دعوت روستایی از شهری برای سفر به روستای او | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 236 تا 281
نام حکایت : فریفتن روستایی شهری را و به دعوت خواندن او
بخش : 1 از 11 ( دعوت روستایی از شهری برای سفر به روستای او )
در روزگاران پیشین ، شهر نشینی توانگر با یک روستایی طمعکار آشنا شده بود . هر گاه روستایی به شهر می آمد یکسر سراغِ خانۀ او را می گرفت و هفته ها و ماه ها مهمانِ او می شد . بالاخره روزی آن روستایی به شهری می گوید : ای سَرورِ من ، آقای من ، چرا برای گردش و تفریح به روستای ما تشریف نمی آوری ؟ تو را به خدا برای یکبار هم که شده ، دستِ اهل و عیالت را بگیر و سری به روستای ما بزن که یقیناََ به شما خوش خواهد گذشت . آن شهری نیز برای ردّ درخواست او عذرها می آورد و بهانه ها می تراشید و …
متن کامل « حکایت فریفتن روستایی شهری را و به دعوت خواندن او » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
ای برادر ، در زمان های پیشین ، یک شهرنشین با یک روستایی آشنا شده بود .
هر گاه آن روستایی به شهر می آمد . یک راست به منزل آن شهرنشین می رفت و در همان جا سکونت می کرد .
آن روستایی ، دو سه ماه مهمان او می شد و در دکان و منزل او به سر می برد .
هر گاه آن روستایی نیازی پیدا می کرد . مردِ شهری آن را برایش مجّانی فراهم می آورد .
روزی از روزها آن روستایی به شهری رو کرد گفت : ای بزرگوار ، چرا برای تفریح و گردش به روستای ما نمی آیی ؟ [ بلکه دائماََ جواب می دهی که در فرصت مناسب خواهم آمد . گویا شهری این را هم برای بهانه تراشی می گفته است ]
فُرجه جُو = در لغت به معنی شکاف و رخنه است و نیز به معنی سیر و سیاحت است . و فُرجُه جُو در اینجا به معنی فرصت جوینده و جویای گردش است .
تو را به خدا ، فرزندانت را نیز بیاور ، زیرا که هم اکنون فصلِ گل و بهار است .
اگر الآن نمی آیی . دستِ کم تابستان بیا که فصلِ میوه است تا من در خدمتگزاری به تو کمرِ خدمت ببندم . [ کمرِ خدمت بستن = آماده شدن برای خدمتگزاری ]
بستگان و فرزندان و خویشانت را همراه بیاور و سه چهار ماه در روستای ما بمانید .
زیرا در موسم بهار ، دهستانِ ما خوش و خرم است و کشتزار و گُل های دلربایی وجود دارد . [ خِطّه = ناحیه ، سرزمین ]
آن شهرنشین برای از سر باز کردن روستایی وعده هایی می داد تا اینکه هشت سال از آن وعده ها سپری شد .
روستایی هر سال می گفت : بالاخره کی تصمیم به آمدن می گیری ؟ آنقدر تأخیر کردی که دیماه ( زمستان ) فرا رسید .
شهری بهانه می آورد که امسال از فلان جا برای ما مهمان آمده است .
اگر سال دیگر از کارها و گرفتاری هایم خلاص شوم حتماََ به روستای شما خواهم شتافت .
روستایی می گفت : ای نیکوکار ، خانوادۀ من منتظر و فرزندان و خانوادۀ تو هستند .
دوباره هر سال که فرا می رسید ، روستایی مانند لکلک می آمد و در منزلِ آن شهری اقامت می گزید .
صاحبخانه هر سال برای پذیرایی از آن روستایی از طلا و اموالِ خود صرف می کرد و از خود سخاوت و جوانمردی نشان می داد .
در دفعه آخر آن جوانمرد ، سه ماه روز و شب از روستایی پذیرایی کرد .
روستایی از روی خجالت گفت : ای بزرگوار ، تا کی وعده می دهی که می آیم ؟ تا کی مرا می فریبی ؟ یعنی تا کی حرفِ مرا زمین می زنی و امروز و فردا می کنی ؟
صاحبخانه گفت : روح و جسمِ من به تو پیوند دارد ولی این را نیز بدان که هر تحوّل و رویدادی محکومِ مشیّتِ الهی است .
انسان در مَثَل مانند کشتی و بادبان است . باید به انتظار نشست که چه موقع آفریدگارِ باد ، آن را می وزاند . [ به عقیدۀ اکبرآبادی ، مراد از «بادران» فاعل حقیقی است ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 12 ) عبدالطیف نیز همین گونه تفسیر کرده است ( لطائف المعنوی ، دفتر سوم ، ص 113 ) ]
دوباره آن روستایی ، صاحبخانه را قسم داد که دستِ فرزندانت را بگیر و بیا روستای ما و نعمت را مشاهده کن .
روستایی دستِ آن شهری را گرفت و سه بار سوگندش داد که تو را به خدا زود به روستای ما بیا و در آن مورد همّت کن .
پس از سپری شدن ده سال و لابه و التماس آن روستایی و دادن وعده های شیرین .
بجه های صاحبخانه گفتند : ای پدر ، حتی ماه و ابر و سایه هم در حرکت و سفر از نقطه ای به نقطه دیگرند تا چه رسد به ما آدم ها ، پس چرا از گوشۀ خانه تکان نمی خوریم ؟
ای پدر ، تو بر گردنِ آن روستایی حق داری . و به خاطر او رنج ها کشیده ای .
اینک آن روستایی می خواهد که تو را مهمانِ خود کند و بدین ترتیب پاره ای از حقوقِ تو را ادا کند .
آن روستایی ، در نهان به ما سفارش بسیار کرد که خواجه را با التماس و تضرّع به طرفِ روستای ما بیاورید .
صاحبخانه ( خواجه ) گفت : ای خوبرویِ با کمال ، راست همین است که گفتی ، ولی بترس از شرِ کسی که به او نیکی کرده ای . [ اشاره است به حدیث « اِتّقِ مِن شَرِّ مَن اَحسَنت اِلَیه = بترس از گزندِ کسی که بدو نیکی کرده ای » ( احادیث مثنوی ، ص 72 ) ]
سیبّویه = در فارسی مرکب است از دو کلمه و مخفف آن ، سیب + بویه . سیبّویه ، لقب چند تن از اکابرِ ادبا و ارباب کمال است . ظاهراََ نخستین کسی که این لقب را گرفت عمرو بن عثمان بن قنبر ( متوفای 166 تا 188 هجری ) که در نحو و علوم عربی ، استاد علی الاطلاق و سرآمد نحویان عراق بود . در باره این لقب وجوهی نقل شده از آن جمله ، خوبرو بودن وی بوده است ( ریحانة الادب ، ج 3 ، ص 107 و 108 ) بنابراین می توان گفت که «سیبّویه» در بیت فوق به عنوان مظهر و سرمشق کمال باطن و جمال ظاهر بکار رفته است . وجه فوق به عنوان مظهر باطنی و جمالِ ظاهری است . وجه دیگر آنکه ، شما نیز مانند سیبّویه با الفاظ و اِعراب و بِنای کلمات کار دارید و نه حقیقت و معنای آن ، بعضی نیز می گویند این خطاب را تنها برای رعایت قافیه آورده است ( تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی ، ج 6 ، ص 241 ) .
دوستی مانند بَذری است که در آخرین لحظه های فصلِ مناسب ، کاشته شود . و می ترسم که آن هم بر اثرِ بر کنار ماندن و جدا شدن از شرایط مناسب ، تباه گردد . ( وحشت = در اینجا ضدِ محبت و دوستی است یعنی نفرت و جدایی ( شرح اسرار ، ص 192 ) [ همانطور که اگر بَذر در شرایطِ نامناسب کاشته شود بر اثرِ خلل و زیانی ، تباه می گردد . دوستی هایی نیز با اندک ناملایمی از میان می رود . مردِ شهری با فراستی که داشت نسبت به صداقت آن روستایی ظنین بود و محتاط . صاحب المنهج القوی گوید : بذرِ نیکی در زمینِ دل های بندگان در آخرین لحظات ثمره می دهد . ]
نوعی دوستی هست که مانند شمشیری بُرّان است . یعنی درختِ دوستی را می بُرد . درست مانند فصلِ زمستان است که باغ و کشتزارها را خشک و تباه می سازد . [ قَطوع = بسیار بُرنده ، صیغۀ مبالغۀ قطع ]
امّا نوعی دوستی هم هست که مانند فصلِ بهار همه جا را آباد می کند و محصولِ فراوان پدید می آورد . [ خوارزمی گوید : بعضی صحبت ها چون نسیمِ بهار و زلال ، خوشگوار است که نهالِ پژمردۀ محبّت از آن طراوت گیرد . و بعضی صحبت ها چون صرصر دیماه و آبِ شور ، سیاه است که گلشنِ تازۀ مودّت از او خوشیدگی پذیرد . ( جواهرالاسرار ، دفتر سوم ، ص 379 )
حال که دوستی ها اینگونه است . دوراندیشی و احتیاط اقتضاء می کند که بَد گمان باشی . تا بدین وسیله از آفت ها و ناگواری ها و بَدی ها جانِ سالم بدر بَری .
پیامبر (ص) فرموده است : « دوراندیشی و احتیاط ، همانا بَد گمانی است » ( احادیث مثنوی ، ص 74 ) ای پُرگو هر گامی را دامی بدان . [ ( فَضول = زیاده گو ، کسی که به افعالِ غیر ضروری پردازد . ( مرآة المثنوی ، ص 1062 ) . امّا باید دقت داشت که این بَدگمانی به معنی احتیاط و رعایت دوراندیشی است نه به معنای مصطلح آن . چرا که بَدگمانی و سوء ظن نوعی بیماری و نقصان شخصیت است ]
برای مثال ، بیابان به ظاهر هموار و پهناور است . ولی در هر قدمی دامی نهاده شده . بنابراین گستاخانه کمتر در این وادی بتاز . [ قلمرو و زندگانی اجتماعی نیز به ظاهر سهل و هموار می نماید امّا به باطن بسی دشوار و خطیر است . اُوستاخ = گستاخ ، بی پروا ]
مثال دیگر ، بُزِ کوهی به این سو و آن سو می دود و با خود می گوید : دام کجا بود ؟ این ها همه حرف است ، ولی همینکه مقداری بی خیال می دود ، دام گرفتارش می سازد .
ای بُزِ کوهی ، آن دام که می گفتی : کو و کجاست ؟ حالا ببین ، تو فقط صحرا را می دیدی و دام را نمی دیدی .
ای مدعی زیرکی و زرنگی ، اگر کمین و دام و صیاد نباشد ، دُنبه چگونه ممکن است در وسطِ کشتزار باشد ؟ [ پس بدان که این دُنبه ، وسیلۀ قربِ توست . شکارچیان در دورانِ قدیم برای شکار وحوش ، دُنبه ای در دام می نهادند تا شکار به هوای آن گرفتار شود . ( اشاره است به ضرب المثلی که در شرح بیت 2722 دفتر دوم آمده ) ]
بر بقایای استخوان و جمجمه های کسانی را تماشا کن که در روی زمین به گستاخی پرداختند . [ تداعی می کند آیه 11 سورۀ انعام « بگو گردش کنید در زمین و آنگاه بنگرید که چه سان بوده است فرجامِ تکذیب کنندگان » و نظایر آن را که به کرّات در قرآن مجید آمده است . ]
گستاخ آمدند اندر زمین = در اینجا به معنی اینست که در روی زمین به تباهی و گستاخی دست زدند . یکی از شارحان گفته اند : گستاخانه به دنیا آمدند و این غلط است زیرا کسی گستاخ به دنیا نمی آید .
ای انسانِ پسندیده و برگزیده ، هر گاه به قبرستان گام می نهی . احوالِ گذشتۀ ایشان را از استخوان هاشان سؤال کن . [ مرتضی = پسندیده و برگزیده برای صحبت و خدمت ( فرهنگ نفیسی ، ج 5 ، ص 3247 ) / مامضی = آنچه گذشته و سپری شده است ) ]
تا آشکارا بنگری که آن بی خبرانِ کوردل ، چگونه و چرا در مَغاکِ غرور و فریب سقوط کردند ؟
اگر واقعاََ دیدۀ بصیرت داری ، آن را بکار گیر و مانند نابینایان راه مرو . و اگر چشمِ بصیرت نداری ، حتماََ یک عصا تهیه کُن . [ اگر حقیقتاََ به مرحلۀ روشن بینی و شهودِ قلبی رسیده ای ، عصای استدلال را به دست مگیر و مانند استدلالیونِ کوردل با عصای استدلال راه مرو . مولانا در ابیات 2136 و 2137 دفتر اوّل از قیاس و استدلالِ نظری ، به عصا تعبیر کرده است . ]
حالا که چشمِ بصیرت نداری دستِ کم عصای احتیاط و استدلال را راهنمای خود کُن . [ سالک در بدایتِ سلوک باید از استدلال و چون و چراهای نظری استفاده کند و چون از این مرحله گذشت و صاحب شهود و روشن بینی شد ، دیگر حاجتی بدان ندارد . ]
و اگر عصای احتیاط و استدلال را نیز نداری ، بدون راهنما بر سرِ هر راهی توقف مکن . [ برخی گمان کرده اند که مولانا و دیگر عرفا با اصل و جوهر منطق مخالفت داشته اند . قواعد و اصولِ منطقی ، جزو فطریات و بدیهیات ذاتی است و هیچکس آن را نمی تواند تکذیب کند . بنابراین مولانا با اصل و اساسِ منطق و استدلال مخالف نیست بلکه با کسانی مخالف است که این ابزار را وسیلۀ مغالطه و فریبکاری می کنند . ]
همواره مانند افرادِ نابینا گام بردار تا از گزندِ چاه و سگ نجات پیدا کنی . یعنی با احتیاط حرکت کُن .
آدمِ نابینا ، با ترس و لرز و احتیاط قدم بر می دارد تا مبادا به مهلکه ای دچار شود . [ خُباط = پریشانی مغز ، پری زدگی ، در اینجا به معنی تباهی و هلاکت ]
ای کسی که از دود می گریزی ولی گرفتار آتش شده ای . ای جویندۀ لقمه که خود ، گرفتارِ ماری شده ای ، حواست را جمع کن و سر به هوا راه مرو که حتماََ در چاه خواهی افتاد .
بس گریزند از بلا سویِ بلا / بس جهند از مار سویِ اژدها
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…
View Comments
خیلی عالی واقعا ممنونم از زحماتتون
سلام و درود
خیلی عالیه سایتتون
موفق باشید