در تأویل این آیت که کُلَّما اَو قَدُوا ناراََ لِلحَرب | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 353 تا 354
نام حکایت : حکایت غلامِ هندو که به دخترِ خواجۀ خود پنهانی عشق می ورزید
بخش : 4 از 4 ( در تأویل این آیت که کُلَّما اَو قَدُوا ناراََ لِلحَرب )
در قدیم به محتشمان و ثروتمندان خواجه می گفتند . یکی از این خواجگان ، غلامی سیاه داشت که بدو علم و فضل نیز آموخته بود . خواجه دختری بغایت زیبا داشت . همینکه دختر به سنِ بلوغ رسید از طرف خانواده های اشراف خواستگارانی برای او پیدا شدند . اما خواجه از قبول آنان امتناع ورزید . زیرا معتقد بود که ثروت نمی پاید و سعادت نمی زاید . تا اینکه جوانی اصیل و پرهیزگار و در عین حال فقیر و تنگدست به خواستگاری دختر خواجه رفت و …
متن کامل ” حکایت غلامِ هندو که به دخترِ خواجۀ خود پنهانی عشق می ورزید “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
هرگاه که آنان شعلۀ جنگ برافروختند . خداوند آتش آنان را خموش ساخت تا آنکه بکلّی خاموش شد . ( کُلَّما = هرگاه که ، هر وقت که / اَوقَدُوا = برافروختند / وَغی = جنگ ، داد و قال / اَطفَأَ = خاموش کرد / انطَقا = خاموش شد ) [ اشاره است به قسمتی از آیه 64 سورۀ مائده « … هرگاه (یهودیان) آتش جنگ افروختند . خداوند آن آتش را خموش ساخت . آنان در زمین به فساد کوشند و خداوند تباهکاران را دوست ندارد . » طبرسی در تفسیر خود آورده است « یهودیان نیرومندترین مردم حجاز بودند و قلعه هایی محکم داشتند . تا آنکه قریش خواست از آنان بر ضدِ محمد (ص) یاری گیرد . از اینرو محمد (ص) قبیلۀ بنی نضیر و بنی قَینُقاع را به محلی دیگر کوچ داد و با بنی قُریظه و اهل خیبر پیکار کرد » ( مجمع البیان ، ج 3 ، ص 221 ) ]
انسان تصمیم می گیرد و به دل خود می گوید : ای دل ، در آن مرتبه توقف مکن . یعنی در مرتبۀ عصیان و گناه در جا نزن و به سوی کارهای نیک میل کن . اما این عهد را فراموش می کند زیرا که اهلِ تصمیم قاطع نیست . [ ناسی = فراموشکار ]
چون آن شخص بوالهوس ، بذرِ صداقت در قلب خود نکاشته است . یعنی از روی صدق و صفا نمی خواهد توبه کند . خداوند نیز او را دچار فراموشی می کند .
اگر چه آن شخص بوالهوس می خواهد چخماقِ دل را روشن کند . یعنی هر چند او می خواهد قلب خود را به نور ایمان روشن کند . ولی همینکه جرقه ای از ایمان در دلش پدید می آید حضرت حق آن را خاموش می سازد . [ سِتارَش = مخفف ستاره اش به معنی جرقه اش / آتش زنه = سنگ چخماق ] حکایت زیر در بسط همین مطلب است .
شبی دزدی مخفیانه به خانه ای درآمد . صاحبخانه از صدای پایش متوجه شد که کسی به خانه درآمده است . بلند شد سنگِ چخماق را برداشت که با آن شمعی روشن کند و آن شخص را پیدا کند . در همین موقع دزد آهسته آهسته خود را کنار صاحبخانه رساند . صاحبخانه بی آنکه متوجه او باشد سنگ چخماق را بکار گرفت و هر بار که از آن جرقه و شراره ای ظاهر می شد دزد بلافاصله با انگشتش آن را خاموش می کرد . صاحبخانۀ ساده لوح نیز خیال می کرد که ابزار روشنایی اش نمناک شده است که آتش نمی گیرد .
شخصی از معتمدان ، شبی صدای پایی شنید . سنگ چخماق را برداشت تا شمع یا چراغی را روشن کند . [ شَرفَه = صدای پا ، هر صدا را نیز شَرفَه گویند ]
دزد در همان لحظه آمد و کنارش نشست . همینکه جرقه روی «سوخته» می افتاد و شعله ای برمی خاست . دزد آن را خاموش می کرد . [ سوخته = کهنه و فتیله ای بود که قابلیت اشتعال زیادی داشت . هرگاه که آتش زنه را بکار می گرفتند . سوخته را نزدیک آن می بردند تا به محض تماس با جرقه ها شعله ، مشتعل شود ]
دزد سرِ انگشت خود را روی سوخته قرار می داد تا شرارۀ آتش بلافاصله خاموش شود .
خواجه خیال می کرد که آتش خود به خود خاموش می شود و نمی دید که دزد آن را خاموش می کند .
خواجه گفت : این «سوخته» نم کشیده است و به خاطر نمناکی اش ، شرارۀ آتش بلافاصله خاموش می شود .
بس که هوا تاریک بود . خواجه دزدی را که کنارش نشسته بود و آتش را خاموش می کرد نمی دید .
در دلِ خواجه چنین آتش خاموش کننده ای وجود دارد . یعنی شیطان از هوای نَفس مانند همان دزد در درون حق ستیزان بارقه های الهی را خاموش می کند . ولی او به سببِ ضعفِ دیدۀ باطنی نمی تواند عاملِ خاموشی درونِ خود را ببیند . [ عَمَش = نوعی بیماری چشم است که دائماََ از آن آب می ریزد و بینایی اختلال می یابد . ]
چگونه ممکن است که قلب و عقل دانا نداند که هر متحرکی نیاز به مُحرّک دارد ؟ [ ای سالک عوامل کژی و انحراف را در خود جستجو کن و دست از توجیه و یا فرافکنی بدار . ]
چرا نمی گویی که روز و شب ، خود به خود و بدون خواست خالق متعال چگونه امکان دارد پشت سرِ هم بیایند و بروند ؟ یعنی تو فقط علل و اسباب ظاهری را می بینی و به این نکته واقف نیستی که هم اینها تحت حاکمیت خواست و ارادۀ حضرت حق است . یعنی او مسبب الاسباب است .
ای آدم حقیر اگر پیرامون معقولات می گردی . چنین بی عقلی ای را در خود ببین . یعنی ای کسی که غرق در خِرَد ورزی های کاذب و حرفه ای شده ای و خیال می کنی که با این عقلِ جزیی می توانی اسرارِ جهان را کشف کنی . تو چون مسبب الاسباب را نمی بینی در حقیقت فاقدِ عقل هستی . [ مَهین = ضعیف ، خوار ، حقیر ]
ای کم هنر بگو ببینم آیا اگر خانه ، بنّایی داشته باشد عاقلانه تر است یا بدون بنّا ؟ [ وقتی که عقلِ تو نمی پذیرد که خانه ای وَلو ساده و گِلی بدون بنّا ساخته شده باشد پس چگونه می گویی که این هستی پُر شُکوه خالقی ندارد ؟ ]
پسر جان ، خطی را که روی کاغذ می بینی . اگر به تو بگویند این خط را خطاطی نوشته به عقل نزدیکتر است یا که بگویند نویسنده ای در کار نبوده و این خط خود به خود نوشته شده است ؟ مسلماََ می گویی خط بدون خطاط محال است .
ای متّهم به انحراف بگو ببینم گوش که مانند حرف «ج» است و چشم مانند حرف «ع» و دهان مانند حرف «م» . آیا ممکن است که بدون پدید آورنده بوجود آید ؟ [ جهان هستی و جمیع کائناتِ آن مانند نقوش و خطوط زیبایی است که نقاشِ ازل و خطاطِ اَجلّ آن را رسم کرده است . در جایی که خطی بر کاغذی بدون خطاط قابلِ تصور نیست آیا می شود که خطوط آفرینش بدون خطاط پدید آید ؟ [ مرحوم گولپینارلی گوید : در الفبای عربی حرف «ج» به گوش ، و حرف «ع» به چشم تشبیه شده است و دهان نیز به حرف «م» مانند شده است ( نثر و شرح مثنوی شریف ، دفتر ششم ، ص 75 ) ]
مثال دیگر ، شمعِ روشن آیا بدون روشن کننده روشن می شود یا به وسیلۀ روشن کننده ای دانا ؟ [ گیراننده = شعله ور سازنده ]
مثال دیگر ، یک اثرِ زیبای هنری از دستی مفلوج و چشمی نابینا پدید می آید یا از دست فردی سالم و بینا ؟ [ ضَریر = نابینا ، کور ]
پس وقتی دانستی که خداوند تو را موردِ قهر و عذاب قرار می دهد و با گُرزِ بلا بر سرت می کوبد . ( ادامه معنا در بیت بعد ) [ دَبُّوس مِحنَت = بلایی که مانند گُرز ، کوبنده است ]
مانند نِمرود به پیکار با خدا برخیز و بلای مقدّرِ او را دفع کن و به سوی او در هوا تیرِ خَدنگ پرتاب کن ؟ ( تیرِ خَدَنگ = تیری که از چوب درخت خدنگ می سازند ) [ در برخی از داستان ها آمده است که نِمرود پادشاه جبّارِ بابِل ، صندوقی را به تعدادی کزکس بست و خود در آن نشست و به آسمان پرواز کرد تا با خداوند بجنگد و حتی چند تیر هم به سوی آسمان پرتاب کرد . ]
مانند سپاهیان مغول برای جلوگیری از جان کندنِ مُحتَضَر به سوی آسمان تیراندازی کن . ( نَزعِ جان = جان کندن ) [ در میان طایفه مغول رسم بود که چون یکی از آنان بر اثر بیماری و یا عوامل دیگر به حال مرگ می افتاد . خویشان او با تیر و کمان در یک جا جمع می شدند و به سوی آسمان تیراندازی می کردند تا فرشتۀ مرگ را بترسانند و مانع از قبض روح شخص شوند . اگر آن شخص نمی مُرد می گفتند فرشتۀ مرگ از تیرهای ما گریخت و اگر می مُرد می گفتند : فرشتۀ مرگ از جایی نهانی آمد و او را قبض روح کرد و رفت . ( شرح کبیر انقروی ، ج 14 ، ص 130 و 131 ) ]
اگر می توانی از دستِ او فرار کن . امّا چگونه می توانی فرار کنی در حالی که اسیر دست او هستی . [ «توانی» را باید «تانی» خواند تا وزن شعر مختل نشود . ]
ای عاجز ، آن وقتی که در مرتبۀ عدم بودی نتوانستی از دست قدرت خدا رها شوی . اکنون که در دستِ اویی چگونه می توانی نجات پیدا کنی ؟ [ دستخَوش = عاجز ، زبون ، آنکه موردِ تمسخُر قرار گیرد / عدم = مراد مرتبۀ غیب است ]
خواستن امیال نفسانی به معنی گریختن از حضرت حق و در مقابلِ عدالت الهی خونِ تقوی را ریختن است . [ پیروی از امیال نفسانی هم گریختن از امر حق است و هم کشتن تقوی و پرهیزگاری ]
این جهان همچون دام است و خواهش های نفسانی ، دانه و طعمه آن . هر چه زودتر از آن دام ها بگریز و به سوی حضرت حق روی آور . [ «زُو» هم جایز است مخففِ «زود» باشد و هم مخففِ «زی او» و «زی» هم به معنی جانب و طرف است . ]
وقتی که خالصانه به سوی حق رفتی . گشایش های بسیاری در کارهایت پدید آید و فتوح بیشماری یابی و اگر از این راه منجرف شوی . دچار فساد و تباهی خواهی شد .
پیامبر (ص) به همین جهت فرمود : از دل ها فتوی بخواهید گرچه فتوی دهندگان در بیرون قلوب سخنانی بگویند . ( خُطُوب = جمع خَطَب به معنی خطابه ، سخنرانی کردن ) [ مقصود این خبر است « از قلب خود فتوی بگیر . گرچه فتوی دهندگان به تو فتوی دهند ( احادیث مثنوی ، ص 188 ) ]
از امیال نفسانی دست بدار تا خداوند به تو رحم کند . تا کنون بارها تجربه کرده ای که خداوند ترکِ امیال نفسانی را از آدمی می خواهد .
چون قادر نیستی که از قلمرو خداوند بگریزی پس به طاعت و عبادت او مشغول شو . تا از زندان او به گُلزارش بروی .
ای گمراه اگر لحظه به لحظه مراقب احوالِ خود باشی دائماََ عدالت و حاکم عادل خواهی دید . یعنی بر اساس عمل و عکس العمل چون بر طریقِ صواب و به دور از نَفس و هوی باشی . خداوند نیز با تو به لطف و احسان رفتار کند . و چنانچه بدی کنی بدی خواهی دید . [ غَوی = گمراه ]
مثلاََ اگر چشمانت را فروببندی . آفتاب کی ممکن است که کارِ نورافشانی خود را ترک کند ؟
شرح و تفسیر بخش قبل شرح و تفسیر حکایت بعد
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…