شرح و تفسیر ظاهر شدن فضل و زیرکی لقمان را در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
پادشاهی دو غلام می خرد . یکی از آن دو ، زیبا رخسار و دلپذیر است و آن دیگری ، زشت روی و کثیف . پادشاه غلامِ زیباروی را راهی گرمابه می کند و با رفیق او به گفتگو می نشیند . برایِ امتحانِ شخصیت و وضعیت روحی او می گوید : این غلام که رخساره ای زیبا و اندامی موزون و کلامی شیوا و شیرین دارد از تو بَدی ها می گوید : تو را خیانتکار و نامرد وصف می کند . بگو ببینم نظرِ تو چیست ؟ غلامِ زشت رو می گوید : رفیقِ من مردی راستگو و درست کردار است و من تا به حال سخنِ یاوه ای از او نشنیده ام . و آنگاه اوصافِ بسیاری از کمالاتِ رفیق خود را برمی شمرد . شاه می گوید : اینقدر از او تعریف مکن و …
متن کامل حکایت امتحان پادشاه به آن دو غلام که نو خریده بود را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
هر غذایی که برای خواجۀ لقمان می آوردند . خواجه بی درنگ کسی را به دنبالِ لقمان روانه می کرد .
تا اینکه لقمان به قصدِ امتحان دست به سوی آن غذا ببرد و چاشنی و طعمِ آن را بچَشد و سپس آن خواجه ، پس ماندۀ طعام را می خورد . [ وجه دیگر : تا لقمان ابتدا به آن غذا دست بَرَد و خود او عمداََ مانده غذای وی را می خورد . ( نثر و شرح مثنوی شریف ، دفتر دوم ، ص 195 ) ]
خواجه ، پس ماندۀ غذای لقمان را می خورد و بر سرِ ذوق و شوق می آمد . و هر طعامی که لقمان نمی خورد ، خواجه هم دست به آن نمی زد و همه را دور می ریخت . [ سُؤر = بقیه چیزی ، پس خورده که به فارسی بِشخوار گویند ( فرهنگی نفیسی ، ج 3 ، ص 1957 ) ]
و تازه اگر هم از آن غذا می خورد . میل و رغبتی بدان نداشت و این است پیوند و همبستگی بیکران .
یک روز برای خواجه ، خربزه ای به رسمِ ارمغان آورده بودند . خواجه بی درنگ به یکی از غلامانش گفت : بدو برو فرزندم لقمان را صدا کن بیاید .
همینکه خواجه ، خربزه را بُرید . یک قاش از آن به لقمان داد و او آن قاش را چنان خورد که گویی دارد شکر و عسل می خورد . [ بُرین = قاش ، برشی هِلال مانند از خربزه و هندوانه ]
از بس که لقمان آن قاش را با لذّت و خوشی خورد . قاشِ دوم را نیز به او داد و همینطور خربزه را قاش می کرد و به لقمان می داد و او هم بیدرنگ می خورد تا اینکه به قاش هفدهم رسید .[ کِرج = قاش ]
از آن خربزه فقط یک قاش مانده بود که خواجه گفت : حالا که این خربزه اینقدر شیرین و گواراست . این قاش را هم خودم می خورم تا ببینم چقدر شیرین است .
لقمان چنان آن قاش ها را با لذّت می خورد که اشتهای هر آدمی را تحریک می کند .
خواجه همینکه آن قاش را در دهانش گذاشت و خورد . از تلخی آن ، آتش گرفت . خربزه چنان تلخ بود که هم زبانِ خواجه طاول زد و هم گلویش سوخت .
بر اثر تلخی آن ، یک ساعت حالش به هم خورد و از خود بیخود شد . پس از آنکه به خود آمد به لقمان گفت : ای روحِ پاک و ای که به تنهایی ، خود جهانی به شمار می روی .
تو این همه زهر را چگونه با خوشی خوردی ؟ و این همه قهر و بلا را چگونه لطف پنداشتی .
این صبر تو چه سان صبری است ؟ و این همه شکیبایی و صبر برای چیست ؟ و یا اینکه جانت را دشمن خود پنداشته ای ؟
چرا برای چاره جویی ، بهانه ای نیاوردی ؟ و نگفتی که ای خواجه مرا معذور بدارید و یک ساعت دست نگه دارید .
لقمان گفت : من به قدری از دستِ پُر نعمتِ تو چشیده ام که از شرم ، کمرم خمیده است . یعنی خیلی شرمسارم .
ای صاحبِ معرفت ، از این خجالت کشیدم که یکبار از دستِ تو تلخی را نخورم .
زیرا همۀ اعضای بدنم از نعمت بخشی تو روییده و پرورش یافته است . و همۀ وجودم غرقِ نعمت و احسان تو است .
اگر از یک چیز تلخ فریاد و گله کنم . سزاوار این هستم که صد بار خاک بر فرقِ وجودم باشد .
شیرینی دستِ تو که همواره عطیه های شیرین همانند شکر به این و آن می بخشد . در این خربزه نیز اثر بخشید و تلخی آن را گرفت . بنابراین شیرینی دستِ تو کی تلخی را در آن گذاشت .؟ [ بِطّیخ = خربزه ]
بر اثر عشق و دوستی ، تلخی ها به شیرینی مبدّل می شود . همینطور بر اثر عشق و دوستی ، مسّ ها به طلا دگرگونی می یابد .
بر اثر عشق و دوستی ، دُردها ، صاف می شود و دردها شفا می یابد . [ دُرد = ته نشستِ مایعات بخصوص شراب ]
با عشق و دوستی ، مُرده را زنده می کنند . و از اثر آن ، شاه را به بنده تبدیل می کنند .
این عشق ، نتیجه معرفت و دانش است . چه کسی می تواند به دروغ تکیه بر عشق بزند ؟ [ مولانا می گوید : از آنجا که عشق ، خالی از نوعی احساس و معرفت نیست ، و از آنجا که عشق ، در کُلِ جهان هستی جاری و ساری است . پس همۀ موجودات حتّی جمادات نیز بهره ای از هوش و ادراک دارند . ]
این علم و معرفت ناقص کی می تواند چنین عشقی پدید آورد ؟ علم ناقص می تواند عشق پدید آورد ولی عشق به جمادات را . [ جماد در اینجا مظهرِ هوی و هوس است . ]
آن کس که عقل و علمِ ناقص دارد . همینکه بر یک جماد ، رنگِ مورد علاقۀ خود را ببیند . گویی که بانگِ یار و محبوب حقیقی خود را شنیده است . [ مانند مرغِ نادان که صفیر صیّاد را نوای همجنس خود می پندارد و گرفتار دامِ او می شود . ]
ولی علم و معرفتِ ناقص ، این تفاوت را نمی شناسد . ناگزیر برقِ صاعقه را آفتاب می بیند .
چون حضرت رسول اکرم (ص) ناقص را نفرین شده خوانده ، مراد از این نقصان ، نقصان در عقل است نه جسم . [ اشاره است به حدیث « ناقص ، نفرین شده است » ( احادیث مثنوی ) . شیخ احمد رومی در تفسیر بیت فوق می گوید : پس مسلمان را عقلِ کامل باید تا از خدا ترسد و بداند که آزارِ خلق ، آزارِ خداست . دست و زبان را از آزار کوتاه گرداند و در نهادِ هر که آزار بود در دنیا و آخرت خوار و رسوا گردد . ( دقایق الحقایق ، ص 16 ) ]
زیرا کسی که نقصِ جسمانی دارد . مشمولِ رحمتِ حضرتِ حق است و چنین کسی شایسته نفرین و قهر نیست . [ اشاره است به حدیث « از دست رفتن بینایی ، موجب آمرزش گناهان است و از دست رفتن شنوایی ، موجب آمرزش گناهان است . و هر اندازه از جسم کاهد به همان مقدار آمرزش دهد » ( احادیث مثنوی ) ]
آنچه موجب پریشانی می شود . کمبود و نقصان عقل است و نقصان عقل ، موجب لعنت و مستحق دوری از خدا می شود .
زیرا کامل کردن عقل ها هیچ بعید نیست . ولی تکمیل کردن بدن ، شدنی و میسّر نیست . [ زیرا جسم ذاتاََ در نازل ترین مرتبۀ وجود قرار دارد . ]
کفر و تکبّر هر کافری که از لقاء خدا دور است . جملگی از نقصان عقلِ او ناشی شده است .
در قرآن کریم برای نقصِ بدنی ، گشایش و فَرَجی نیز آمده است . چنانکه حضرت حق می فرماید : بر نابینا باکی نیست . [ اشاره به آیۀ 17 سورۀ فتح است . « بزهی نیست بر نابینا و نیز بر لنگ ]
برق آسمان ، بسیار ناپایدار و گذران و بی وفاست . بدون داشتن صفای باطن نمی توانی زوال پذیر را از پایدار باز شناسی . [ برخی گویند که «بی صفا» منادایی است که ندایی آن حذف شده . یعنی «ای آدم بی صفا» تو نمی توانی افول کننده را از باقی تمییز دهی . ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 533 ) ]
برق آسمان می خندد ، ولی بگو ببینم بر چه کسی می خندد ؟ بر کسی می خندد که به نورِ ناپایدار برق آسمان دل بسته است . یعنی ریشخند برق آسمان متوجّه کسی است که می خواهد در پرتوِ آن ، بیابان ها و صحاری را طی کند .
انوارِ این چرخِ گردون که ابتر و ناقص است . چگونه می تواند نور باقی و دائمی باشد و به شرق و غرب مقیّد و منسوب نباشد . [ مصراع دوم اشارت است به قسمتی از آیه 35 سوره نور « نور وجود حضرت حق محدود به جایی نیست . نهایتی ندار و به هیچ تعیّنی متعیّن نمی شود . ]
نور صاعقه ، بینایی چشم را می رباید . ولی نور جاودان حق را یار و یاور چشم بدان . [ مصراع اوّل اشاره است به آیه 19 سوره بقره « نزدیک باشد که برق آسمان ، بینایی آنان را برباید » ]
برای مثال ، روی کفِ دریا اسب تاختن و زیر برق صاعقه نامه خواندن . ( ادامه معنا در بیت بعد )
ناشی از حرص و طمع است که موجب ندیدن فرجام کار است و بر دل و عقل خود خندیدن . [ دریا ، کنایه از وجودِ حقیقی و کف ، کنایه از موجودات مجازی است . ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 539 ) . بنابراین هر کسی به وجود مجازی دل بندد . عاقبت خاسر و زیانکار می شود . ]
فرجام بینی از ویژگیهای عقل است . این نفسِ امّاره است که فرجام کارها را نمی بیند .
عقلی که مغلوب نفسِ امّاره شود . آن دیگر عقل نیست . بلکه نفسِ امّاره است . چنانکه مثلاَََ هر گاه ستارۀ مشتری ، مغلوب و ماتِ زُحل شود . دیگر خاصیّت سعد بودن خود را از دست می دهد و نحس می شود . [ مشتری = نام فارسی آن اورمزد و رامش است به برجیس هم معروف است . مشتری بزرگترین سیاره منظومه شمسی است و مدار آن بین مدار مریخ و مدار زُحل است . در نجومِ احکامی ، مشتری را ، سعد اکبر ، سعد آسمان و سعدالسعود گویند . ( فرهنگ اصطلاحات نجومی ، ص 735 تا 739 ) . و زُحل ( = کیوان ) نحسِ اکبر است که شرح آن در بیت 174 همین دفتر گذشت . ]
_ مولانا در این بیت می فرماید : هر چیز که مغلوب چیز دیگر شود . هویت اولیه خود را از دست می دهد و در موجودیت غالب ، هضم می شود . چنانکه مشتری با همۀ سعد بودنش وقتی تحتِ تأثیرِ نحوست زُحل قرار می گیرد دیگر خاصیّ سعد بودن خود را از دست می دهد .
در این حال که نحوست و نکبت گریبانت را گرفته . به کسی نگاه کن که تو را به این نحوست گرفتار ساخته است . [ با نگاه ژرف و عقلانی در خواهی یافت . که نفسِ امّاره تو را به این شومی و نحوست فروافکنده است . ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 481 ) ]
چشمی که بتواند این جزر و مد را ببیند . او از جانبِ نحوست به سوی سعادت راهی یافته است . [ « جرّ و مَد » کنایه از حالات خوشی و ناخوشی است که بر آدمی دست می دهد . گاه منشاء این حال ، عقلِ معاد است و گاه نفسِ امّاره . این امر مستلزمِ معرفتِ نفس است و نفس نزدِ محققانِ عرفا ، بوقلمون صفت است و دَم به دَم رنگ عوض می کند و هر لحظه نقشی بر آب می زند . از اینرو شناخت کاملِ آن میسور نیست . پس گفته اند : هر که نفسِ خود را شناخت خدا را شناخته . این کلامِ شریف ، بیان این مطلب است که همانسان که نمی توان به کنه وجود حق تعالی واقف شد . نفس نیز همین گونه است . ( مصباح الهدایة ، ص 83 ) ]
آن خدایی که محول الاحوال است و تو را از حالی به حالی دگرگون می سازد بدین جهت است که از رهگذرِ نقل و انتقال ، هر ضدّی را با ضدّ خود به تو نشان می دهد . [ توضیح بیشتر در شرح ابیات 1131 تا 1134 دفتر اوّل آمده است . ]
_ منظور بیت : در مقایسه میانِ حالات متضاد از قبیلِ هدایت و ضلالت ، تقیّد به عقل و تقیّ به نفسِ امّاره که نمودار حالات سعد و نحس هستند . آدمی می تواند با این شناخت ، به سوی هدایت و عقل گرایش پیدا کند .
در این حال ، تو از اینکه در شمار گمراهان قرار گیری بیمناک می شوی و تنها مردان راه حق هستند که به لذّتِ بودن در شمار هدایت شدگان امید دارند .
ای نیکمرد ، تا دو بال داشته باشی زیرا که پرندۀ تک بال ، از پریدن درمانده و عاجز است . [ « دو پَر » کنایه از حالت خوف و رجاء است. سالک باید این دو حالت را بطور متعادل داشته باشد تا بتواند در آسمان سلوک پرواز کند . ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 482 و شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 542 ) ]
در اینجا حضرت مولانا رو به درگاه احدیت می کند و چنین عرضه می دارد : بار الها ، یا مرا رها کن که به سخن نیایم و اسرار تو را بازگو نکنم و یا به من فرمان بده تا همۀ اسرار تو را بازگو کنم .
و اگر نه این را می خواهی و نه آن را ، فرمان و حکم در دستِ توست . کسی چه می داند که مقصدِ تو کجاست ؟
جانی باید مانند جانِ حضرتِ ابراهیم (ع) باشد تا با نورِ معرفت در میان آتش ، بهشت و کاخ ها را مشاهده کند .
و پله پله بر فرازِ ماه و خورشید بالا رود و مانند حلقۀ در ، وابسته به در نباشد . [ انسانی که دارای روحِ ابراهیمی باشد . درجات و مراتب کمال معنوی را یکی پس از دیگری می پوید و هرگز اسیر این جهان مادّی نمی شود . چنانکه حلقۀ در ، همیشه اسیر در است . ماه و خورشید ، کنایه از نزدیکترین و دورترین مراتب کمال است . ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 483 ) ]
مانند حضرت ابراهیم خلیل (ع) از آسمان هفتم نیز بگذرد و در حینِ عبور از آنها بگوید : من افول کنندگان را دوست نمی دارم . [ همۀ خواسته های نفسانی انسان که او را مقهور و مغلوب می سازد نیز معبودِ آفل به شمار می آید . ]
جهانِ مادّی ، غلط انداز است . یعنی مردم ظاهر بین را دچار اشتباه می کند . تنها کسانی را نمی تواند به اشتباه افکند که آنان از کمندِ شهوات رهیده باشند .
دکلمه ظاهر شدن فضل و زیرکی لقمان
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…