دنیا که به ظاهر فراخ است و به معنی تنگ | شرح و تفسیر
دنیا که به ظاهر فراخ است و به معنی تنگ | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 3545 تا 3565
نام حکایت : وفات یافتن بلال رضی الله عنه با شادی
بخش : 3 از 10 ( دنیا که به ظاهر فراخ است و به معنی تنگ )
بلالِ حبشی هنگامی که بر اثرِ ضعفِ مزاج مانند هلالِ ماه ، لاغر و نزار شده بود . در آستانۀ مرگ قرار گرفت . همسرش از دیدن این منظرۀ غم انگیز گریست و گفت : واویلا که مرگت فرا رسیده . بلال گفت : غم مدار که اینک وقتِ شادمانی است نه اندوه . چرا که من در این سرای سپنج در غرقابه رنج و بلا غوطه ور بودم و حالا وقتِ آن رسیده که قفسِ مِحنت و ابتلا بشکند و …
متن کامل « حکایت وفات یافتن بلال رضی الله عنه با شادی » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
این دنیا در مَثَل مانندِ حمّامی است که بسیار گرم است به حدّی که از شدّتِ حرارتِ آن احساس دلتنگی می کنی . [ تَفسیده = گرم شده / پَخسیده = گداخته ، پژمرده ]
هر چند حمّام ، فضای عریض و طویلی دارد . امّا از گرمی و حرارتِ آن ، جانت به تَنگ می آید و درمانده می شود . [ تَبِش = گرمی ، حرارت / کلیل = درمانده ، سُست ، عاجز ، جمع کِلال ]
مادام که از حمّام برون نیامده ای ، قلبت باز نمی شود . پس وسعتِ خانۀ تو چه سودی به حالِ تو دارد ؟ [ همینطور وسعتِ ظاهری دنیا نمی تواند دلتنگی و اضطرابِ تو را زایل کند . تنها کسانی از کمندِ تشویش و اضطرابِ روحی رهیده اند که به عالمِ باطنی راه یافته اند . ]
ای که راهِ باطن را گم کرده ای ، فرض کن که در صحرایی پهناور ، کفشی تنگ پوشیده ای و مشغولِ راه رفتنی . [ غوی = گمراه ]
آن صحرا با همۀ وسعت برای تو تنگ می آید و بر اثرِ فشارِ کفشِ تنگ ، آن دشت و صحرا برای تو زندان می شود .
هر کس که تو را از دور تماشا کند با حسرت پیشِ خودش می گوید : او از شادی و کامرانی مانندِ برگِ گُلِ لاله از هم شکفته شده است . [ در حالی که تو باید کفشِ تنگ را از پایت درآوری تا به راحتی برسی . در بیت 3552 منظور از این مثال را بیان می فرماید . ]
امّا او دیگر نمی داند که تو مانندِ ستمگران ظاهراََ در گلستانی ، لیکن واقعاََ روح و جانت در آه و شیون است . [ حال ستمگران همین سان است ، مردم ساده اندیش به وسعت و طمطراقِ زندگی آنان غبطه می خورند و درختِ بختشان را سبز و خرم می انگارند در حالیکه خودِ آنها هیچ لحظه ای آرام و قرار ندارند و خورۀ تشویش و اضطرابِ ، جانشان را دائماََ می خورد و می کاهد . ]
بدان که خواب به منزلۀ درآوردن آن کفش از پایت است . و آن زمانی است که جانت از جسمت رها شده است . [ یعنی تا وقتی که روحت را از جسمِ تنگ و تاریک آزاد نساخته ای همواره در تشویش و اضطرابی . ]
ای فلانی ، خواب به اولیاء تعلق دارد یعنی عدمِ التفات به جاذبه های مادّی و شهوانی جزو صفاتِ مردان خداست . چنانچه اصحابِ کهف در این دنیا ، اینگونه خواب را جزوِ صفات و ملکاتِ روحی خود کرده بودند . [ «خواب» در این بیت به معنی متداول خود نیست ، بلکه منظور از آن عدمِ توجه به کشش های مادّی و جاذبه های زودگذرِ دنیوی است . رجوع شود به شرح بیت 392 و 393 دفتر اوّل . ]
اولیاء الله بی آنکه بخوابند ، خواب می بینند . یعنی حتی در بیداری نیز صورت های ملکوتی و حقیقی موجودات را مشاهده می کنند و بر بواطنِ امور واقف می شوند . و بی آنکه دری وجود داشته باشد به سوی عدم رهسپار می شوند . [ مصراع اوّل همان چیزی است که صوفیه اصطلاحاََ بدان واقعه گویند و آن وقوفِ عارف در بیداری به اسرارِ غیبی است . رجوع شود به شرح بیت 2906 دفتر دوم . عرفا و حکما برای خواب ، اهمیّتِ بسیاری قایل اند . چرا که در خواب روحِ آدمی موقتاََ از علایق مادّی آزاد می شود و به کشفِ اسرار وقوف می یابد . رجوع شود به شرح بیت 62 دفتر اوّل . امّا در مصراعِ دوم منظور از «عدم» نیستی در مقابلِ هستی نمی باشد بلکه منظور عالمِ ماوراء طبیعت است که بر حسبِ ظاهر معدوم است و بر حسبِ باطن ، موجود . رجوع شود به شرح بیت 3201 دفتر اوّل . ]
جسم ، خانه ای تنگ و روح در آن خانه ، دست و پایی ضعیف و ناقص دارد . حضرت حق ، خانۀ تنگِ جسم را ویران کرد تا کاخی شاهانه برپا کند . ( چنگلوک = آنکه دست و پایش ضعیف و ناتوان باشد ) [ نسبت دادن دست و پا به روح ، جنبۀ استعاری دارد و منظور از آن قوا و استعدادهای نهفته در روح است که در زندانِ جسم نمی تواند آنگونه که باید شکوفا شود . ]
روح می گوید : همانگونه که جَنین در زِهدانِ مادر ، دست و پایی ناتوان و نارس دارد . اینک من نه ماهه شده ام و وقتِ آن رسیده که از زهدانِ طبیعت به دنیای ماوراء طبیعت وارد شوم یعنی من به مرحله ای رسیده ام که دیگر نمی توانم در این جسم بمانم و باید ارتحال کنم . ( نُقلان = انتقال ) [ مناسب است با مضمون این خبر « رحلت مؤمن را از این دنیا تنها می توام به خارج شدنِ طفل از رَحِم تنگ و تاریک مادر به آسایش دنیا تشبیه کنم » ( احادیث مثنوی ، ص 96 ) ]
اگر مادرم ، دردِ زایمان پیدا نکند من در زندانِ رحمِ طبیعت در آتشِ رنج و بلا فرو خواهم رفت . [ اگر روحم ، دردِ حقیقت بینی پیدا نکند همچنان محکومِ شرایطِ مادّی خواهم بود . ]
طبیعتِ من مانندِ مادری که دردِ زایمان دارد آنقدر به خود می پیچد که بالاخره راهی می یابد که برّه از میش رها شود یعنی روح از جسم مفارقت جوید . [ ممکن است دو بیت اخیر اشاره به سَکراتِ مرگ نیز باشد و آن حالتی است پُر درد و آمیخته با هیجانِ روحی که به هنگامِ وقوعِ مرگ روی می دهد . گویند که سَکراتِ مرگ بر همۀ نفوس عارض می شود منتهی افرادِ مؤمن و عارف مشرب بر آن اثنا به قدری مجذوبِ لقای حضرت حق تعالی هستند که درد و هیجانِ روحی سَکراتِ مرگ را درنمی یابند . چنانکه وقتی آدمی مجذوب و متمرکز در امری می شود ، تألمات را درنمی یابد و حتی تیغ و تیرِ تیز او را دردمند نسازد . چنانکه به فحوای آیات 88 تا 94 سورۀ واقعه ، سَکراتِ مرگ را تنها حق ستیزان احساس می کنند . ]
بهوش باش و زهدانِ خود را باز کُن ، یعنی راه خلاص شدن روح از جسم را مهیّا کن . که این برّه بزرگ شده است . یعنی روح به کمالِ مطلوبِ خود رسیده و باید به جهانی دیگر منتقل شود و در آن صحرای سرسبز یعنی در مرتبۀ الهی چَرا کند . ( گبز = درشت ، ستبر ) [ مشایخ طریقت ، مقامِ الوهی را که با سبزۀ تجلّیاتِ ربّانی آراسته و منوّر شده اَرضُ اللهِ الواسِعَة گویند ( شرح کبیر انقروی ، جزو سوم ، دفتر سوم ، ص 1361 ) ]
هر چند دردِ زایمان ، زنِ آبستن را رنج می دهد امّا نسبت به جَنین نوعی شکسته شدن زندان و رهایی از آن است .
زنِ آبستن از شدّتِ دردِ زایمان گریه می کند و می گوید : پناهگاه کجاست ؟ یعنی از دردِ زایمان به کجا پناه ببرم ؟ امّا از آن طرف جَنین ، شاد و خندان است که هنگامِ نجاتش فرا رسیده است . مَناص = پناهگاه و گریزگاه و مَخلَص . این کلمه یکبار و فقط در آیه ۳ سورۀ ص آمده است ) [ بنابراین هر چند به هنگامِ مرگ ، انسان به طورِ غریزی از آن می ترسد و می نالد امّا روح شادمان است زیرا می خواهد از زندانِ دنیا رها شود . ]
موجوداتِ اصلی این جهان هر چه هست از قبیلِ جماد و حیوان و گیاه ، [ ادامه معنا در بیت بعد آمده است . قدما جماد و حیوان و گیاه را موالیدِ ثلاثه می گفته اند . ]
هر یک از این موجودات از دردِ دیگری خبر ندارند ، مگر کسانی که آگاه و باکمال اند . [ نَبیه = شریف ، آگاه ، جمع نُبهاء ]
آنچه آدمِ هوشمند از خانۀ دیگران خبر دارد . آدم های ریش درازِ احمق چگونه می توانند از خانه های خود خبر داشته باشند ؟ ( کوسه = مردِ تُنُک ریش ، در اینجا کنایه از شخصِ هوشمند و زیرک است / بَلمه = دراز ریش ، کسی که دارای ریش انبوه و دراز باشد ، کنایه از آدمِ احمق ) [ منظور اینکه ، عرفا و روشن بینانی هستند که از ضمیرِ دیگران خبر دارند و به عبارتی جواسیس القلوب هستند . ( شرح بیت 1478 دفتر دوم ) و در مقابل کسانی هستند که خود را به ظواهرِ علمی آراسته اند امّا حتی از ضمیرِ خود نیز بی خبر و در جهل مرکّب ، ابدالدهر فرومانده اند . ]
پس ای عمو جان ، آن چیزهایی که انسانِ عارف مشرب و واقف به اسرار از احوالِ تو می داند . تو آنها را از حالِ خویشتن درنمی یابی .
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…