شرح و تفسیر غزل شماره 54 دیوان سعدی شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
سرو چمن در برابر راستی قامت تو کوتاه و حقیر است و چهرۀ تو از لحاظ درخشندگی و شهرت ، خورشید را از رونق انداخته است . [ چمن = سبزه و گیاه ، در اینجا به معنی باغ / اعتدال = راستی و موزونی / بازار شکستن = کنایه از رواج و رونق انداختن / در این بیت «قامت معشوق» به «سرو چمن» و «چهره» به «آفتاب» تشبیه شده است . ]
خورشید و تمام ستارگانی که چونان مشعل فروزان می درخشند . در برابر وجود تو چراغ هایی خاموش به نظر می آیند . [ شمع فلک = منظور خورشید است / در این بیت «انجم» به «مشعل» تشبیه شده است . ]
مردم در شعبان از گناهان خویش توبه و خود را برای روزه گرفتن در رمضان آماده می کنند . امّا چشم های تو حتّی در رمضان هم خمارآلود و مست هستند .
با این همه توانایی و دلیری و شجاعت به نظر نمی رسد کسی توانسته باشد از کمندت بجهد . [ زورآوری = زورمندی و پهلوانی ]
این شخص ، از دوستان توست که با تیغت به شهادت رسیده است و آن دیگر از عاشقات تو که با تیرت خسته و مجروح گشته است . [ خسته = مجروح و زخم دیده ]
چشم ماجرای عشق مجنون را می بیند و آن را به دل منتقل می کند . امّا کسی که عاشق نگشته است . چشمی برای دیدن عشق و عاشقی ندارد .
_ مجنون = لیلی ، دختر مهدی بن سعد یا مهدی بن ربیعه بود که مجنون بن قیس بن ملوّح عاشق او شد و در عشق او سر به بیابانها نهاد و در فراق معشوقه شعرها گفت و خاک ها بر سر ریخت . در ادب عرفانی فارسی ، لیلی مظهر عشق ربّانی و الوهیت و مجنون مظهر روحِ ناآرامِ بشری که بر اثر دردها و رنج ها ی جانکاه ، دیوانه شده و در صحرای جنون و دلدادگی سرگردان است و در جستجویِ وصالِ حق به وادی عشق درافتاده و می خواهد به مقامِ قربِ حضرتِ لایزال واصل شود اما بدین مقام نمی رسد ، مگر آن روزی که از قفسِ تن رها شود . از داستان عشقِ لیلی و مجنون شاید بیش از هر داستانِ عشقی دیگری در ادب فارسی سخن گفته شده است . ادب غنایی فارسی و ترکی مملوّ است از داستان این دو دلداده که سرآغاز آن تقریباََ از « لیلی و مجنونِ نظامی گنجوی » است . این اثر بعدها موردِ توجه و تقلید شعرای متعدد قرار گرفته است . ( فرهنگ اساطیر )
دست از دامن معشوق برداشتن را به کسی توصیه کن که از خود بی خود نگشته است . [ طلب = در لغت به معنی خواستن و جستجو کردن است و در اصطلاح صوفیه از مراحل نخستین سیر الی الله است . سالک ابتدا باید حُسن طلب را در وجود خود بیدار کند و آنگاه آداب آن را فرا گیرد . در کلمات باباطاهر آمده است « هر کس خوب طلب نکند و در طلب جدّی نباشد به مطلوب نمی رسد زیرا پیدا کردن مطلوب نتیجۀ حُسن طلب است » / اختیار = در لغت به معنی انتخاب و برگزیدن است ولی در اصطلاح فلسفه و کلام ، آزادی عمل انسان و توانایی اجرای اراده و خواست خود که در مقابل جبر است . / دست از چیزی داشتن = کنایه از چیزی را ترک و رها کردن ]
هر کس که به انسان روحانی ای جون تو تعلّق خاطری نداشته باشد . چهارپایی است که فقط در بند هوای نَفسِ خویش است . [ تعلّق خاطر = خاطر ، دوستی و علاقه دل / دواب = چهارپایان / در این بیت «هر که» به «دواب» تشبیه شده است . ]
آن که عشق سعدی را انکار می کند و خود از ذوق عشق بی بهره است . چون کسی است که دهانش تلخ است و ناچار طعم شیرین نیشکر را احساس نمی کند . [ ذوق = چشیدن ، نشاط و شادی / کَبَست = هندوانۀ ابوجهل ، رستنی ای باشد به غایت تلخ همچون زهر و شبیه به دستنبوی که به عربی حنظل و به فارسی خربزۀ تلخ گویند . ]
افصح المتکلّمین ، مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی ، یکی از ستارگان قَدَرِ اوّل آسمان شعر و ادب فارسی است . وی به تقریب در سال 606 هجری قمری در شیراز و در خانواده ای که به تعبیر خودش ، همه از عالمان دین بودند ، دیده به جهان گشود . در کودکی پدر را از دست داد و تحت سرپرستی و تربیت جدِ مادریش قرار گرفت …
متن کامل زندگینامه سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
در میان آثار منظوم سعدی ، غزل هایش جایگاه ویژه ای دارد . بی تردید بخشی از شهرت سعدی از رهگذر سروده شدن این غزل ها تحقق یافته است . زیرا با مطالعه این سروده هاست که خواننده درمی یابد سعدی در یافته های عاطفی و احساسی خویش را در نهایت فصاحت و بلاغت به نظم کشیده و در اختیار مخاطب قرار داده است .
این غزل ها افزون بر جذابیت و دلفریبی و افزونی که در صورت آنها مشاهده می شود ، در بُعدِ معنایی آینه ای است از افکار انسان دوستانه ، عشق بع هستی و حیات بشری ، عنایت به عوالم روحانی و ماورایی ، تجربه های بشری که سعدی آنها را در سفرهایش و …
متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…