حکایت داد خواستن پشه از باد به حضرت سلیمان علیه السلام در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
پشه ای از باغ و علفزاری برخاست و رهسپارِ بارگاهِ عدل سلیمان نبی شد و از دستِ باد شکایت کرد و گفت که باد حتّی لحظه ای نمی گذارد ما در باغ و بوستان آرام گیریم . آن نبی کریم به باد دستور داد که هر چه سریع تر به حضور او رسد . همینکه پشه دانست که باد لحظه ای دیگر بدانجا خواهد رسید ، شتابان پا به فرار گذاشت . سلیمان بدو گفت : پس چرا فرار می کنی ؟ پشه جواب داد : اگر باد به اینجا بیاید من چگونه می توانم سکون و قرار داشته باشم ؟ او دمار مرا در خواهد آورد .
این حکایت را شیخ عطار در اسرار نامه آورده است و عراقی نیز در کتاب لمعات ، این حکایت را بدینگونه آورده اند : پشه پیشِ سلیمان از باد به فریاد آمد سلیمان گفت که خصمِ خود را حاضر کن . پشه گفت : اگر مرا طاقتِ مقاومت کردن بودی از باد به فریاد نیامدمی . ( مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 126 )
مولانا در این حکایت کوتاه و بس زیبا و لطیف رابطۀ انسان و خدا را بیان کرده است . همینکه انوار الهی بر دل کسی تجلّی کند ، وجودِ موهوم و هستی مجازی او را محو می کند و او را به فنا می رساند . امّا این فنا خود مقدمه بقایی حقیقی است .
شرح و تفسیر اشعار ” حکایت داد خواستن پشه از باد به حضرت سلیمان علیه السلام ” در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدار جان مطالعه نمائید .
شرح و تفسیر شکایت کردن پشه از باد به سلیمان نبی
شرح و تفسیر نواختن معشوق ، عاشقِ بیهوش را
شرح و تفسیر با خویش آمدن عاشقِ بیهوش و شکر معشوق
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…