شرح و تفسیر خلیفه کریم که حاتم را غلام جود خود کرده بود در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
در روزگاران پیشین ، خلیفه ای بود بسیار بخشنده و دادگر ، بدین معنی که نه تنها بر قبیله و عشیره خود بخشش و جوانمردی می کرد . بلکه همه اقوام و قبائل را مشمول دلجویی و دادِ خود می ساخت . شبی بنابر خوی و عادت زنان که به سبب گرفتاری خود به کارهای خانه و تیمارِ طفلان و اشتغال مردان به مشاغل دیگر . تنها شب هنگام ، فرصتی بدست می آرند که از شویِ خود شکایتی کنند . زنی اعرابی از تنگیِ معاش و تهیدستی و بینوایی گِله آغازید و فقر و نداری شویِ خود را با بازتابی تند و جان گزا بازگو کرد . و از سرِ ملامت و نکوهش ، بدو گفت : از صفات ویژه عربان ، جنگ و غارت است . ولی تو ، ای شویِ بی برگ ونوا ، چنان در چنبر فقر و فاقه اسیری که رعایت این رسم و سنت دیرین عرب نیز نتوانی کردن . در نتیجه ، مال و مُکنتی نداری تا هرگاه مهمانی نزد ما آید از او پذیرایی کنیم . و حال آنکه از سنت کهن اعرابیان است که مهمان را بس عزیز و گرامی دارند . وانگهی اگر مهمانی هم برای ما رسد . ناگزیریم که شبانه بر رخت و جامه او نیز دست یغما و …
متن کامل حکایت خلیفه کریم تر از حاتم طایی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
در زمانهای پیشین ، خلیفه ای بود که در سخاوت و بخشش ، حتی حاتم طایی را غلام خود کرده بود . [ حاتم طایی ، سوارکار ، شاعر و سخاوتمند معروف دوران جاهلیت که در بخشندگی و گشاده دستی ، ضرب المثل شده است . از اهالی نجد بود و به شام رفت و با دختر حجر غسّانی ازدواج کرد . ( اعلام زِرِکلی ، ج 2 ، ص 151 ) ]
آن خلیفه درفش بخشش و عدل را برافراشته بود و فقر و احتیاج را در دنیا از میان برده بود . زیرا همیشه در حال دستگیری از نیازمندان بود . ( رایت = پرچم و درفش )
از کرم و سخاوت او دریای گوهر تهی شده و عدالت و دادگری او سراسر جهان را فراگرفته بود . [ قاف ، آنگونه که برخی از گذشتگان گفته اند . کوهی است که از غایت بزرگی گِرد عالَم برآمده و محیط بر عالم است ( شرح گلشن راز ، ص 13 ) . اکبرآبادی گوید : از بخشش صاف آمدن یعنی تهی گشتن ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر اول ، ص 167 ) .
آن خلیفه برای این جهان خاکی ، مانند ابر و آب بود که همه را بهره مند می ساخت و مظهر بخشندگی حضرت پروردگار وهاب بود . ( وهاب = بسیار بخشنده )
از کرم و عطای او دریا و معدن ، از شرم بر خود می لرزیدند و کاروان در کاروان به سمت بخشندگی و سخاوت او ره می شپردند .
در و دروازه آن خلیفه ، قبله حاجتِ نیازمندان بود و شهرتِ بخشندگی او به همه جا رسیده بود .
همه افراد از رومی و ترک و تازی و عجم از سخاوت و بزرگواری او در شگفت شده بودند . ( سخا = بخشندگی و جوانمردی )
آن خلیفه ، آب حیات و دریای کرم بود که هم تازی و هم عجم از سخاوت او حیات و زندگانی یافته بودند . ( آب حیوان = آب حیات ، توضیح بیشتر در شرح بیت 574 همین دفتر آمده است )
دکلمه خلیفه کریم که حاتم را غلام جود خود کرده بود
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…