شرح و تفسیر غزل شماره 47 دیوان سعدی شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
حلقه های زنجیر گیسوان یار دام بلایی گسترده و عاشقان را اسیر خود ساخته است . هر کس اسیر این دام نگردد ، از این هنگامه و غوغا در امان است ، گرچه از لذّت این اسارت نیز محروم خواهد ماند . [ سلسله = زنجیر / ماجرا = سرگذشت ، قصه و واقعه ، سرگذشت و اتفاق و آنچه گذشته باشد ]
اگر مرا با شمشیر ، بی ملاحظه در پیش چشمان او تکّه تکّه کنند ، تحمّل می کنم . زیرا یک بار دیدن او به خون بهای صد چو منی می ارزد . [ نظر = نگاه / خون بها = تاوان و غرامت و دیۀ ریخته شدن خون و کشته شدن کسی ]
اگر در راه وصال دوست جان ببازیم ، تأسفّی نمی خوریم زیرا دوست از جان ما محبوب تر و عزیزتر است . [ حِیف = در تداول عامه کلمه ای است برای نشان دان تحسّر و تأسف ، دریغا ، افسوس . و به فتح اول ( حَیف ) به معنی ظلم و ستم / دوستر = مخفّف دوست تر به معنی دوست داشتنی تر ]
شریعت و قانون برای داوری در باب عاشقان به برهان آشکار نیازی ندارد زیرا گونه های زرد آنان به مثابۀ دلیل و ناله های زارشان به جای گواه و شاهد پذیرفتنی است .
آنچه پرهیزگار را به پرهیز وامی دارد ، نیروی شکیبایی و خردمندی است . اینک خردش اسیر عشق گشته و شکیبایی او در برابر هوس عاجز مانه است . [ مایه = سرمایه / قوّت = نیرو / هوا = میل و آرزو و هوس ]
هر گاه عاشق ، پای بند معشوق گردد و جانش با کمند معشوق صید شده باشد ، یارای آن ندارد که بپرسد که این پای بند و اسارت برای چیست . [ دلشدۀ پای بند = کنایه از عاشق دل از دست دادۀ گرفتار / زَهره = کنایه از شجاعت و دلیری ، جرأت ]
او فرمانروای سرزمین هستی است و پذیرفتن و نپذیرفتن به حکم اوست و هر چه انجام دهد عین عدل است و چنانچه تو خواست و فرمان او را نپسندی و شِکوه سردهی . جفا کرده ای . [ جرم = گناه / مالک مُلک وجود ، حاکم ردّ و قبول = کنایه از خداوند است / در این بیت «وجود» به «ملک» تشبیه شده است ]
شمشیر از غلاف بیرون کن و به جای شراب در جام ما زهر بریز . اینها از جانب ما پذیرفتنی و قابل قبول است و بدان خشنودیم . [ نیام = غلاف شمشیر / قِبَل = جانب و سوی / رضا = خشنودی و موافقت ]
اگر مرا از سر لطف و مهربانی نوازش کنی و یا با غضب خویش مرا بسوزانی . آنچه تو فرمایی ، بر من روان و جاری است . حتّی اگر مرا از خود برانی ، جایز و رواست . [ نواختن = نوازش و ملاطفت کردن / گداختن = سوزاندن ، ذوب کردن / قهر = خشم و بی مهری / زجر = بازداشتن و نهی کردن ، درد و شکنجه ]
آن کسی که به ستم و عتاب های نگهبان معشوق یا به تندخویی او میثاق دوستی را فراموش کند ، لاف زنی بی وفا بیش نیست . [ جَور = ستم / رقیب = گهبان و مراقب ، کسی که مواظبِ معشوق است و عاشق را از او دور می کند ، معمولاََ دایۀ دختر این نقش را بر عهده داشت و گاهی هم عاشق و معشوق از غفلتِ رقیب استفاده کرده و با اشاراتِ چشم و ابرو ، قول و قرار می گذاشتند و سخنان خود را به یکدیگر می گفتند . / عهد = پیمان / مدّعی = ادعا کننده و لاف زن و کسی که دعوی هنر و عشق کند ولی کم مایه و دروغگوست . ]
ای سعدی ، از خوی یار هر چه حاصل آید برای عاشق نیکوست . بگذار دشنام گوید که حتّی دشنام از لبان شیرین او مثل دعاست . [ اخلاق = جمع خُلق به معنی خوی ها ، رفتارها / لب شیرین = لب لطیف و با طراوت ، لبی که در آن شادی و نشاط باشد ، لبی که سخنان فصیح و بلیغ می گوید . ]
افصح المتکلّمین ، مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی ، یکی از ستارگان قَدَرِ اوّل آسمان شعر و ادب فارسی است . وی به تقریب در سال 606 هجری قمری در شیراز و در خانواده ای که به تعبیر خودش ، همه از عالمان دین بودند ، دیده به جهان گشود . در کودکی پدر را از دست داد و تحت سرپرستی و تربیت جدِ مادریش قرار گرفت …
متن کامل زندگینامه سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
در میان آثار منظوم سعدی ، غزل هایش جایگاه ویژه ای دارد . بی تردید بخشی از شهرت سعدی از رهگذر سروده شدن این غزل ها تحقق یافته است . زیرا با مطالعه این سروده هاست که خواننده درمی یابد سعدی در یافته های عاطفی و احساسی خویش را در نهایت فصاحت و بلاغت به نظم کشیده و در اختیار مخاطب قرار داده است .
این غزل ها افزون بر جذابیت و دلفریبی و افزونی که در صورت آنها مشاهده می شود ، در بُعدِ معنایی آینه ای است از افکار انسان دوستانه ، عشق بع هستی و حیات بشری ، عنایت به عوالم روحانی و ماورایی ، تجربه های بشری که سعدی آنها را در سفرهایش و …
متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…