جواب گفتن مؤمن سنّی به کافرِ جبری در اثبات اختیار | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 2963 تا 3021
نام حکایت : حکایت شیخ محمد سررزی غزنوی که هفت سال روزه داشت
بخش : 17 از 19 ( جواب گفتن مؤمن سنّی به کافرِ جبری در اثبات اختیار )
در شهر غزنین شیخ زاهدی مقیم بود با نام محمّد و لقب سَررَزی . وی هفت سال متوالی روزه داشت و هر روز با برگ های درخت رز افطار می کرد . او در این دورانِ پُر ریاضت ، عجایب شگرفی از حضرت حق دید . ولی بدین امر قانع نبود و دوست داشت که جمالِ الهی را شهود کند . او در اثنای ریاضاتِ خود از بقای مادّی خویش ملول و دل سیر شد . پس بر ستیغِ کوهی رفت و گفت : خداوندا ، یا جمالِ بی مثالت را بر من بنما . یا خود را از بالای این کوه به زمین خواهم افکند . از حضرت حق بدو الهام شد که هنوز هنگامِ دیدارِ من نرسیده است . و اگر خود را به زمین افکنی نخواهی مُرد . شیخ از فرطِ عشق و …
متن کامل ” حکایت شیخ محمد سررزی غزنوی که هفت سال روزه داشت “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مؤمن گفت : ای جبری ، سخنان خود را گفتی . اینک جواب مرا نیز گوش کُن . [ مولانا در این بخش از زبان مؤمن معتقد به سنّت انبیای عظام به نقد مذهب جبریان می پردازد . او در بحث جبر و اختیار راهی را می پیماید که ائمۀ شیعه نیز همان را پیموده اند . از امام صادق (ع) روایت شده « نه جبر است و نه تفویض (اختیار) بلکه امری است میان دو امر » ( بحارالانوار ، ج 5 ، ص 22 ) . این مضمون از امام علی (ع) نیز روایت شده است . ]
ای شطرنج باز ، تو بازی خود را دیدی . اکنون به بازی عریض و طویلِ حریفت نگاه کن .
عذرنامه ات را برایم خواندی . اینک نامۀ شخصی را که به سنّت انبیاء معتقد است نیز بخوان . چرا معطلی ؟ یعنی تو برای اثبات مذهبِ جبر دلایلی آوردی که من بدان گوش سپردم . اینک به دلایل من در اثبات اختیار گوش کن . [ سنّی = فرقه اکثریت مسلمین ، اهل سنت و جماعت . لیکن در اینجا فراتر از این معنی مورد نظر است . و منظور از آن ، عارف و سالکی است که به نحوِ شهودی و قلبی ، حقایق و اسرار را درک می کند و حق تعالی را با اشراق و الهام شهود می نماید . و این نحو شهودِ حق ، مورد تاکید قرآن و سنت است . استاد همایی می گوید : مولوی ، اصطلاح سنی را در مقابل جبری و معتزلی می گوید . ( مولوی نامه ، ج 1 ، ص 46 ) ]
تو نکاتی را در باب قضا و قَدَر بر اساس مذهب جبر بیان داشتی . اینک راز این بحث را در اثنای گفتگو از من بشنو .
بدون شک ما دارای اختیاری هستیم . تو نمی توانی آشکارا احساس خود را انکار کنی . [ مراد از «حسّ» در اینجا وجدان فطری آدمیان است . ]
برای مثال ، هرگز کسی به سنگ نمی گوید بیا اینجا . چگونه ممکن است که کسی از سنگ توقع فرمانبری داشته باشد .
مثال دیگر ، هرگز کسی به انسان نمی گوید پرواز کن . و یا ای نابینا بیا مرا نگاه کن . [ نه انسان ذاتاََ مانند پرندگان قابلیّت پرواز دارد و نه نابینا قابلیّت دیدن . خداوند نیز بر بندگانش تکلیفی فراتر از طاقت و قدرت نمی کند . چنانکه در قسمتی از آیه 286 سورۀ بقره می فرماید « تکلیف نکند خدا کسی را مگر به اندازۀ وسعش … » ]
حضرت حق فرمود : بر نابینا حَرَجی نیست . پروردگاری که گشایندۀ مشکلات است چگونه ممکن است آدمی را به تنگنا دچار کند ؟ ( رَبُ الفرج = پروردگار گشایش ) [ در آیه 17 سورۀ فتح آمده است « بر نابینا ( در نرفتن به جنگ ) بزهی نیست … » ]
مثال دیگر ، هیچکس به سنگ نمی گوید : دیر آمدی و یا به چوب نمی گوید : ای چوب چرا مرا زدی ؟
آیا کسی این قبیل بازخواست ها را در موردِ موجودِ مجبور صورت می دهد ؟ و آیا کسی شخصی را که عذر مقبول دارد می زند ؟ مسلماََ خیر .
ای پاکدامن ، امر و نهی و خشم و ستایش و نکوهش تنها متوجه کسی است که اختیاری از خود دارد ؟ [ «عِتاب» را در اینجا باید به صورت ممال یعنی «عتیب» خواند تا قافیه شود . اینگونه قافیه سازی ها در مثنوی معنوی رایج است . ]
ما در درستکاری و بیدادگری صاحب اختیاریم . منظورم از شیطان و نَفس همین بود . [ مولانا می گوید اینکه می گویند شیطان ، فلان کس را گمراه کرد . این نیست که شیطان با زور و جبر کسی را به گمراهی کشاند . نه اینطور نیست چون شیطان چنین قدرتی ندارد . بلکه کار او تنها وسوسه و تزیین کارهای زشت است . برخی اسیر این وسوسه می شوند و برخی بدان اعتنایی نمی کند .
مولانا در مصراع دوم از قولِ آن مؤمن به جبری می گوید : اینکه قبلاََ به تو گفتم که خدا خواهان ایمانِ توست و نَفس و شیطان تو را به گمراهی می کشند که تو با اختیار خود اسیر نَفس و شیطان می شوی . نه آنکه نَفس و شیطان بر حضرت حق غالب می آیند و از آن طریق تو را محکوم به گمراهی می کنند . ]
اختیار در درونِ تو وجود دارد . چنانکه مثلاََ تا آن زنان صاحب اختیار یوسف (ع) را ندیدند دستشان را مجروح نکردند . [ مصراع دوم اشاره به آیه 31 سورۀ یوسف « هنگامی که (زلیخا) از سَگالشِ مکرآمیزِ آن زنان آگه شد . در پی ایشان فرستاد و مجلسی آراست و پشتی های فاخر فراهم آورد و به دستِ هر یک از زنان کاردی داد و در این هنگام به یوسف گفت : به مجلسِ آنان اندر شو . هنگامی که زنان او را دیدند در شگفت شدند و بی اختیار ، دستان خود سخت بریدند و گفتند : منزه است خدا ، این نه آدمی است که فرشته ای بزرگوار است » ]
اختیار و انگیزه در نَفسِ آن زنان نهفته بود . همینکه صورت زیبای یوسف (ع) دیدند . آن اختیار و انگیزه به ظهور رسید . [ مولانا می گوید : آن زنان هم اختیار داشتند و هم انگیزه . منتهی این دو بِالقوّه در آنان مستور بود . همینکه عاملِ خارجی آماده شد از قوّه به فعلیّت رسید و در نتیجه میان صیانت نَفس و بریدن دست ، دومی را انتخاب کرد . ]
مثال دیگر ، در جایی که آرام خوابیده است و اختیارش در هنگام خواب مستور و ناپیداست . ولی همینکه شکنبه را ببیند دُمِ خود را تکان می دهد .
مثال دیگر ، اسب همینکه جو را می بیند شیهه می کشد و چون گوشت تکان می خورد گربه میو میو می کند . [ حُو جُو = شیهۀ اسب ]
دیدن ، موجبِ تحریک قوۀ انتخاب و اختیار می شود . درست مانندِ دمیدن ، که آتش را شعله ور می سازد .
وقتی که شیطان واسطه شود و پیغام ویس را برای تو بیاورد قدرت اختیار و انتخابت تحریک می شود . یعنی وقتی که شیطان مشتهیات نفسانی را در نظرت بیاراید اختیار تو از قوّه به فعلیّت می رسد و زآن پس با سعی و تلاش به دنبالِ محبوب و مطلوبِ نفسانی خود می دود . [ دلاله = دلّاله ، زنی که دیگر زنان را بَد راه کند ، در اینجا به معنی واسطه است / ویس و رامین = منظومه ای است عاشقانه که در حدود 446 هجری قمری به وسیلۀ فخرالدین اسعد گرگانی ، شاعر قرنِ پنجم به نظمِ فارسی درآمده . اصلِ قصۀ ویس و رامین به زبان پهلوی و متعلق به دورۀ اشکانیان است . ویس ، جوانی بود که به دختری به نامِ رامین عشق می ورزید . مقصودِ مولانا از ویس ، عاشق حقیقی و رامین ، معشوق حقیقی است . ]
وقتی که شیطان بدین روش ، مطلوب هر کسی را بدو نشان دهد . اختیارِ بِالقوّه به مرتبۀ فعلیّت می رسد . [ نَوَرد = تا و لای پیچیده از هر چیز / بگشاید نَوَرد = لا و پیچ آن باز شود ، کنایه از به فعلیّت رسیدن ]
و از آن طرفی دیگر فرشتگان نیز بر خلافِ میلِ شیطان ، نیکی ها را به آدمی نشان می دهند . و در قلبِ او شور و حالی برمی انگیزند .
تا بدین ترتیب اختیار نیک و مثبتِ تو به حرکت درآید . زیرا تا قبل از آنکه چیزی به تو نشان داده شود قوّۀ انتخابگری مثبت و منفی در تو به صورت بِالقوّه وجود دارد .
پس هم فرشته و هم شیطان برای تحریکِ رگ های انتخاب تو چیزی را به تو نشان می دهند .
با الهام فرشتگان و وسوسۀ شیاطین ، اختیار نیکی و بدی در تو ده برابر افزایش می یابد . [ ده کیسه = ده نفره ، در اینجا یعنی ده برابر ]
ای نمکین ، به هنگام سلامِ نماز بدین سبب باید به فرشتکان سلام داد که ( ادامه معنا در بیت بعد آمده است ) [ تحلیلِ نماز = لفظاََ به معنی حلال کردن است . و آن سلام نماز است که موجب پایان یافتن نماز می شود و زآن پس انجام امور جاریه بر نماز گزار حلال می گردد / تحریمه = تکبیر ابتدای نماز را گویند زیرا با این تکبیر جمیعِ کارها (بجز نماز) بر نمازگزار حرام می گردد . طبق پاره ای از روایات مخاطبان آخرین سلام نماز «فرشتگان» هستند . ]
ای فرشتگان به برکت الهامات الهی و دعای خیر شما توانستم نماز را انتخاب کنم .
نیز به همین سبب است که بعد از ارتکابِ هر گناهی شیطان را لعنت می کنی . زیرا به سبب وساوس او کمرت زیرِ بارِ گناه خم شده است .
این دو ، یعنی شیطان و فرشته از پشتِ پردۀ غیب نهانی خیر و شر را بر تو عرضه می کنند . [ سِرار = شب آخر ماه که در این شب ماه دیده نمی شود ، در اینجا یعنی ناپیدا و پنهان ]
همینکه حجاب غیب واپس رود . تو واسطه ها و محرکانِ خود را خواهی دید .
سپس بی هیچ آسیبی اشکارا از سخنانشان درمی یابی که آن کسانی که بطور پوشیده و نهانی با تو حرف می زدند اینها بودند .
مثلاََ شیطان به تو می گوید : ای کسی که اسیر طبیعت محسوس و جسمِ مادّی هستی . من فقط بدی ها را به تو نشان می دادم و هیچ زور و چیزی بکار نمی بردم .
و آن فرشته نیز می گوید : من به تو گفتم که از این شادی ، غمت افزایش می یابد . یعنی به تو گفتم اینکه در وقتِ ارتکابِ گناه و حظّ شهوات شادمانی ، این شادی در آینده به اندوهی فزاینده مبدّل خواهد شد . [ فرجام همۀ شهوت پرستان ، حسرت و حِرمان است . ]
مگر من نبودم که فلان روز به تو چنین و چنان گفتم و به تو گوشزد کردم که راه به سوی بهشت از آن طرف است . [ جِنان = جمع جنّت به معنی بهشت ]
ما فرشتگان دوستدار روح لطیف و جانبخشِ تو هستیم . ما از سجده کنندگان خالص و مُخلصِ پدرت حضرت آدم (ع) هستیم .
اکنون نیز می خواهیم به تو خدمت کنیم و تو را به سوی بندگی معبودی لایقِ خدمت فرا خوانیم .
امّا آن گروه ، یعنی شیاطین دشمن پدرت بودند و از فرمان سجده امتناع ورزیدند . ( عِدا = دشمنان ) [ اُسجُدُوا = سجده کنید ، اشاره است به آیه 34 سورۀ بقره « و یاد آر زمانی را که به فرشتگان گفتیم سجده آرید بر آدم ، همه به سجده شدند مگر ابلیس که سرکشی و گردنفرازی نمود و از کافران گشت » ]
تو سخنان شیاطین را شنیدی . ولی گفتار ما را نادیده گرفتی و قدر خدمات ما را درک نکردی .
اینک ما و ایشان را آشکارا ببین و ما را از طرزِ گفتار و کلاممان بشناس .
برای مثال ، اگر در دل شب مطلبی از دوست خود بشنوی . همینکه بامداد همان دوست با تو حرفی بزند درخواهی یافت که این شخص همان کسی است که دیشب با تو حرف زد .
مثال دیگر ، اگر دو نفر در شب برای تو در بارۀ مطلبی حرف بزنند . هنگام روز هر دو نفر را از گفتارشان بازخواهی شناخت . یعنی اگر در تاریکی شب نتوانستی آنان را بشناسی روز که فرا می رسد و آن دو حرف می زنند . از کلام و لَحنِ کلامشان تشخیص می دهی که شب پیشین آن که این حرف را زده کدامیک بوده است .
مثال دیگر ، اگر شب هنگام غرّشِ شیر و عوعو سگ به گوش کسی رسد و به سبب تاریکی نتواند صورت آن دو را ببیند . [ ادامه معنا در بیت بعد ]
همینکه روز فرا رسد و آن دو دوباره بانگ زنند . آن شخصِ هوشمند از بانگِ آنان هر دو را خواهد شناخت . یعنی اگر در تاریکی شب نتواند تشخیص دهد که شیر کدام است و سگ کدام . در روز می تواند آن دو را از هم بازشناسد .
منظور مثال های اخیر : وقتی شبِ دنیا سپری شود و روز پُر فروز آخرت طالع گردد اسرار مکتوم آشکار گردد . وسوسۀ شیطانی از الهام مَلَکی باز شناخته شود . همچنین می توانیم مراد از «روز» را وقتی بدانیم که وجدانِ آدمی بیدار می شود و انگیزه های شیطانی و رحمانی را از هم بازمی شناسند .
خلاصه اینکه شیطان و فرشته که خیر و شَر را بر انسان عرضه می کنند . هر دو از عوارض مختار بودن انسان است . ( مَخلَص = خلاصه ، خلاصه کلام / تتمّه = تمامی چیز ، بقیه و آخر هر چیز ، دنباله و ضمیمه ، در اینجا یعنی عوارض ) [ اگر آدمی مختار نباشد عرضۀ خیر و ضر و پیشنهاد کردن نیکی و بدی بدو معنی ندارد . بنابراین از عوارض و تبعات قوّۀ اختیار در انسان وسوسۀ شیطانی و الهامِ مَلَکی است . همچنین می توانیم «تتمّه» را به معنی گواه و شاهد بدانیم که در اینصورت منظور بیت اینست که : شیطان و فرشته تمهیدات و مقدمات ظهور اختیار را در انسان فراهم می سازند . یعنی قوّۀ اختیار در آدمی خفته و پوشیده است و عرضۀ خیر و شر بدو ، آن قوّۀ خفته را بیدار می کند و آدمی یا به سوی خیر می رود و یا به سویِ شر . ]
زیرا در طبیعت ما آدمیان قوّۀ اختیار به صورت پوشیده و خفته وجود دارد . و همینکه آدمی دو مطلب ، یعنی خیر و شر را ببیند قوّۀ اختیارش فزونی می گیرد . یعنی از حالت پوشیده و منفعل خارج می گردد و به صورت آشکار و فعال درمی آید . [ مَزید = زیاد کرده شده ، زیاد کردن ]
برای مثال ، معلمان اطفال را تنبیه می کنند . آیا این تنبیه و تأدیب در مورد سنگِ سیاه هم اعمال می شود ؟ مسلماََ نمی شود زیرا سنگِ بی فرهنگ استعداد تأدیب ندارد .
مثال دیگر ، آیا هرگز به سنگ می گویی که فردا بیا اینجا . و اگر نیایی من تو را به خاطر این بدکاری و عصیان ، کیفر می دهم ؟ قهراََ چنین حرفی نمی زنی .
مثال دیگر ، آیا هرگز شخصِ عاقلی کلوخی را می زند ؟ آیا هرگز کسی سنگ را موردِ سرزنش و عتاب قرار می دهد ؟
در نظر خردمندان جبر از قَدَر رسواتر است . زیرا اهلِ جبر ، امر محسوس خود را نیز انکار می کنند . ( قَدَر = مراد مکتب اهلِ تفویض و اختیار و اعتزال است که به اختیار مطلق انسان و نفی ارادۀ الهی بر عالم عقیده دارند . ) [ از نظر خردمندان ، فسادِ اعتقاد به جبر از قَدَر بیشتر است . زیرا هر کس فطرتاََ می داند که صاحب اراده است . و جبری ، امرِ محسوس خود را که همانا داشتن قوه اراده است انکار می کند در حالی که قَدَری ، ارادۀ نامحسوس و نامریی الهی را انکار می کند . پس فساد و فضاحت امرِ محسوس از انکار امر نامحسوس بیشتر است . زیرا جبری خود را به مرتبۀ جماد تنزّل داده است . ]
کسی که به قَدَر عقیده دارد حس را دیگر انکار نمی کند یعنی لااقل دریافت های فطری و مُدرکات طبیعی خود را نفی نمی کند . بلکه می گوید : ای پس ، افعال حق محسوس نیست . [ افعال حق محسوس نیست = منظور اینست که کارهای انسان از قبیلِ دیدن و شنیدن و خوردن و غیره محسوس و معیّن است و چنانچه این افعال را به خدا اِسناد دهیم این اِسناد بی اساس است زیرا افعال الهی محسوس نیست . ]
کسی که افعالِ خداوند بزرگ را انکار می کند . در واقع خدا را انکار می کند . [ مراد از «لیل» افعال الهی و مراد از «مدلول» ذات الهی است ( شرح کبیر انقروی ، ج 13 ، ص 940 ) . مولانا پس از اینکه فرمود : عقیدۀ جبریه از عقیدۀ قَدَریه رسواتر و فضیح تر است . اینک مشرب قَدَریه را نقد می کند . قَدَریان گرچه در لفظ خدا را انکار نمی کنند ولی مالاََ اعتقادشان به انکار خدا می انجامد . زیرا وقتی می گویند خدا جهان را خلق کرد و دیگر کاری به آن ندارد و انسان مستقل از او عمل می کند . قهراََ قدرت خدا را از او سلب کرده اند و این سلب قدرت به انکار ذات او می انجامد . زیرا صفات خدا عین ذات اوست . ]
برای مثال ، قَدَری می گوید دود هست اما آتشی در میان نیست . همچنین پرتوِ شمع هست اما شمع روشنی در کار نیست . [ قَدَری افعالِ آدمیان را می بیند و بدان اعتراف می کند ولی فاعلِ حقیقی آن را منکر می شود . ]
جبری آتش را آشکارا می بیند . ولی به جهت انکار می گوید : اصلاََ آـشی در کار نیست . [ هر کس از روی فطرت می داند که دارای قوّۀ انتخاب و اختیار است و این امری بدیهی است ولی جبریان این امر فطری و بدیهی را انکار می کنند . ]
برای مثال ، آتش لباس جبری را می سوزاند ام او می گوید : اصلاََ آتشی در کار نیست و با اینکه جبری مثلاََ لباسش را می دوزد ولی می گوید نخی وجود ندارد .
پس نتیجه می گیریم که ادّعای اهلِ جبر نوعی سفسطه بافی است . از اینرو اینان از اهل قَدَر نیز بدترند . [ تَفَسطط = سوفسطایی شدن ، سوفسطایی ، لفظاََ به معنی دانشور است . و چون آنان در فن خطابه و بیان ، نیک تبحّر داشتند می توانستند برای هر مدعایی (ولو باطل) برهان اقامه کنند . و بالاخره کارشان به جایی رسید که فرقه ای از ایشان گفتند که جهان خارج از ذهن وجود ندارد بلکه آنچه به واقعیات مشهور است وَهم و خیالی بیش نیست . این بود که رفته رفته نام سوفسطایی عَلَم شد . ]
قَدَری گوید : جهان وجود دارد . ولی خدایی در کار نیست . و هر چند «خدایا خدایا» می گوید ولی این اقرار او مقبول درگاه الهی واقع نمی شود . [ مُستَحَب = پسندیده و محبوب / گبر = در اینجا معادل قَدَری است . اگر چه غالباََ در مثنوی به معنی کافر آمده است . اینان گرچه به وجود خدا اعتراف دارند . لیکن چون به قدرت مطلقۀ انسان قائل اند و قدرت و مشیت را از خداوند سلب می کنند پس نتیجۀ اعتقادشان به کفر و الحاد می انجامد . ]
ولی جبری می گوید : اصلاََ جهانی وجود ندارد . پس سوفسطایی دچار حیرت و سرگشتگی است .
همۀ جهانیان به وجود اختیار در انسان اعتراف دارند . زیرا دائماََ در حال امر و نهی اند . مثلاََ می گویند این چیز را بیاور و آن چیز را میاور .
اما جبری می گوید : امر و نهی بی اساس است . چون اصلاََ اختیاری در کار نیست و همۀ این حرف ها یاوه است . [ وقتی اختیار وجود نداشته باشد امر و نهی نیز پوچ است . ]
ای رفیق ، حیوان نیز به وجودِ محسوسات اعتراف دارد . یعنی نه تنها مردم جهان بلکه حیوان هم با همۀ لاشعوریِ خود می داند که موجودات محسوس واقعیّت دارند و امور بدیهی را انکار نمی کند . لیکن درکِ دلیل ، کاری ظریف و حسّاس است . [ ای جبری اگر دریافت دلایل و براهین بر اثبات اختیار برای تو مشکل است . دست کم مانند حیوان ، امور بدیهی را بپذیر . ]
زیرا وجودِ اختیار برای ما امری وجدانی و فطری است . بنابراین وقتی اختیار در انسان وجود داشته باشد جا دارد که انجام کارها بدو محول شود . [ در اینجا مراد از «محسوس» ، امری است که قبول آن نیاز به دلایل نظری ندارد . بلکه هر کس با فطرت و وجدان خود آن را درمی یابد . مانند اینکه هر کس بر وجودِ خود وقوف دارد بی آنکه نیاز به برهان داشته باشد . حال که بشر موجودی مختار است جایز است که اوامر و نواهی را بر او عرضه داشت . ]
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…