حکایت هلال پنداشتن آن شخص خیال را در عهد عُمر رضی الله عنه در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
ماه رمضان فرا رسیده بود . مردم برای دیدن هلال ماه ، بر کوهی فراز آمده بودند . ناگهان یکی از آن میان به عُمر ( خلیفه دوم مسلمین ) روی کرد و گفت : اینک هلال ماه را در پهنۀ لاجوردین آسمان می بینم . عُمر به آسمان درنگریست ولی هلالی ندید . به آن شخص روی کرد و گفت : ای چه را که تو به شکل هلال می بینی در واقع هلال نیست بلکه خیالِ یاوۀ تو است . زیرا که من به احوال افلاک و ستارگان از تو بیناترم . اگر باور نداری سرِ انگشتان خود را تر کن و روی ابروانت بکش . آن شخص چنین کرد و با شگفتی دید که هلالی در کار نیست . عُمر گفت : آری یک تارِ موی ابروانت به روی چشمت کج شده بود و تو گمان کردی که آن تارِ مو ، هلال ماه است .
مولانا در این حکایت ، خیال اندیشی های حقیقت ستیزان را مورد نقد قرار داده است . وقتی آدمی در چنبر اوهام اسیر شود . اوهامِ یاوه را به جای حقیقت گیرد .
شرح و تفسیر بخشهای ” حکایت هلال پنداشتن آن شخص خیال را در عهد عُمر رضی الله عنه ” در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدار جان مطالعه نمائید .
بخش اول : شرح و تفسیر فرا رسیدن ماه روزه و دیدن هلال ماه
بخش دوم : شرح و تفسیر دزدیدن مار گیر ، ماری را از مار گیر دیگر
بخش سوم : شرح و تفسیر التماس کردن همراه عیسی ، زنده کردن استخوان ها از عیسی
حکایت اندرز کردن صوفی ، خادم را در تیمار داشتت بهیمه
بخش چهارم : شرح و تفسیر اندرز کردن صوفی ، خادم را در تیمار داشت بهیمه
بخش پنجم : شرح و تفسیر بسته شدن تقریر حکایت به سبب میل مستمع به استماع ظاهر حکایت
بخش ششم : شرح و تفسیر گمان بردن کاروانیان که بهیمه صوفی رنجور است
بخش هفتم : شرح و تفسیر یافتن پادشاه باز را به خانۀ کمپیرزن
حکایت حلوا خریدن شیخ احمد خضرویه جهت غریمان به الهام حق
بخش هشتم : شرح و تفسیر حلوا خریدن شیخ احمد خضرویه جهت غریمان به الهام حق
بخش نهم : شرح و تفسیر ترسانیدن شخصی ، زاهدی را که کم گریه کن تا کور نشوی
بخش دهم : شرح و تفسیر تمامی قصۀ زنده شدن استخوان ها به دعای عیسی
Tags: حکایت مثنوی حکایت هلال پنداشتن آن شخص ، خیال را دزدیدن مار گیر ماری را زنده کردن استخوان ها مولانا مولوی یافتن پادشاه باز را
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…