شرح و تفسیر یافتن پادشاه باز را به خانه کمپیر زن

شرح و تفسیر یافتن پادشاه باز را به خانه کمپیر زن در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح و تفسیر یافتن پادشاه باز را به خانه کمپیر زن

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر دوم ابیات 323 تا 375

نام حکایت : هلال پنداشتن آن شخص ، خیال را در عهد عمر رضی الله عنه

بخش : 7 از 10

مثنوی معنوی مولوی
داستان و حکایت

ماه رمضان فرا رسیده بود . مردم برای دیدن هلال ماه ، بر کوهی فراز آمده بودند . ناگهان یکی از آن میان به عُمر ( خلیفه دوم مسلمین ) روی کرد و گفت : اینک هلال ماه را در پهنۀ لاجوردین آسمان می بینم . عُمر به آسمان درنگریست ولی هلالی ندید . به آن شخص روی کرد و گفت : این چه را که تو به شکل هلال می بینی در واقع هلال نیست بلکه خیالِ یاوۀ تو است . زیرا که من به …

متن کامل حکایت هلال پنداشتن آن شخص ، خیال را در عهد عمر رضی الله عنه را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل ابیات 323 الی 375

323) نه چنان بازی کو از شَه گریخت / سویِ آن کمپیر کو می آرد بیخت

324) تا که تُتماجی پَزَد اولاد را / دید آن بازِ خوشِ خوش زاد را

325) پایَکش بست و پَرَش کوتاه کرد / ناخنش بُبرید و ، قوتش کاه کرد

326) گفت : نااهلان نکردندت به ساز / پَر فزود از حدّ و ، ناخن شد دراز

327) دستِ هر نااهل ، بیمارت کُند / سویِ مادر آ ، که تیمارت کُند

328) مِهرِ جاهل را چنین دان ای رفیق / کژ رود جاهل همیشه در طریق

329) روزِ شَه در جست و جو بیگاه شد / سویِ آن کمپیر و آن خرگاه شد

330) دید ناگه باز را در دود و گرد / شَه بر او بگریست زار و ، نوحه کرد

331) گفت : هر چند این جزایِ کارِ توست / که نباشی در وفایِ ما دُرُست

332) چون کُنی از خُلد در دوزخ قرار ؟ / غافل از لا یَستَوی اَصحابُ نار ؟

333) این سزای آنکه از شاهِ خَبیر / خیره بگریزد به خانۀ گَنده پیر

334) باز می مالید پَر بر دستِ شاه / بی زبان می گفت : من کردم گناه

335) پس کجا زارَد ؟ کجا نالَد لئیم ؟ / گر تو نَپذیری بجز نیک ای کریم

336) لطفِ شَه ، جان را جنایت جُو کند / ز آنکه شَه هر زشت را نیکو کند

337) رَو ، مکُن زشتی که نیکی های ما / زشت آید پیشِ آن زیبایِ ما

338) خدمتِ خود را سزا پنداشتی / تو لِوای جُرم از آن افراشتی

339) چون تو را ذکر و دعا دستور شد / ز آن دعا کردن دلت مغرور شد

340) همسُخَن دیدی تو خود را با خدا / ای بسا کو زین گُمان افتد جُدا

341) گر چه با تو ، شَه نشیند بر زمین / خویشتن بشناس و ، نیکوتر نشین

342) باز گفت : ای شَه پشیمان می شوم  / توبه کردم ، نو مسلمان می شوم

343) آنکه تو مستش کُنی و شیر گیر / گر ز مستی کژ رود ، عذرش پذیر

344) گر چه ناخن رفت ، چون باشی مرا / بر کنم من ، پرجمِ خُرشید را

345) ورچه پرّم رفت ، چون بنوازیم / چرخ ، بازی کم کُند در بازیُم

346) گر کمر بخشیم ، کُه را بَرکنم / گر دهی کِلکی ، عَلَم ها بشکنم

347) آخر از پشّه نه کم باشد تنم / مُلکِ نَمرودی ، به پَر بَر هم زنم

348) در ضعیفی تو مرا بابیل گیر / هر یکی خصمِ مرا چون پیل گیر

349) قدرِ فُندُق امگنم بُندُق حریق / بُندُقم در فعل ، صد چون مَنجَنیق

350) موسی آمد در وَغا با یک عصاش / زد بر آن فرعون و بر شمشیرهاش

351) هر رسولی یک تنه کآن در زده ست / بر همه آفاق ، تنها بر زده ست

352) نوح ، چون شمشیر در خواهید ازو / موجِ طوفان گشت ازو شمشیرخو

353) احمدا ، خود کیست اِسپاهِ زمین ؟ / ماه بین بر چرخ ، بشکافش جَبین

354) تا بداند سعد و نحسِ بی خبر / دَورِ توست این دَور ، نه دَورِ قمر

355) دَورِ توست ، ایرا که موسیِ کلیم / آرزو می بُرد زین دَورت مُقیم

356) چون که موسی رونقِ دَورِ تو دید / کاندرو صبحِ تجلّی می دَمید

357) گفت : یارب آن چه دَورِ رحمت است ؟ / آن گذشت از رحمت ، آنجا رویت است 

358) غوطه ده موسیِ خود را در بِحار / از میانِ دورۀ احمد بر آر

359) گفت : یا موسی بِدان بنمودمت / راهِ آن خلوت ، بِدان بگشودمت

360) که از آن دُوری درین دَور ای کلیم / پا بکش ، زیرا درازست این گلیم

361) من کریمم ، نان نمایم بنده را / تا بگریاند طَمَع آن زنده را

362) بینیِ طفلی بمالد مادری / تا شود بیدار ، واجُوید خَوری

363) کو گرسنه خفته باشد بی خبر / و آن دو پِستان می خَلَد از بهرِ دَر

364) کُنتُ کنزاََ رَحمَةََ مَخفِیّةََ / فَابتَعَثتُ اُمّةََ مَهدِیّةََ

365) هر کراماتی که می جویی به جان / او نمودت تا طَمَع کردی در آن

366) چند بُت بشکست احمد در جهان / تا که یارب گوی گشتند اُمّتان

367) گر نبودی کوشش احمد ، تو هم / می پرستیدی چو اجدادت صَنم

368) این سَرت وارَست از سجدۀ صَنم / تا بِدانی حقِ او را بر اُمَم

369) گر بگویی ، شُکرِ این رَستن بگوی / کز بتِ باطن هَمَت بِرهانَد اوی

370) مر سَرَت را چون رهانید از بُتان / هم بِدان قوّت ، تو دل را وارهان

371) سَر ز شُکرِ دین ، از آن برتافتی / کز پدر ، میراثِ مُفتَش یافتی

372) مردِ میراثی چه داند قدرِ مال ؟ / رُستمی جان کند ، مجّان یافت زال

373) چون بگریانم ، بجوشد رَحمتم / آن خروشنده بنوشد نعمتم

374) گر نخواهم داد ، خود نَنمایمش / چونش کردم بسته دل ، بگشایمش

375) رحمتم موقوفِ آن خوش گریه هاست / چون گریست ، از بحرِ رحمت ، موج خاست

شرح و تفسیر یافتن پادشاه باز را به خانه کمپیر زن

بازِ بلند پرواز و زیبایی که دست آموزِ شاه بود . روزی از کاخ شاهانه گریخت و به خانۀ محقّر پیرزنی فرتوت پناه بُرد . پیرزن که سرگرم بیختن آرد بود . آن بازِ زیبا را گرفت و از سرِ دلسوزی نابخردانه ، شاهبال و ناخن های بلند او را چید . از آن سو شاه نیز نگران بازِ خود بود و به هر جا سر می کشید تا مگر او را پیدا کند . تا اینکه در پسینگاهِ آن  روز ، به کلبۀ پیرزن رسید و باز را با حالتی زار در آنجا پیدا کرد . شاه دلش به حالِ زارِ باز سوخت و ناله کنان بدو گفت : این است سزایِ تو که از کاخِ شاهانه گیختی و به این خانۀ محقّر پناه آوردی .

این قصه قبل از مولانا در کتب فارسی شهرت داشته : چنانکه شیخ عطار این حکایت را به تفصیل به نظم آورده است . که در زیر میخوانید . ( مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 44 ) .

مگر بازِ سپید شاه برخاست / بشد تا خانۀ آن پیرزن راست

چو دیدش پیرزن برخاست از جای / نهادش در برِ خود بند بر پای

سبوسی او خوش اندر پیش او کرد / نهادش آب  و مشتی جو فرو کرد

کجا آن طعمه بُد اندر خورِ باز / که باز از دستِ شَه خورد از سرِ ناز

کژیِ مِخلب و چنگال بدیدش / بدان تا چینه برچیند بچیدش

به آخر هم نچید آن چینه را باز / به صد سختی طپیدن کرد آغاز

همه بالش ببرّید و پَرش کند / که تا با وی بماند بوک یک چند

ز هر سویی درآمد لشکرِ شاه / بدان سان باز را دیدند ناگاه

به شه گفتند حالِ پیرزن باز / که چون سرگشته شد ز آن پیرزن باز

شهش گفتا : چه گویم با چنین کس ؟ / جوابش آنچه او کرد است از این بس

مولانا در این حکایت کوتاه می خواهد بگوید که هر دلِ نالایقی ، شایسته اخذ حکمت و معرفت نیست . چنانکه آن زالِ گول ، قدرِ بازِ بلند پرواز را ندانست و بدان روزش انداخت .  ضمناََ نقدِ طنزآمیز دوستی های نابخردانه است .

نه چنان بازی کو از شَه گریخت / سویِ آن کمپیر کو می آرد بیخت


آن باز همانند آن بازی نیست که از نزد شاه به سوی خانۀ پیرزنی فرتوت که آرد الک می کرد ، گریخت .

تا که تُتماجی پَزَد اولاد را / دید آن بازِ خوشِ خوش زاد را


تا اینکه پیرزن برای فرزندانش ، آشی بپَزَد . در این وقت ، آن بازِ نژاده و زیبا را دید . [ تُتماج = نوعی آش که از آرد می پختند / خوش زاد = نژاده و اصیل ، زیبا ]

پایَکش بست و پَرَش کوتاه کرد / ناخنش بُبرید و ، قوتش کاه کرد


پیرزن آن باز را گرفت و پایش را بست و پَرش را کوتاه کرد و ناخنش را چید و مقداری کاه نیز به عنوان غذا پیش او ریخت .

گفت : نااهلان نکردندت به ساز / پَر فزود از حدّ و ، ناخن شد دراز


گفت : آدمیان نالایق سامانت نداده اند . پرهایت بیش از حد بلند شده و ناخنت نیز دراز شده است .

دستِ هر نااهل ، بیمارت کُند / سویِ مادر آ ، که تیمارت کُند


دست هر آدم ناشایسته ای ، تو را بیمار و تباه می کند . اینک سوی مادر بیا تا که از تو خوب نگه داری کند .

مِهرِ جاهل را چنین دان ای رفیق / کژ رود جاهل همیشه در طریق


ای دوست ، مهر و محبت آدم نادان را همین گونه بدان . زیرا نادان همواره راه را کج می رود .

روزِ شَه در جست و جو بیگاه شد / سویِ آن کمپیر و آن خرگاه شد


شاه که به دنبال آن بازِ فراری بود . یک روزش به هدر رفت . ناچار به سوی خانۀ آن پیرزن رفت . [ بیگاه شدن = شب شدن و به پایان رسیدن روز ]

دید ناگه باز را در دود و گرد / شَه بر او بگریست زار و ، نوحه کرد


شاه ناگهان باز را در میان دود و گرد و غبار دید . از این بابت خیلی گریه و زاری و شیون کرد .

گفت : هر چند این جزایِ کارِ توست / که نباشی در وفایِ ما دُرُست


شاه به آن باز گفت : هر چند این حالِ زار ، جزای کارِ نادرست تو است . زیرا که در وفاداری نسبت به ما راست و کامل نبوده ای .

چون کُنی از خُلد در دوزخ قرار ؟ / غافل از لا یَستَوی اَصحابُ نار ؟


چگونه از بهشتِ جاودان رُخ برمی تابی و در دوزخ جای می گیری ؟ مگر از آیه 20 که سوره حشر غافلی که می فرماید : « دوزخیان و بهشتیان برابر نیستند . بهشتیان رستگارانند » [ خُلد = بهشت ]

این سزای آنکه از شاهِ خَبیر / خیره بگریزد به خانۀ گَنده پیر


این است سزای کسی که از شاهِ آگاه می گریزد . و گستاخانه به خانۀ پیرزنی فرتوت و بویناک پناه می برد . [ گَنده پیر = پیرزنی که از غایتِ کلانسالی بویناک شده باشد ]

باز می مالید پَر بر دستِ شاه / بی زبان می گفت : من کردم گناه


باز که به زشتی کار خود پی برده بود . پر و بالش را به دستِ شاه می مالید و با زبانِ حال می گفت : من گناه کرده ام .

پس کجا زارَد ؟ کجا نالَد لئیم ؟ / گر تو نَپذیری بجز نیک ای کریم


ای پادشاهِ بزرگوار ، اگر تو غیر از بندۀ نیکوکار را نپذیری . پس بندۀ گنه کار و فرومایه کجا شیون سر دهد ؟ و کجا ناله کند ؟ [ افلاکی از فخرالدین معلّم نقل می کند که مضمون آیه این است : روزی مولانا به زیارت تربتِ پدرش بهاء ولد رفته بود . پس از گزاردن نماز و خواندن اوراد و مراقبه از من دوات و قلم خواست . چون فراهم کردم برخاست و بر سرِ گورِ فرزندش چَلَبی علاءالدین آمد و بیتی روی قبرش نوشت با این معنی : « اگر تنها شخصِ نکوکار به تو امیدوار باشد . پس شخصِ بدکار به چه کسی پناه برد و از چه کسی امان خواهد ؟ » ( مناقب العارفین ، ج 1 ، ص 523 و شرح مثنوی شریف ، دفتر دوم ، ص 78 ، ذیل بیت 335 ) ]

لطفِ شَه ، جان را جنایت جُو کند / ز آنکه شَه هر زشت را نیکو کند


لطف و مهربانی شاه ، جان و روانِ بنده را به سویِ گناه می کشد . زیرا که شاه ، هر زشت را نیکو می کند . یعنی هر گناهی را می بخشد و از گناهکار ، فردی نیکوکار می سازد . [ چنانکه در آیه 70 سوره فرقان آمده است : « … پس خداوند ، بدی های آنان را به نیکی دگر سازد » ]

رَو ، مکُن زشتی که نیکی های ما / زشت آید پیشِ آن زیبایِ ما


برو کارِ زشت مکن که نیکی های ما ، در حضورِ آن محبوب زیبای ما ، زشت نموده می شود . [ مولانا در ابیات بعد ، دلائل خود را برای اثبات این بیت نقل می کند ]

خدمتِ خود را سزا پنداشتی / تو لِوای جُرم از آن افراشتی


تو از آنرو پرچم گناه برافراشته ای که طاعت و خدمتِ خود را شایستۀ قبول او پنداشته ای . [ طاعات و عبادات نیز گاه از شهوتِ نَفس سرچشمه می گیرد که بدان شهوت خفیّه گویند و بدان طاعات ، حجابِ نورانی اطلاق کنند .

توضیح بیشتر در مورد حجابِ نورانی در شرح بیت 1599 دفتر اول :

توضیح بیشتر در مورد شهوت خفیّه در شرح بیت 2425 دفتر اول :

چون تو را ذکر و دعا دستور شد / ز آن دعا کردن دلت مغرور شد


از آنرو که حق تعالی تو را مأمور به ذکر و دعا کرده ، پس بر اثر دعا و ذکر ، باطنت مغرور شده است . [ ذکر و نیایش در بعضی بندگان موجب عُجب و خودبینی شود و خود را یک سر و گردن از دیگران بالاتر شمرند . حقا که خودبینی پست ترین درجۀ دوزخ است ]

همسُخَن دیدی تو خود را با خدا / ای بسا کو زین گُمان افتد جُدا


بنابراین تو ، خود را باحضرت حق ، همسخن دیدی . بسیاراند کسانی که بر اثر این گُمان از درگاهِ خدا جدا می شوند . یعنی عُجب بر عبادت ، آدمی را از خداوند جدا می کند اگر چه بندۀ ساجدالیل و النهار باشد .

گر چه با تو ، شَه نشیند بر زمین / خویشتن بشناس و ، نیکوتر نشین


هر چند که شاه با تو روی زمین بنشیند . ولی تو حدّ خود را بشناس و نیکوتر بنشین . یعنی همواره ادب را در حضورِ او رعایت کُن و گستاخی اختیار مکن .

باز گفت : ای شَه پشیمان می شوم  / توبه کردم ، نو مسلمان می شوم


باز به شاه گفت : ای شاه از کردار زشتم پشیمان شدم و توبه کردم و از نو مسلمان شدم .

آنکه تو مستش کُنی و شیر گیر / گر ز مستی کژ رود ، عذرش پذیر


کسی که تو مست و شیرشکارش کردی . اگر از روی مستی کج و نااستوار راه رود عذرش را بپذیر .

گر چه ناخن رفت ، چون باشی مرا / بر کنم من ، پرجمِ خُرشید را


اگر چه ناخن هایم از میان رفت . ولی اگر از من حمایت کنی و همراه من باشی . من پرچم خورشید را برخواهم کند . [ پَرچَم در لغتبه معنی درفش و دُمِ گاوِ کوهی ، کاکل و زلف است . لیکن در اینجا مراد از پرچمِ خورشید ، اشعۀ خورشید است که همچون رشته های مویین به روی زمین هشته شده است .

منظور بیت : اگر یاورِ بنده ، حضرت حق باشد . با همۀ ضعف و علت حتی قادر است که خورشید را بی فروغ گرداند . بس که قدرتمند می شود . ]

ورچه پرّم رفت ، چون بنوازیم / چرخ ، بازی کم کُند در بازیُم


و اگر چه بال و پرم کنده شده و از میان رفته است . ولی چون تو مرا نوازش دهی ، چرخ گردون در برابر حرکتِ من ، نمی تواند به بازی خود ادامه دهد . [ بازی چرخ : در اینجا به معنی تأثیری است که افلاک در سرنوشت زمینیان می نهند . ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 416 و 417 )

توضیح بیشتر در شرح ابیات 751 تا 753 دفتر اول :

گر کمر بخشیم ، کُه را بَرکنم / گر دهی کِلکی ، عَلَم ها بشکنم


اگر به من همّت و قدرت دهی می توانم کوه را از جایش بکنم . و اگر به من قلمی دهی می توانم ، پرچم ها را واژگون سازم . [ کمر بخشیدن ، کنایه از همّت و قدرت دادن است / شکستن پرچم ، کنایه از واژگون کردنِ قدرت ها و لشکریان است . ]

توضیح بیشتر در شرح بیت 3851 دفتر اول :

آخر از پشّه نه کم باشد تنم / مُلکِ نَمرودی ، به پَر بَر هم زنم


آخر جسمِ من که از پشّه کمتر و ناتوانتر نیست . من قدرت و مُلکِ نمرودی را با پرم ویران می کنم .

در ضعیفی تو مرا بابیل گیر / هر یکی خصمِ مرا چون پیل گیر


در ناتوانی و ضعفم مرا مانند پرنده ابابیل فرض کن و هر یک از دشمنانم را همانند فیل ببین . ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 51 )

قدرِ فُندُق امگنم بُندُق حریق / بُندُقم در فعل ، صد چون مَنجَنیق


اگر من به اندازۀ یک فَندُق ، گلولۀ آتشین افکنم . گلولۀ من از نظرِ شدّت تأثیر کارِ صد منجنیق را می کند . [ بُندُق = گلولۀ گِلین و مانند آن . در اینجا یادآور سجیل ( = سنگِ گِل ) مذکور در سوره فیل است ]

موسی آمد در وَغا با یک عصاش / زد بر آن فرعون و بر شمشیرهاش


برای مثال ، حضرتِ موسی (ع) تنها با یک عصا به جنگِ فرعون آمد . و یک تنه به فرعون و لشکریانِ شمسیر به دستش حمله کرد و خوار و زبونشان ساخت . [ وَغا = جنگ ]

هر رسولی یک تنه کآن در زده ست / بر همه آفاق ، تنها بر زده ست


هر رسولی که به تنهایی آن در را زده است . یعنی فقط از خدا یاری خواسته است بر همۀ جهانیان غالب شده است .

نوح ، چون شمشیر در خواهید ازو / موجِ طوفان گشت ازو شمشیرخو


برای مثال ، وقتی که حضرت نوح (ع) برای هلاک کافران از خدا شمشیر خواست . امواج طوفان از سوی بارگاه الهی ، خاصیت شمشیر را پیدا کرد .

احمدا ، خود کیست اِسپاهِ زمین ؟ / ماه بین بر چرخ ، بشکافش جَبین


مناسبت این بیت با بیت قبلی در اینست که حضرت محمد (ص)  نیز برای غلبه بر دشمنان ، از حق تعالی یاری خواست و حق تعالی به او فرمود : ای احمد ، سپاهیان روی زمین چه اهمیتی دارند ؟ به ماهی که در پهنۀ آسمان است نگاه کن و پیشانیش را از هم بشکاف . [ توضیح بیشتر در شرح بیت 118 دفتر اول ]

تا بداند سعد و نحسِ بی خبر / دَورِ توست این دَور ، نه دَورِ قمر


تا آن کس که نسبت به سعد و نحسِ ستارگان نادان است . بداند که این دَور ، دَورِ تو است .

دَورِ قمر = به عقیده ستاره شماران قدیم ، هر یک از ستارگانِ هفتگانه ، هزار سال دور دارد . به اعتقاد آنان دوری که اکنون درآنیم . دور ماه است . حضرت محمد (ص) نیز در این دور به دنیا آمده است . در پایان این دور ، فتنه ها و جنگ های بسیار رخ خواهد داد . از حجاز آتشی بلند خواهد درخشید که از درخشش آن شترانِ بُصرا دیده خواهند شد . دجّال به دعوی خدایی برخواهد خاست . باز فتنه های دیگری بر پا خواهد شد و سرانجام قیامت ، قیام خواهد کرد . ( نثر و شرح مثنوی شریف ، دفتر دوم ، ص 78 و 79 ) .

منظور بیت : هر چند که کواکب و نجوم در احوالِ زمینیان تأثیر دارند . ولی کسی که خود را به قدرت حق سپارد تأثیرات کواکب را خنثی می کند . چنانکه فرمود که این دوره ، تحتِ تأثیر معنوی محمد (ص) است نه ماه و ستارگان .

دَورِ توست ، ایرا که موسیِ کلیم / آرزو می بُرد زین دَورت مُقیم


دِورِ تو است . زیرا که حضرتِ موسی (ع) ، کلیم الله ، همواره دورِ تو را آرزو می کرد . [ کلیم = به معنی هم سخن ، و کلیم الله ، لقبِ حضرت موسی (ع) بوده از آنرو که در آیه 164 سوره نساء آمده است . « … و خداوند با موسی سخن گفت سخن گفتنی » . مقیم = در اینجا به معنی دائم و همیشگی است . ]

چون که موسی رونقِ دَورِ تو دید / کاندرو صبحِ تجلّی می دَمید


وقتی که حضرت موسی (ع) ، رونق و درخشندگی دورِ زمانِ تو را که بامدادِ تجلّیِ الهی در آن ظاهر بود . مشاهده کرد [ ادامه مطلب در بیت بعد ]

گفت : یارب آن چه دَورِ رحمت است ؟ / آن گذشت از رحمت ، آنجا رویت است 


حضرت موسی (ع) گفت : پروردگارا ، دور حضرت محمد (ص) چه دورِ رحمتِ عجیب و سعادت شگفت انگیزی است ؟ آن دور از رحمت گذشته است بلکه آن دورِ شهود است . [ یعنی آن دورِ احمدی از مرتبۀ رحمت پیش رفته و به مرتبۀ کمالِ قربت رسیده است که در آن مشاهده و رویت حاصل شده است . چنانکه حضرتِ رسول ، جمالِ با کمالِ تو را دیده و وارثینِ وی نیز بر حسبِ استعدادشان به این مرتبۀ عیان و شهود رسیده اند . ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو اول ، ص 142 ) ]

غوطه ده موسیِ خود را در بِحار / از میانِ دورۀ احمد بر آر


حضرت موسی (ع) ادامه می دهد : بار الها ، موسای خود را در میانِ این دریاها غوطه ور ساز . و او را از میانِ دوره حضرت محمد (ص) بیرون بیاور و ظاهرش ساز .

گفت : یا موسی بِدان بنمودمت / راهِ آن خلوت ، بِدان بگشودمت


حضرت حق گفت : ای موسی آن دور را برای این نشانت دادم و آن راهِ خلوت را بدان سبب برای تو گشودم . [ مولانا رازِ فضیلت و خاتمیت حضرت ختمی مرتبت را در بیت بعد به نحو اختصار و ایجاز بیان می کند ]

که از آن دُوری درین دَور ای کلیم / پا بکش ، زیرا درازست این گلیم


که تو ای موسای کلیم الله ، از این دور ، فاصله داری و از آن دُوری . پای از گلیم بکِش که این دور برای تو بس دراز است . [ زیرا دَورِ احمدی ، محیطِ جمیع ادوار است و تا قیامِ قیامت گسترده است . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 59 ) . مصراع دوم اشاره به ضرب المثل ، « پایت را به اندازه گلیمت دراز کن » است . ( امثال و حکم ، ج 1 ، ص 498 و 499 ) ]

من کریمم ، نان نمایم بنده را / تا بگریاند طَمَع آن زنده را


من بخشنده و بزرگوارم . از آنرو به بنده ام نان نشان می دهم تا امید ، او را وادار سازد که به درگاهِ من شیون و تضرّع نماید . [ با تجلّیاتم ، طالبان را به ذاتِ خود شیفته ساختم . ( مقتبس از شرحِ اسرار ، ص 104 ) . شاه داعی معتقد است که مصراع دوم ، اشاره ای است به خبری که می گوید در شبِ معراج ، حضرت محمد (ص) بر حضرت موسی (ع) گذر کرد و موسی (ع) بگریست . ( شرح مثنوی معنوی شاه داعی ، ج 1 ، دفتر دوم ، ص 461 ) ]

بینیِ طفلی بمالد مادری / تا شود بیدار ، واجُوید خَوری


برای مثال ، مادری مهربان ، دماغ کودکِ خود را می مالد تا بچه از خواب بیدار شود و غذا بخورد . یعنی او را نوازش می کند که آرام آرام از خواب بیدار شود تا بدو شیر دهد .

کو گرسنه خفته باشد بی خبر / و آن دو پِستان می خَلَد از بهرِ دَر


کودک با شکمِ گرسنه و بی خبر از همه چیز به خواب رفته . و از آن طرف ، پِستان مادر برای شیر دادن سوزش پیدا کرده است . [ حضرت حق به اقتضای رحمتِ واسعه ، به هر یک از بندگان خود به قدرِ استعداد و قابلیت اش ، افاضۀ رحمت و افادۀ موهبت می کند . بندگان ، قابلیت خود را با درخواست راستین و نیاز حقیقی نشان می دهند و از ژرفای وجود زاری و تضرّع می کنند . گاه نیز از سرِ غفلت و بی خبری تضرّعی نمی کنند و نیازی به درگاه او نمی برند . در این موقع نیز حق تعالی به واسطه صفت رحمانیت ، آنان را از خوابِ گرانِ غفلت بیدار می کند و موهبت خود را به آنان می بخشاید . مادر شفیق و مهربان ، تمثیلی است برای رحمتِ حق . چنانکه وقتی شیر در پِستان مادر انباشته می شود . حجم آن ، پِستانِ مادر را می آزارد . گویی که حالتِ سوزش و گزیدگی پیدا کرده است . در این موقع است که مادر می خواهد که شیرش دوشیده شود .]

کُنتُ کنزاََ رَحمَةََ مَخفِیّةََ / فَابتَعَثتُ اُمّةََ مَهدِیّةََ


من گنجینه رحمت و مهربانی پنهان بودم . پس امّتی هدایت شده را برانگیختم . [اشارت است به حدیث مشهور کنز مخفی . توضیح در مورد حدیث در شرح بیت 2862 دفتر اول گذشت . ]

هر کراماتی که می جویی به جان / او نمودت تا طَمَع کردی در آن


هر کرامتی را که با جان و دل در طلبش هستی ، آن را خداوند به تو نشان داده تا در آن دل بستی .

چند بُت بشکست احمد در جهان / تا که یارب گوی گشتند اُمّتان


حضرت محمد (ص) در دنیا چند بت شکست تا مردم جهان به حق گرویدند و خداپرست شدند .

گر نبودی کوشش احمد ، تو هم / می پرستیدی چو اجدادت صَنم


اگر حضرت محمد (ص) برای آیین حنیف یکتا پرستی ، کوشش و مجاهدت نمی کرد . حتی تو نیز مانند نیاکانت بت می پرستیدی .

این سَرت وارَست از سجدۀ صَنم / تا بِدانی حقِ او را بر اُمَم


سرِ تو از سجده کردن بر بت نجات پیدا کرد تا حقی که پیامبر بر گردن همۀ امّت ها دارد دریابی و آن را نیک بشناسی .

گر بگویی ، شُکرِ این رَستن بگوی / کز بتِ باطن هَمَت بِرهانَد اوی


اگر می خواهی حرفی بزنی . سپاسِ این خلاصی و نجات را بر زبان آور و آن را بگو . تا او تو را از بتِ باطن نیز برهاند . [ بتِ باطن ، مادرِ همه بت هاست ]

مر سَرَت را چون رهانید از بُتان / هم بِدان قوّت ، تو دل را وارهان


از آن رو که او سَرت را از سجده بر بت ها رهانیده ، تو نیز بکوش تا با همان نیرو قلبت را نجات دهی .

سَر ز شُکرِ دین ، از آن برتافتی / کز پدر ، میراثِ مُفتَش یافتی


تو ، بدان سبب از سپاسگزاری دین یکتا پرستی رخ برتافته ای که دین را از پدرت مُفت و مجانی بدست آورده ای .

مردِ میراثی چه داند قدرِ مال ؟ / رُستمی جان کند ، مجّان یافت زال


کسی که میراث خوار است چه می داند که مال چه ارزشی دارد ؟ چنانکه رُستم برای افتخار و شرف جان باخت و زال ، آن را مفت و مجانی بدست آورد . [ زال ، پسر سام و پدر رُستم که ثروت و مال خاندان شاهنشاهی سیستان را به ارث برد در افسانه های فارسی بسیار مشهور است . در مصراع دوم می خواهد بگوید : رستم آن همه فداکاری کرد و عاقبت به وضع وخیمی کشته شد و در سایه شهرتِ او ، زال ( پدر او ) نیز مشهور گشت . ]

 

چون بگریانم ، بجوشد رَحمتم / آن خروشنده بنوشد نعمتم


اگر بنده ای از بندگانم را به گریه افکنم . دریای رحمتم به جوش می آید . پس آن بندۀ گریان از نعمتم برخوردار شود .

گر نخواهم داد ، خود نَنمایمش / چونش کردم بسته دل ، بگشایمش


اگر نخواهم مراد و خواستۀ کسی را بدو دهم . اصلا طلب و آرزوی آن مراد را به او نشان نمی دهم ولی چون او را نسبت به دهش هایم دلبسته کردم سینه اش را به روی معرفت می گشایم .

رحمتم موقوفِ آن خوش گریه هاست / چون گریست ، از بحرِ رحمت ، موج خاست


رحمت من بستگی دارد به گریه های خوب و لطیف که از ژرفای دل برآید . هر گاه بنده ای ار سرِ اخلاص بگرید از دریای رحمتم امواجی برمی خیزد . [ این مطلب که اجابت دعا ، به انکسار قلب و گریه خالصانه بسته است . در حکایت حلوا خریدن شیخ احمد خِضرویه جهتِ غریمان که در بخش بعدی آمده . تبیین شده است ]

بخش خالی. برای افزودن محتوا صفحه را ویرایش کنید.

دکلمه یافتن پادشاه باز را به خانه کمپیر زن

دکلمه یافتن پادشاه باز را به خانه کمپیر زن

زنگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر دوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟