زاهدی که توکّل را امتحان می کرد از میان اسباب | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 2401 تا 2418
نام حکایت : حکایت کسی که توبه کند و پشیمان شود و باز فراموش کند
بخش : 5 از 13 ( زاهدی که توکّل را امتحان می کرد از میان اسباب )
گازُری خَری نحیف و لاغر داشت که کمرش در زیرِ سنگینی بار زخمی شده بود . و در آن وادی چیزی جز آب پیدا نمی شد که بخورد . و اتفاقاََ در آن حوالی بیشه ای قرار داشت و در آن شیری زندگی می کرد . روزی میان آن شیر و فیلی نیرومند جنگی رُخ داد و شیر در اثنای این جنگ مجروح شد و زآن پس از شکار جانوران فروماند . چون گرسنگی بر او غالب شد به روباهی امر کرد که به حومۀ بیشه برود و در صورتی که خری را دید او را با حیله نزدِ او آورد تا به اصطلاح دلی از عزا درآورد . روباه به شیر گفت : شاها ، خیالت راحتِ راحت باشد که حیله گری کارِ اصلی من است . روباه این را گفت و …
متن کامل ” حکایت کسی که توبه کند و پشیمان شود و باز فراموش کند “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
زاهدی این فرمایش پیامبر (ص) شنوده بود که رزقِ مقسوم خواهی نخواهی به سراغ انسان می رود . آن زاهد برای امتحانِ توکّل بدون توشه و آذوقه به بیابانی رفت و در کنار کوهی خوابید . اتفاقاََ در آن حوالی کاروانی که راهِ خود را گم کرده بود از کنار آن زاهد گذشتند و دیدند مردی تک و تنها در بیابان دراز کشیده است . با خود گفتند آخر به چه سبب او بدینجا آمده ؟ مگر از گرگ و سارق نمی ترسد ؟ کاروانیان پیش آمدند و او را با دست تکان دادند ولی آن زاهد عمداََ نه سخنی گفت و نه حرکتی کرد . کاروانیان گفتند آن مردِ بینوا حتماََ از گرسنگی مفرط بدین حالِ وخیم دچار آمده . فوراََ نان و خورشی آوردند اما زاهد دندانهای خود را سخت به هم فشرده بود و از خوردن امتناع می کرد تا صدقِ گفتارِ پیامبر (ص) را امتحان کند . کاروانیان از سَرِ دلسوزی دویدند و وسیله ای کارد مانند آوردند و دندانهای فشرده اش را از هم باز کردند و با زور آشی به حلق زاهد ریختند و تکه نانی هم در دهانش فشردند . آنگاه زاهد با خود گفت الحق که صدقِ گفتار پیامبر (ص) برایم معلوم شد .
در باب مأخذ این حکایت به روایت خاصی نمی توان اشارت کرد زیرا در باب توکّل حکایات شگفت انگیزی از صوفیه و دیگران نقل شده است .
این حکایت در بسطِ تقریراتی است که مولانا از زبان خر بیان داشت . در این حکایت نقشِ مؤثرِ توکّل در حیات انسان مورد تصریح واقع شده است .
زاهدی حدیثی از حضرت محمّد مصطفی (ص) شنیده بود که : رزق بی گمان از جانب خدا بیاید و سراغ جانها را بگیرد .
چه بخواهی و چه نخواهی رزقِ تو به سببِ عشقی که به تو دارد نزدِ تو خواهد آمد . [ حضرت رسول الله (ص) فرماید : « اگر آدمیزاده از رزقش بگریزد چنانکه از مرگ گریزد . رزقش او را دریابد » ( مکارم الاخلاق ، ج 2 ، ص 337 ) ]
آن مرد زاهد برای امتحان کردن توکّل به بیابان رفت و نزدیک کوهی راحت خوابید . یعنی با خیالِ راحت دراز کشید . [ نزد = نزدیک ، پیش / تفت = هم به معنی شتاب است و هم به معنی گرم و گرمی ]
آن زاهد با خود گفت : ببینم آن رزق و روزی نزدِ من می آید . تا آن گمانی که به رزقِ مقسوم دارم استوار شود . یعنی از مرتبۀ ظن به مرتبۀ اعتقاد ارتقاء یابد .
از قضا کاروانی که راهِ خود را گم کرده بود خود را به جانب کوه کشید و آن زاهِ امتحان کننده را خفته دید .
کاروانیان به یکدیگر گفتند : چطور شده که این مرد در بیابانی دور از شهر لخت و عُریان افتاده است ؟ [ عُور = لخت و برهنه ]
شگفتا ، آیا او مُرده است یا زنده که نه از گرگ می ترسد و نه از دشمن .
کاروانیان پیش آمدند و دست به بدن او می زدند . اما آن مرد بزرگوار عمداََ چیزی نگفت . [ قاصدا = عمداََ ، از روی قصد ]
نه تکان خورد و نه سرش را تکان داد و حتّی برای امتحان چشمش را نیز باز نکرد .
کاروانیان وقتی این حال را دیدند گفتند : این مردِ ناکامِ ناتوان بر اثرِ گرسنگی دچارِ بیهوشی شده است . [ مَجاعت = گرسنگی / سکته = در اینجا یعنی بیهوشی ]
آن گروه نانی همراه با خورشی که در دیگ بود آوردند تا به گلو و دهان آن مرد زاهد بریزند .
اما مرد زاهد عمداََ دندانهای خود را محکم به هم فشرد تا صدق آن وعده را ببیند . ( بقاصد = عمداََ ، از روی قصد ) [ منظور از وعده ، حدیثی است که در شرح بیت 2402 همین بخش از پیامبر (ص) نقل شده است .
کاروانیان دلشان به رحم آمد و با خود گفتند : این مرد خیلی بیچاره است و از گرسنگی دچار مرگ و هلاکت خواهد شد .
کاروانیان رفتند کاردی آوردند و شتابان دهانِ بستۀ او را باز کردند .
آشی به درونِ دهانِ آن مرد ریختند و پاره های نان را در دهانِ او فرو کردند . [ شوربا = آش ساده که با برنج و سبزی پزند ]
مرد زاهد در آن اثنا به دل خود خطاب کرد و گفت : ای دل گرچه سکوت می کنی . ولی راز مسئله را دریافته ای و ناز می کنی . یعنی سکوت تو ظاهراََ نشان می دهد که رازِ مزروق شدن مخلوق به دست خالق را درک نکرده ای . اما باطناََ این راز را دریافته ای و بدان اعتراف نمی کنی . [ تن زدن = سکوت کردن ، امتناع نمودن ]
دل گفت : من رازِ این قضیّه را می دانم و عمداََ سکوت می کنم . بله البته که خداوند روزی دهندۀ جسم و جان است .
دیگر بیش از این امتحان چگونه است ؟ مسلّم شد که روزی به راحتی به جانب صبر کنندگان می رود .
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…