخّر خود ساخت . امّا اسکندر در نزد مورّخین پارسی قدیم و اسلامی به رومی معروف است . اسکندر در ادبیات پیش از اسلام ایران ، گُجَستَک یعنی ملعون است . امّادر دورۀ اسلامی شخصیّتی است بسیار محبوب و حتّی او را از پیامبران نیز شمرده اند . مفسران کلمۀ ذوالقرنین در قرآن را اشاره به اسکندر دانسته اند . در روایات آمده که اسکندر همراه خِضر در طلب آب حیات به ظلمات رفت . امّا هنگامی که خواست از آن بنوشد ، چشمه از نظر او ناپدید شد . برخی گفته اند که خِضر از مقدّمان سپاه اسکندر بود و برخی نیز گفته اند که اسکندر از خویشاوندان خضر بود ( فرهنگ تلمیحات ) .
آیا آنچه که بر جامه ات ریخته ، خون کسی است که کشتۀ عشق توست یا شراب سرخ یا آب توتِ سیاه است .
با همگان معاشرت و اختلاط می کنی ، ولی از ما می گریزی . این گریختن گناه تو نیست بلکه بَداقبالی من است که بخت از من رمیده است . [ جمله = همه / بخت رمیده = سعادت و اقبال گریزان و نافرمان ]
چه نیکو شد که حصار باغ دوشیزگی تو یکباره فرو ریخت . تا دیگر نتوانی که مدّعی شوی که هیچ کس باغ عصمت و دوشیزگی مرا ندیده است .
اگر عوام بدانند که میوۀ روی درخت رسیده و شیرین است ، نمی گذارند آن میوه خیلی روی درخت بماند . [ بربار = برِ درخت و شاخه / عام = مردم ]
با توجّه به مضمون بیت قبل ، گل نمی خواست شکوفایی اش یک هفته دوام داشته باشد . امّا چه می توان کرد که امروز نسیم سحرگاهی پردۀ گل را درید . همچنانکه تو به دست اغیار افتادی و دوشیزگی ات از بین رفت .
در دجله که پیشتر مرغابی کوچک هم از ورود بدآن هراس داشت ، اینک به دلیل اینکه تاتار ویرانگر پل آن را در هم دریده است ، کشتی بزرگ بدآن وارد می شود . [ اندیشه = ترس و بیم / تَتَر = تاتار ، نام قبیله ای از مغول بود که بعدها بر بعضی از قبایل آسیای مرکزی اطلاق می شد . / جِسر = پل ]
گذشت آن روزگاری که به خود می بالیدی و می شد از دست تو باده گرفت . ما را به کوزه ای که بیگانه از آن نوشیده باشد نیازی نیست . [ فُقاع = شرابی که از جَو و مویز و جز آن گیرند ، آب جو / فقاع گشودن = کنایه از تفاخر کردن ، بالیدن ، نازیدن ]
ای سعدی ، درِ باغ دوستی و عشق دیگری را بکوب و این مزرعه را که در آن گلّه ای چریده است ، رها کن . ( به دنبال کسی باش که دست خوردۀ دیگری نباشد . ) [ درِ چیزی را زدن = کنایه از چیزی را طلب کردن ]
افصح المتکلّمین ، مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی ، یکی از ستارگان قَدَرِ اوّل آسمان شعر و ادب فارسی است . وی به تقریب در سال 606 هجری قمری در شیراز و در خانواده ای که به تعبیر خودش ، همه از عالمان دین بودند ، دیده به جهان گشود . در کودکی پدر را از دست داد و تحت سرپرستی و تربیت جدِ مادریش قرار گرفت …
متن کامل زندگینامه سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
در میان آثار منظوم سعدی ، غزل هایش جایگاه ویژه ای دارد . بی تردید بخشی از شهرت سعدی از رهگذر سروده شدن این غزل ها تحقق یافته است . زیرا با مطالعه این سروده هاست که خواننده درمی یابد سعدی در یافته های عاطفی و احساسی خویش را در نهایت فصاحت و بلاغت به نظم کشیده و در اختیار مخاطب قرار داده است .
این غزل ها افزون بر جذابیت و دلفریبی و افزونی که در صورت آنها مشاهده می شود ، در بُعدِ معنایی آینه ای است از افکار انسان دوستانه ، عشق بع هستی و حیات بشری ، عنایت به عوالم روحانی و ماورایی ، تجربه های بشری که سعدی آنها را در سفرهایش و …
متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…