شرح و تفسیر طلب کردن امت عیسی ، ولیعهد را در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
در میان جهودان ، پادشاهی جبار و بیدادگر بود که نسبت به عیسویان سخت کینه توز بود . این پادشاه موسی (ع) و عیسی (ع) را که در واقع شعله ای از یک چراغ و با هم متحد بودند را از روی تعصب ، مخالف یکدیگر می انگاشت و در صدد بو که دین و آئین عیسویان را براندازد . او وزیری کاردان و زیرک داشت که در امور مهم او را یاری می داد . وزیر می دانست که ایمان و عقیده مردم را نمی توان با خشم و زور از میان برداشت بلکه برعکس هر چه زور و خشونت سخت تر باشد عقیده و ایمان مردم استوارتر گردد و از اینرو نیرنگی ساخت و شاه را نیز موافق خود کرد . بر اساس این نیرنگ شاه را متقاعد نمود که چنین وانمود سازد که وزیر به آئین عیسویان گرایش یافته است ، پس باید دست و گوش و بینی او را برید و …
متن کامل حکایت آن پادشاه جهود که نصرانیان را می کشت از بهر تعصب را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
پس از گذشت یک ماه مردم گفتند : ای بزرگان از میان شما چه کسی جانشین آن وزیر است ؟
تا او را به جای آن وزیر پیشوای خود سازیم و دست بیعت و ارادت بدو دهیم و سراپا تسلیم امر او شویم . [ مطابق رسوم صوفیه : پس از وفات شیخ نسبت به جانشین او تجدید بیعت می کنند . این عمل را صوفیان ، بیعت وَلَویّه نامند . ]
– مولانا و بسیاری از شاعران پارسی گوی طبق قاعده اِماله کلمه ای را به صورت اصلی می نویسند و آن را با کلمه ای دیگر قافیه می کنند مثلا در اینجا کلمه “امام” به صورت اصلی اش نوشته شده و با کلمه “دهیم” قافیه شده است . واضح است که “امام” را باید در اینجا “امیم” خواند . اِماله به معنی میل دادن ، خم کردن و برگرداندن است . این اولین مورد در ابیات مثنوی است که طبق قاعده اِماله قافیه سازی شده است .
حالی که خورشید علم و معرفت از دست رفته است چاره ای جز این نیست که به جای آن چراغی قرار دهیم . [ این تشبیه حاکی از این است که سلوک بدون راهبر و مرشد مقدور نیست و این مطلبی است که تقریبا مورد اتفاق جمیع طرایق و سلاسل است ] .
اکنون که از دیدار یار محروم گشته ایم باید جانشینی پیدا کنیم که یادگار او باشد .
مثلا وقتی که فصل گل سپری شود و گلزار هم ویران گردد ، بوی گل را باید از چه کسی بجوئیم ؟ مسلما از گلاب زیرا گلاب جانشین گل و گلشن است . [ همینطور پس از انبیا و اولیا باید روایح معنوی علم و معرفت آنان را از جانشینان او استشمام کرد ] .
چون خدا به چشم و مشاهده در نمی آید یعنی محسوس و ملموس نیست ، انبیا نایب او هستند در میان مردم ، و حق تعالی بوسیله انبیا ، علوم و اسرار خود را به مردم می رساند . [ از آنجا که انبیا و اولیا ، آینه صفات الهی هستند از این رو مردم آنان را سرمشق خود می کنند و به وسیله آنان به سوی کمال حرکت می کنند ] .
نه ، اینکه گفتم انبیا و اولیا نایب حضرت حق اند حرف درستی نبود ، چون در آن صورت ائنانیت و دویی پیش می آید در حالی که آنان بطور کامل در حقیقت الهی فانی شده اند و همه آثار و رسوم بشری خود را در حق محو کرده اند و بنابراین اگر نایب (انبیا و اولیا) را از منوب (خداوند) جدا کنی کار زشتی انجام داده ای نه کاری خوب .
– در آیه 80 سوره نسا آمده است « هر که از پیامبر اطاعت کند از خداوند اطاعت کرده است » ای بیت و ابیات بعدی در بیان اتحاد ظاهر و مظهر و وحدت نوری حق و خلق است .
نه ، مادام که تو صورت پرست و ظاهرگرا هستی نایب با منوب عنه در نظرت دو گانه جلوه کنند و تو آن دو را از هم جدا خواهی دید . ولی کسی که از عالم صورت و ظاهر رهیده و به عالم معنی پیوسته ، نایب و منوب عنه را یکی می بیند . [ پس جدایی حق از انسان کامل ، اعتباری است نه حقیقی ] .
برای مثال اگر تو به چهره ات نگاه کنی خواهی دید که دو چشم داری ولی تو به نور چشمت که از آن پدید آمده نگاه کن .
– دو چشم از هم جدا نیستند زیرا یک کار را انجام می دهند و آن دیدن اشیاء است . همینطور میان انبیا و اولیا وحدت تام و تمامی حاکم است . آنها هر چند کالبدها و اسامی متعددی دارند ولی جمیع آنان یک کار را انجام می دهند و آن انعکاس نور حقیقت است اما ظاهر پرستان آنان را از هم جدا می کنند و جنگ هفتاد و دو ملت بر پا می دارند .
اگر آدمی به نور چشم ها دقت کند آن دو را یکی می بیند و نمی تواند میان آن دو تفاوتی قائل شود . [ دوبینی زائیده توجه به صورت های خارجی و نمودهای حسی و غفلت از عالم معناست ] .
مثلا اگر ده چراغ در یک مکان باشد و ظاهر آن چراغها با هم متفاوت باشد .
در ادامه بیت قبل ، اگر به نور آن چراغها نظر کنی بی گمان نمی توانی آنها را از هم جدا کنی .
– پس انبیا و اولیا به هر دینی که تعلق داشته باشند چون حامل نور حقیقت اند هیچ فرقی میان آنان نیست . اما جاهلان متعصب آن موجودات مبارک را از هم جدا می کنند و نزاع ویرانگر به راه می اندازند .
مثال دیگر ، اگر تو صد سیب و صد به (آبی) بشماری مسلما متعدد جلوه کنند ولی اگر همه آنها را بفشاری و آب آنها را بگیری خواهی دید که تعدد آنها از بین می رود و یکی می شوند .
در امور معنوی اصولا تقسیم و تجزیه و فرد و زوج وجود ندارد و این مقولات ، مختص عالم محسوسات است .
وحدت میان دوستان خوشی آور است و اصحاب صفا و یاران وفا از هم جدا نیستند . به معنا توجه داشته باش که صورت ، تفرقه انگیز است . [ سالک راه حق باید ابراهیم وار بت صورت را بشکند زیرا صورت پرستی منشا همه نزاع ها و ستیزه های ویرانگر است و جمیع تعصبات کور و بنیان کن از صورت و صورت پرستی ریشه می گیرد ] .
صورت معنا ستیز را باید با آتش ریاضت ذوب کنی و همینکه چند گانگی را محو کردی در زیر ویرانی های آن ، گنجی بیابی به نام وحدت . [ اهل سلوک راه رهایی از صورت پرستی و تعصبات قشری را مبارزه با امیال و آرزوهای بی اساس دانسته اند ] .
اگر تو ای صورت پرست ، صورتهای حق ستیز را ذوب نکنی ، عنایات خداوند آنها را ذوب خواهد کرد . ای خداوندی که دلم بنده و غلام توست .
– وصول به قرب الهی به دو وجه انجام شود یکی کسبی و دیگری وهبی . وصال کسبی آن است که سالک با ادای فریضه ها و نوافل از عالم صورت رها شود و وصال وهبی آن است که سالک با طاعات و ریاضات نتواند به وصال حق رسد . در این هنگام جذبه و عنایتی از بارگاه الهی در رسد و او را از قید صورت برهاند .
آن خدا از روی لطف و حب ازلی خود ، هم خود را به دلهای روشن نشان می دهد و هم خرقه درویش را می دوزد . [ خرقه در اینجا کنایه از قلب است و دوختن کنایه از این است که جدایی و فراق قلب درویشان و محبان خود را به وصال مبدل می فرماید ] .
– خرقه = به معنی شکافتن و دریدن است و چون جامه ای که اهل تصوف باید بپوشند کهنه و مندرس است اصطلاحا به این جامه خرقه می گویند . و این رمزی است از پاره کردن رشته های تعلقات نفسانی و شهوات دنیایی . صوفیان برای پوشیدن خرقه فایدت هایی بر شمرده اند که از آن جمله است . اول آنکه هر گاه صاحب خرقه به پارگی و کهنگی آن درنگرد از غرور و گردن فرازی و خودبینی بدر آید و خاکسار و منکسر شود و چون به مقامی رسید که نو و کهنه در نظرش یکسان آمد . از تظاهر و ریا و خودنمایی و زهد فروشی بپرهیزد و جامه نو و فاخر را رو بپوشد و پشمینه زِبر و خشن را در زیر . چنانکه معروف است امام صادق (ع) این کار را انجام می دادند و وقتی سبب آن را پرسیدند فرمود : این پشمینه و پلاس را برای مخالفت با نفس می پوشم و این نرم جامه را برای انظار مردمان . دوم آنکه وقتی مرید خود را به ظاهر خرقه می آراید . مهیا می شود که باطنا نیز خود را تحت تعلیم و تصرف پیر قرار دهد . خرقه بر دو نوع است . یکی خرقه ارادت و دیگری خرقه تبرّک . « خرقه ارادت آن است که چون شیخ به نفوذ نور بصیرت و حُسن فراست در باطن احوال مرید نگرد و در او صدق ارادت در طلب حق مشاهدت نماید . وی را خرقه پوشاند . و اما خرقه تبرّک آن است که کسی بر سبیل حسن الظن و نیت تبرک به خرقه مشایخ ، آنرا طلب دارد . اهل تصوف خرقه را به رنگ های مختلف پوشند و هر رنگی به حالتی اشارت دارد مثلا رنگ سفید که رنگ روز است نشانِ این است که پوشنده آن ، دلی روشن و عاری از غبار حقد و زنگار حسد و … دارد . رنگ سبز نشانِ سبزه و آب و خرمی است و نشانی از عالی همتان و زنده دلان است و رنگ سیاه که رنگ شب است نشانِ حالت کتمان اسرار و راز داری است همانگونه که در سیاهی شب اشیاء پوشیده می شوند و از تیر نگاهها مستور . صاحب این خرقه نیز اسرار طریقی خود را باید مخفی دارد و رنگ کبود که رنگ آسمان است نشانِ این است صاحب این خرقه همواره در حال تعالی و ترقی است و روی به آسمان دارد . و میل به همسرس با فرشتگان و کرّوبیان . ( فتوّت نامۀ سلطانی ، ص 167 و 168 )
ما قبل از اینکه به این جهان صورت و کثرت پا بگذاریم در حالت انبساط و بی تعیینی بودیم و یک گوهر واحد بیشتر نداشتیم . [ منبسط به معنی گسترده و گشاده ، بدون قید و تعیین ] .
ما مانند آفتاب ، یک گوهر بودیم و مانند آب زلال ، پاک و خالص بودیم .
از آن وقت که آن نور خالص ، صورت و رنگهای مختلف به خود گرفت مانند سایه کنگره متعدد شد . [ کنگره به شکل های مثلث یا نیم دایره از گل یا از آجر و سنگ گفته می شود که بالای دیوار یا بارو و برج قلعه نصب می کنند ] .
برای آنکه به سر وحدت واقف شوید باید تعیینات وجود و کثرات جهان محسوس را با منجنیق توحید و ریاضت ویران کنید و وجود مجازی و موهوم را محو نمائید تا از میان جمع خلائق ، کثرت و تمایز و تعدد برخیزد .
– در چهار بیت اخیر موضوع پر اهمیت وحدت وجود به صورت تمثیلی زیبا و زبانی شیوا بیان شده است . طبق این تقریر وحود ، یک حقیقت بیش نیست اما دارای دو وجه است یکی وجه اطلاق و دیگری وجه تقیید . وجود در وجه اطلاق ناظر بر حق است و در وجه تقیید ناظر بر خلق . وجود ابتدا تعیینی نداشت ولی هنگامیکه حقیقت وجوذد در لباس اسماء و صفات تجلی کرد . صورت های کثرت پدیدار شد مانند آفتابی که بر کنگره ها می تابد و از این تابش ، سایه هایی متعدد از آن پدیدار می آید . آفتاب واحد است و تعدد سایه ها نمی تواند دلیل بر تعدد آفتاب باشد . زیرا سایه ها وجودی مجازی دارند و دیری نپاید که به زوال روند و اگر سالک با منجنیق ریاضت نفس و بینش توحیدی ، صورت های متعدد وجود را محو کند . تعدد و اختلاف از میان برخیزد و سر وحدت نمایان گردد .
– پس آدمی دو نوع حرکت دارد یکی حرکت نزولی که از عالم وحدت به عالم ناسوت (عالم محسوسات) هبوط می کند و دیگری حرکت صعودی یا رجعی که از عالم ناسوت به اصل الهی خود باز می گردد . اولی را حرکت در قوس نزولی گویند و دومی را حرکت در قوس صعودی . انسان از بدو آفرینش تا کنون در این دو قوس حرکت داشته است . یعنی از خدا می آیند و به خدا باز می گردند . مولانا در این چهار بیت مهم ترین بنیاد عرفان تصوف را در بیان آورده و می داند که قشریان زمان خود چنین اندیشه هایی را نمی پسندند پس سخن را به اصطلاح « درز می گیرد » و می گذرد .
من اصل وحدت وجود را بیان کردم ولی بیم آن دارم که خاطری دچار لغزش و اشتباه شود زیرا این معانی ژرف را هر ذهن ضعیف و بسیطی نمی تواند درک کند . [ بسیاری از اولیاءالله اسرار کبریایی و دقایق توحیدی را صریحا بیان نداشته اند زیرا افهام عامه ، تاب تحمل آن معانی قاهر را ندارند . پس کوشیده اند که این اسرار را فقط به اهلش گویند و با باقیان به طریق مثل سخن گویند .و “سر دلبران را در حدیث دیگران بیان دارند” مری به معنی ستیز و جدال است ] .
نکته های دقیق و لطایف عمیق عرفانی و خاصه مسئله وحدت وجود همچون شمشیر پولادین تیز و بران است که بدون فراهم آوردن سپری از ادراک و فهم استوار نمی توان در برابر آن ظاهر شد . پس تویی که برای فهم آن نکات دقیق و عمیق ، استعداد لازم و قابلیت فهم نداری نباید به سوی آن بروی . [ سپر کنایه از فهم درست است ] .
در برابر این شمشیر تیز یعنی اسرار توحید و حقیقت وحدت وجود ، بدون سپر ادراک و فهم استوار ظاهر مشو زیرا شمشیر ابائی از بریدن ندارد و چنانچه بدون استعداد لازم اقدام به فهم این حقایق کنی به اعتقاد تو زیان و خلل در آید .
بدین سبب است که من شمشیر کلام را در نیام حکایات و قصص فرو برده ام تا مبادا فردی کج اندیش ، حقایق گفتار مرا وارونه فهم کند .
دو باره باز گشتیم به حکایت وزیر و عیسویان تا به پایانش رسانیم . همان حکایتی که در باره وفاداری شماری از دوستان است . و همچنین می توان گفت به برکت وفاداری جمعی از دوستان ما دوباره به ادامه حکایت باز می گردیم .
وقتی که آن وزیر مکار که پیشوای عیسویان بود درگذشت . امیران عیسوی عزم آن کردند تا به جای او جانشینی را انتخاب کنند .
دکلمه طلب کردن امت عیسی ، ولیعهد را
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…