شرح و تفسیر غزل شماره 38 دیوان حافظ شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
بدون خورشیدِ رُخت ، روز من دیگر روشنایی و نور ندارد . یعنی روزم چون شب تار است و از عمرم هم جز شبِ تاریک چیزی برایم باقی نمانده است . یعنی در فراقِ جانان ، عالَم در نظرم تیره و تار است . [ مهر = در این بیت به معنای خورشید است / دیجور = تاریک ]
هنگامی که وداع می کردی از بس گریه کردم . از کثرت گریه ، دور از رُخِ تو چشمم بی نور شده است . یعنی خداوند رُخِ تو را از بی شدن محافظت کند . چشم من که از بسیاریِ گریه کم نور شده است . [ هنگام = وقت / وداع = تودیع / دور از رِخِ تو = این عبارت را در مقام دعا گویند ، دور از دوستان ]
خیالت که داشت از چشمم می رفت می گفت : حیف از گوشۀ چون این که خراب شده است . یعنی سلامت و رونق خود را از دست داده است . حاصل کلام اینکه : چشمم از بسیاری گریه و این سیل اشک خراب شد و خیالت نتوانست در جای غیرِ آباد قرار بگیرد . پس کوچ کرد و رفت و در خالی که می رفت ، می گفت : افسوس که گوشۀ لطیفی چون این خراب شده است . [ معمور نمانده است = خراب شده است ]
وصل تو مرگ را از من دور کرده بود اما از دولت فراقت حالا دیگر اجل از من دور نیست . یعنی مرگم نزدیک شده . حاصل اینکه : من زندۀ وصلِ تو بودم حالا که دیگر وصلت برایم میسر نیست و من مبتلا به هجرانت گشته ام پس مرگ برایم لازم است . [ اجل = مدّتِ هر چیز / دور نمانده است = نزدیک است ]
وقت آن است که رقیب گوید : دور از تو آن خستۀ رنجور دیگر زنده نیست یعنی مرده است . [ نزدیک = در این بیت به معنای یقین است / دَم = وقت / دور از دَرت = این عبارت هم در مقام دعا آمده ]
چارۀ هجران تو برایم صبر است . یعنی در هجران تو به جز صبر چاره ای ندارم . اما چگونه می توانم صبر کنم که مقدور نمانده است . حاصل کلام : چارۀ هجران صبر می باشد اما برای صبر کردن مجالی نمانده است .
در فراق تو اگر آب چشم من یعنی اشکِ چشمم تمام شود . به طریق خطاب عام می گوید : بگو خون جگر بریز که جای عذر نمانده است . یعنی برای ریختن خونِ جگر هیچ گونه جای عذری باقی نمانده است و باید ریخت .
حافظ ، از غم و غصه و گریه ، مقید خنده نشد . زیرا کسی که عزادار باشد . برای او جای شادی و سرور نمی ماند . یعنی برای حافظ ، باعثِ سرور نمانده است . یعنی حافظ از کثرت غم و غصه در حکم ماتم زده ای است که هیچگونه شادی و سرور برای او مفهوم ندارد . [ نپرداخت = مقید نشد / ماتم زده = عزادار / داعیه = باعث / سور = جشن ، در اینجا یعنی شادی ]
دکلمه غزل شماره 38 دیوان حافظ شیرازی
به اتفاق تذکره نویسان لقب اصلی او شمس الدین است و آن از بیت ذیل که از قطعه در تاریخ وفات اوست برمی آید :
به سوی جنت اعلی روان شد / فرید عهد ، شمس الدین محمد
نویسنده مقدمۀ دیوان حافظ او را «شمس الملة و الدین» یاد کرده و یکی از دیوانهای چاپی حافظ «شمس الدین والدنیا» نوشته ، بدیهی است که لقب او همان شمس الدین بوده و «ملت» و «دنیا» زائد است .
پس از وفات او اهلِ ذوق و عرفان وی را با القاب ذیل خوانده و ستوده اند .
بلبل شیراز ، لسان الغیب ، خواجۀ عرفان ، خواجه شیراز ، ترجمان الحقیقت ، کاشف الحقایق ، ترجمان الاسرار ، مجذوب سالک ، ترجمان السان و غیره . نام وی به اتفاق همه صاحبان تذکره ، محمد است و آن از بیت ذیل که از قطعه در تاریخ وفات اوست ، تایید می شود .
یگانه سعدی ثانی ، محمدِ حافظ / از این سراچه فانی به دارِ راحت رفت
تخلص خواجه ، حافظ است . و …
متن کامل زندگینامه شمس الدین محمد حافظ شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
ا
متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار حافظ شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…