جواب غافلی که گفت خوش بودی این جهان اگر مرگ نبودی | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 1760 تا 1856
نام حکایت : حکایت ابتدای خلقت جسم آدم و خاک آوردن جبرئیل از زمین
بخش : 9 از 9 ( جواب غافلی که گفت خوش بودی این جهان اگر مرگ نبودی )
وقتی خداوند اراده فرمود که آدمی را آفریند . به جبرئیل فرمان داد که مشتی خاک از زمین برگیرد . چون زمین به قصد جبرئیل پی برد ناله و تضرّع کرد و او را به خدا سوگند داد و گفت : تو را به خدا دست خالی بازگرد زیرا خوش ندارم که موجودی سفّاک از من پدید آید و جبرئیل بازگشت بی آنکه مشتی خاک برگیرد . سپس خداوند میکائیل و پس از آن اسرافیل را به سوی زمین گسیل داشت و آن دو نیز در برابر ناله و شیون زمین متأثر شدند و دست خالی بازگشتند تا اینکه نوبت به عزرائیل رسید . وقتی او به زمین آمد زمین دوباره شروع به شیون و زاری کرد و …
متن کامل ” حکایت ابتدای خلقت جسم آدم و خاک آوردن جبرئیل از زمین “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
شخصی غافل می گفت : اگر پایِ مرگ در میان نبود . این دنیا بسیار دلنشین می شد . [ شارحی سخن فوق را به جالینوس حکیم نسبت داده است ( مثنوی مولوی معنوی ، ج 6 ، ص 153 ) . مولانا در این بخش به کسانی پاسخ می دهد که مرگ را خوش نمی دارند و دنیا را بدون مرگ بس زیبا و دلنشین انگارند . در شاهنامه آمده است :
بهشتی بُدی گیتی از رنگ و بوی / اگر مرگ و پیری نبودی در اوی ]
شخصی دیگر که عارف و عاقل بود بدو گفت : اگر مرگ هرگز نمی بود . این جهانِ پُر از رنج و ابتلا به پَرِ کاهی نمی ارزید . ( جهان پیچ پیچ = مراد دنیای پُر تزاحم و تصادم و آکنده از رنج ها و گرفتاری هاست . اگر مرگ نبود ) [ اگر مرگ نبود جهان بی ارزش می شد زیرا زنجیرۀ تکامل از هم می گسست . ]
در آن صورت این جهان مانندِ خِرمنی انباشته در صحرا بود که عاطل و ناکوبیده به حالِ خود رها شده بود . [ همانطور که در خِرمن ناکوفته کاه و دانۀ گندم در هم مخلوط است . اگر مرگ نبود آدمی همچنان به حیاتِ ناسَرَه خود ادامه می داد . مرگ جدا کنندۀ روح از جسم و فارقِ نیک و بَد است . ]
ای غافل تو مرگ را زندگی پنداشته ای و در زمین شوره زار بذری کاشته ای . [ انقروی می گوید : منظور اینست که بذرِ عُمرت را در شورستان دنیا تباه کردی . ]
ای نابخرد ، عقلِ دروغین همه چیز را وارونه می بیند . بطوری که زندگی حقیقی را مرگ می بیند . [ عقل کاذب = عقل جزیی و سطحی نگر / غَبین = کسی که رأی و نظری سُست و بی اساس دارد ]
ای خدا در نیرنگ خانۀ دنیا هر چیز را آنگونه که هست به ما نشان بده . [ اشاره است به عبارتی عربی که در بسیاری از کُتُبِ صوفیه آمده است « خداوندا بنمای به ما چیزها را آنگونه که هست » ]
هیچ مُرده ای نیست که از مرگ تأسّفی بخورد . یعنی در آن جهان بگوید حیف شد که مُردم . بلکه حسرت و تأسفش از اینست که توشه ای اندک برای آخرت بر گرفته است . [ چنانکه در برخی از آیات قرآن کریم ( آیه 53 سورۀ اعراف و آیه 12 سورۀ سجده ) بَدکاران از خدا درخواست می کنند که اگر ما را به دنیا بازگردانی به ایمان و عملِ صالح روی آوریم . و نمی گویند که ما را به دنیا بازگردان تا کامروایی کنیم . ]
و اِلّا آن کسی که از سرای دنیا به سرای آخرت کوچیده احساس می کند که از چاهی درآمده و به دشتی پهناور قدم نهاده و در سعادت و عیش و فراخی قرار گرفته است .
احساس می کند که از جایگاه غم و غصۀ دنیا و خوابگاه ننگین شتران به دشتی فراخ درآمده است . [ مُناخ = در لغت به معنی محلِ خوابِ شتران است / ننگین مُناخ = جای ننگ ، جایی که به ننگ آلوده است . مولانا با تعبیر «ننگین مُناخ» غافلان را آگاه می کند که دنیا جایگاهِ حیوانات و حیوان صفتان است . ]
عرصۀ پهناور آخرت جایگاه راستین آدمی است نه قصری پوشالی . و آخرت همچون شرابِ نابی است که مستی آن حقیقی است نه مستی و سُکری که از خوردن دوغ حاصل می شود . مستی حاصل از دوغ ، کاذب و دروغین است .
جایگاه او راستین است و همنشین اش حضرت حق شده است . و از این آب و گِلِ دنیا که به منزلۀ آتشگاه است نجات یافته است . [ آتشکده = کنایه از دنیاست که آکنده از آتش اندوه و شهوت و ابتلا است / مقعد صدق = جایگاه راستی ، اشاره است به آیه 55 سورۀ قمر « پرهیزگاران در جایگاهِ راستی نزدِ مالکی توانا هستند » ]
اگر تا حالا حیاتِ درخشانی نداشته ای . از زندگانی تو یکی دو لحظۀ دیگر باقی مانده است . سعی کن مردانه بمیری . [ یعنی پیش از مرگ بمیر . مراد از این مُردن که یکی از مبانی مکتب مولاناست . مرگ از هوای نفس و مرگ از زندگی بهیمی است . قهراََ چنین مرگی ( موت اختیاری ) از آنِ خاصّگان است . ]
در حدیث آمده است که روز قیامت به هر کسی امر می رسد که : بلند شو . [ این بخش در بیان امیدواری به رحمتِ الهی و اجتناب از یأس و نومیدی به حضرت حق است . در متن عربی این بخش اشاره ای به دو آیه از قرآن کریم شده است . یکه آیه 28 سورۀ شوری « و اوست خدایی که باران فرو فرستد پس از نومیدی خلق ، و رحمت خود را می پراکند و اوست سرپرست ستوده » و دیگر آیه 70 سورۀ فرقان « « مگر آنکه توبه کند و ایمان آورد و عمل صالح بجای آرد ، بدینسان حق تعالی ، بدی های ایشان را به نیکی ، دگر سازد و خداوند آمرزگارِ مهربان است » ]
نفخۀ صور ، با فرمان خداوندِ سبحان صورت گیرد که ای آدمیزادگان سر از خاک برآورید . [ ذرایر = نیکلسون معتقد است که مولانا این کلمه را به جای ذراری ( = جمع ذُرّیه به معنی نسل ) بکار برده است ( شرح مثنوی معنوی مولوی ، دفتر پنجم ، ص 1833 ) / نفخ صور = شرح بیت 746 دفتر اوّل ) ]
همانطور که روح در بامداد به قالبِ جسم بازمی گردد . در روز رستاخیز نیز ارواح به ابدان باز خواهند گشت . [ این بیت و ابیات بعدی ناظر است به بحث معادِ جسمانی . ]
روح به هنگامِ فرا رسیدن روز ، جسمِ خود را می شناسد و مانندِ گنجینه ها به ویرانۀ خود بازمی گردد . [ کُنوز = گنج ها ، گنجینه ها ، جمع کنز ]
هر یک از ارواح ، جسم خود می شناسد و بدان قالب درمی آید . چگونه ممکن است که مثلاََ روحِ زرگر در جسمِ خیاط درآید ؟ یعنی روحِ هر کس ، جسمِ خود را بشناسد و به قالبِ دیگران درنیاید . [ دَرزی = خیاط ، جامه دوز ]
همینطور ، روحِ دانا به سویِ جسم دانا می رود و روح ستمگر به سوی جسم ستمگر .
زیرا علم الهی ، ارواح را شناسندۀ ابدانِ خود کرده است . چنانکه مثلاََ به وقتِ بامداد برّه ها و میش ها یکدیگر را می شناسند . [ در یک گلّه که دهها رأس برّه و میش در هم می لولند . هر برّه ای مادرِ خود را پیدا می کند . وقتی در حیوان چنین نیروی شناختی نهفته شده آیا در آدمی چنین قوّه ای وجود ندارد ؟ ]
مثال دیگر ، در جایی که پا در تاریکی کفشِ خود را می شناسد . ای زیبا رخسار چگونه ممکن است که روح ، قالبِ جسمانی خود را نشناسد .
ای پناه جویندۀ حق ، حال که صبح ، حشرِ اصغر است . حشرِ اکبر را با آن قیاس کن . یعنی وقتی که مثلاََ بامداد از خواب برخیزی سببِ بیداری تو بازگشتِ روح به جسمت است و این نمونه کوچکی از حشر در روزِ قیامت است که ارواح به ابدان خود بازمی گردند . [ مُستَجیر = پناه جوینده ، پناه خواه ]
همانطور که روح به سویِ قالبِ خاکی خود پرواز می کند . نامۀ اعمال نیز به سمتِ چپ و راست پرواز می کند . [ یمین = راست ، در اینجا معنی مجازی دارد . نشان دهندۀ میمنت و مبارکی است و از اینرو نامۀ اعمالِ اهلِ حق از سمت راست داده شود و تعبیری است از نیک بختی آنان / یسار = چپ ، نشان دهندۀ بَدیُمنی و ناخجستگی / طین = گِل / نامۀ اعمال = مراد نَفسِ آدمی است که هر چه از اعمال و اقوال و اخلاق حاصل کرده و در آن نقش می بندد . مانند نوشته ها و تصاویری که در کتاب ، مکتوب و مصوّر می گردد . پس این دفاتر نَفسی همانا نامۀ اعمال است . و در روز رستاخیز همۀ مکنوناتِ ضمیرِ آدمی آشکار گردد و از غیب به شهود آید . / مصراع دوم اشاره دارد به آیات و 25 سورۀ حاقه « اما کسی که نامۀ اعمالش به دستِ راستش داده شود . (از خوشحالی) گوید : بیایید نامه ام را بگیرید و بخوانید » و « و کسی که نامۀ اعمالش را به دستِ چپش دهند گوید : ای کاش نامه ام را به من نداده بودند » ]
در روزِ رستاخیز نامۀ بخل و جود و فسق و تقوی و هر آنچه که آدمی در طولِ زندگانی پیشینِ خود بدان عادت کرده بود به دستش می دهند .
همینکه آدمی هنگامِ صبح از خواب بیدار می شود . هر عملی که از خیر و شَر انجام داده به سویِ او باز می گردد . [ وقتی آدمی در صبح قیامت محشور می شود اعمالش بدو باز می گردد . ]
اگر خویِ خویش به ریاضت آراسته باشد و به ریاضت و پرهیزگاری خو گرفته باشد . به هنگامِ بیداری نیز همان صفات بدو باز می گردد .
و اگر زندگی پیشین خود را در خامی و زشتی و گمراهی سر کرده باشد . نامۀ اعمالش را همچون سوگنامه ای به دست چپش دهند . [ دی = دیروز ، مراد زندگی دنیوی است / شِمال = چپ ، دست چپ ]
و اگر انسان ، در دنیا پاک و پرهیزگار و دیندار باشد به هنگام بیداری در صبح قیامت مرواریدی گرانبها به دست خواهد آورد . [ دُرِّ ثَمین = مروارید گرانبها ]
خواب و بیداری ما برای مرگ و قیامت دو نمونۀ گواهی دهنده اند .
رستاخیز کوچک ، رستاخیز بزرگ را نشان می دهد و مرگ کوچک ، مرگِ بزرگ را آشکار می کند . ( زدودن = پاک کردن ، بر طرف کردن زنگِ آینه و شمشیر و غیره ، اما در اینجا به معنی « آشکار کردن » است ) [ پیامبر (ص) می فرماید : خواب برادر مرگ است . ]
ولی نامۀ اعمال که در این دنیا جنبۀ خیالی و نهانی دارد . در قیامت کبری کاملاََ آشکار خواهد شد .
این خیال در دنیا پنهان ولی اثرش ظاهر است . حق تعالی از این خیال در آن جهان صورت هایی به ظهور رساند . [ خداوند صور خیالیه را که در این جهان مستور است در آخرت مکشوف سازد . ]
برای مثال ، ابتدا صورت ذهنی ساختمان در فکر مهندس پدید می آید و این صورت ذهنی مانند دانه ای است که در زمینی کاشته باشند . یعنی پوشیده و پنهان است .
سپس آن صورت ذهنی مانند دانه ای که از دلِ زمین می روید از فکر مهندس ظاهر می گردد .
هر خیالی که در قلب آدمی پدید آید . در روز رستاخیز به صورت عینی تجسّم می یابد .
صورت های تجسّم یافتۀ آدمی در روز قیامت در مَثَل مانندِ صورت ذهنی ساختمانی است که در ذهن مهندس پدید آید و نیز مانند دانه ای است که در زمین حاصلخیز می روید . [ دانه گیر = زمینی که دانه را در خود پرورش دهد ، زمین حاصلخیز ]
خلاصۀ کلامِ من از این دو رستاخیز ( حشر اصغر و اکبر ) حکایتی است که مؤمنان از بیان آن بهره مند شوند . [ مَخلص = خلاصه کلام / حصّه = بهره ، نصیب ]
وقتی که خورشید قیامت کبری بتابد . خوبان و بَدان بشتاب از قبرها برخیزند .
جملگی به سویِ محکمۀ قضای الهی بشتابند . هم طلای حقیقی به بوتۀ آزمایش درآید و هم طلای تقلّبی . ( پویان = رونده ، دونده ) [ در آیه 51 سورۀ یس آمده است « و در صور دمیده شود . پس ناگهان از گورها به سوی پروردگارشان بشتابند » ]
طلای حقیقی از اینکه به بوتۀ آزمایش درآمده شادان و نازان است . اما طلای تقلبی در ناله و سوز و گداز . [ زَحیر = ناله و زاری ]
در دنیا لحظه به لحظه امتحانات الهی فرا می رسد و رازِ نهفتۀ دل ها از پشتِ حجاب ابدانشان آشکار می گردد .
مثل آب و روغن که در درونِ قندیل دیده شود و یا مانند خاک که دانه های نهفته در آن بروید و سر از خاک برآرد . [ قِندیل = چراغ ، چراغدان . در قدیم نوعی از آن « قندیل آب » نام داشت که آبگینه ای بود بلورین و در کفِ آن لوله ای کوتاه تعبیه شده بود . چوبی نی مانند را با پنبه می پیچیدند و در آن لوله فرو می کردند . ابتدا در قندیل آب می ریختند و سپس مقداری روغن به آن می افزودند و فتیله را روشن می کردند . ]
منظور بیت : همانطور که آب و روغن قندیل شیشه ای از بیرون پیداست . همینگونه در قیامت رازهای نهفتۀ آدمیان از بیرون اجسادشان آشکار می گردد .
مثال دیگر ، قدرتِ فصلِ بهار چنان است که اسرارِ نهفتۀ زمستان را از قبیل پیاز و تره و خشخاش آشکار می کند . ( گندنا = تَره / کوکنار = خشخاش / دی = ماه اوّل زمستان در اینجا مطلقاََ به معنی زمستان ) [ در زمستان زمین به اصطلاح « به خواب می رود » و گیاهان و رُستنی ها موقتاََ خوشیده و بی برگ و بار می مانند . و این خوشیدگی سببِ پوشیدگی آنان می گردد . چون فصلِ بهار می رسد گیاهان می رویندو معلوم می شود که زمین چه گیاهانی در دلِ خود مخفی داشته است . همینطور با ظهور قیامت اسرار نهفتۀ آدمیان بر مَلا می شود . ]
دسته ای از گیاهان ، سبز و خرم اند و به زبان حال گویند : ماییم پرهیزگاران و دسته ای دیگر مانند بنفشه سرافکنده اند . ( نَحنُ المُتَّقون = ماییم پرهیزگاران ) [ پرهیزگاران همچون گیاهان با طراوت به تقوای خود در دنیا سرافراز شوند . اما تبهکاران سرافکنده . در آیه 12 سورۀ سجده آمده است « آنگاه که گنه کاران را در پیشگاه پروردگارشان سرافکنده بینی گویند : پروردگارا دیدیم و شنیدیم . مار را اینک (به دنیا) بازگردان تا عمل شایسته کنیم . اکنون به یقین رسیده ایم » ]
در آن روز چشم ها از شدّتِ خوف و خطر از حدقه بیرون خواهد زد . و از بیمِ جایگاهِ جاودانۀ عذاب از چشمِ هر یک از مُجرمان دَه چشمۀ اشک روان می گردد . [ مُستَقر = اسم مکان به معنی جایگاه ، محل استقرار / بیمِ مستقر = یعنی مجرمان از اینکه به چه جایگاهی برده شوند بیمناک می گردند ]
در آن روز چشم ها منتظرند که مبادا نامۀ اعمالِ آنان از سمت چپ بیاید . [ مصراع اوّل ناظر است به آیه 43 سورۀ ابراهیم « (در آن روز سخت آن ستمکاران) شتابان سرهای خود فراز دارند و چشم هاشان خیره ماند و دل هاشان یاوه و تهی از خِرد است » ]
چشمِ آنان به راست و چپ می گردد . زیرا آن قبالی که سبب شود نامۀ اعمال از سمت راست برسد آسان نصیبِ کسی نمی شود . ( زَپ = آسان ، رایگان ) [ در روز قیامت چشمان بسیاری از خلایق با نگرانی و حیرت به این طرف و آن طرف می گردد چنانکه حالِ پریشان دلان اینگونه است . دائماََ خدا خدا می کنند که نامۀ اعمالشان از سمت راست آید . امّا این سعادت فقط نصیب کسانی می شود که در دنیا بر نَفسِ امّارۀ خود چیره بوده اند » ]
در آن روز ، نامه ای به دستِ بنده ای می رسد که سراسر سیاه و آکنده از جرم و جریرت است .
در آن نامه حتّی یک عمل خیر و یک توفیق معنوی وجود ندارد . محتوای آن نامه چیزی جز آزردن دلِ مقرّبان و انسان های راستین نیست .
از صدر تا ذیلِ آن نامه پُر است از زشتی و گناه و مسخره کردن و استهزای سالکان طریقِ حقیقت . [ تَسخُر = تمسخر ، مسخره کردن / خُنبَک زدن = تنبک نواختن ، کف زدن ، مجازاََ به معنی مسخره کردن ]
تمام حیله گری ها و دزدی ها و بالیدن ها و منم منم زدن های فرعونانۀ او در آن نامه ثبت و ضبط شده است . [ اَنا = من / اِنّا = همانا ما / اَنا اِنّا = منن و مایی ، خود بینی ]
وقتی که آن بندۀ سنگین از گناه ، نامۀ اعمال خود را بخواند درمی یابد که باید به سویزندان بکوچد . یعنی باید به جهنم برود . [ رَحیل = کوچیدن ، کوچنده ، در اینجا معنی دوم مناسب است ]
چون آن بندۀ عاصی ، گناهش آشکار شده و راهِ هر گونه بهانه جویی به رویش مسدود گشته است پس باید مانندِ دزدان به سوی دار برود . یعنی باید کیفر شود .
آن بهانه تراشی ها و سخنان ناشایستِ او مانند میخی محکم دهانش را خواهد بست . ( مِسمار = میخ ) [ آدمی در دنیا کارهای ناشایست خود را توجیه می کند و برای هر کدام دلایل و بهانه های فراوانی می آورد . مثلاََ در دنیا می گویند : چرا مال فلان کس را خوردی ؟ چرا به فلانی دروغ گفتی ؟ چرا ضعیف کُشی کردی ؟ و … و او برای توجیه هر یک از آن اعمال بهانه های مختلفی می آورد اما نمی داند که هر یک از این ناحق گویی ها میخِ محکمی می شود بر دهانِ او . ]
حالِ چنین بندۀ گُنه کاری به سارقی مانَد که لباس های دزدی هم بر تنِ او دیده شود و هم در خانه اش پیدا شود و دیگر همۀ بهانه ها و توجیه های او باطل گردد . ( افسانه = مراد در اینجا ترفندها و توجیهات مکّارانه است / گم شدن افسانه = تباه شدن و رسوا گشتن حیله ها ) [ دزدی چند دست لباس می دزدد . یک دست آن را می پوشد و باقی را در منزلِ خود نگه می دارد . وقتی داروغه بدو ظنین می شود خانه اش را جستجو می کند و معلوم می شود که هم جامۀ تَنش دزدی است و هم جامه های منزل . همینطور وقتی نامۀ شخص را به دستِ چپش می دهند . خود به خود رسوا می گردد . ]
آن بندۀ عاصی پس از رسوا شدن به سوی زندانِ جهنم راهی می گردد . زیرا بوتۀ خار چاره ای جز رفتن به درونِ آتش ندارد . [ سَعیر = زبانۀ آتش ، آتش شعله ور ، یکی از نام های جهنم ]
آن فرشتگان نیز مانند مأموران از جلو و عقبِ او حرکت می کنند . فرشتگان مانند مأموران ابتدا پنهان بودند امّا بعد خود را نشان می دهند . ( عَسس = شبگرد ، گزمه ) [ پلیس در خفا مجرمان را تحتِ مراقبت قرار می دهد . آنان به خیالِ اینکه کسی مراقب نیست هر جرمی که می توانند مرتکب می شوند . در این وقت مأموران مخفی بر سر و رویشان می ریزند و با خود می برند . همینطور فرشتگان که مأموران خداوندند با اینکه در دنیا در پس و پیش هر بنده ای حرکت می کنند لیکن بَدکاران خیال می کنند فرشته ای در کار نیست . ]
فرشتگان او را می برند و سیخونکش می زنند و می گویند : ای سگ برو به کاهدانی خودت . [ سپوختن = فرو کردن / می سپوزندش به نیش = به او سیخونک می زنند ]
آن بندۀ گُنه کار موقعی که توسطِ فرشتگان به سویِ چاهِ دوزخ بُرده می شود . پایش را واپس می کشد یعنی از رفتن اِکراه نشان می دهد . باشد که از این عذاب رهایی یابد .
آن عاصی از رفتن ابا می کند و گاهی توقف می کند و چشم انتظارِ نجات می ماند . و دائماََ پشتِ سرش را نگاه می کند تا مگر شفیعی پیدا شود . [ تن زدن = امتناع کردن ، سر باز زدن ]
مانند بارانِ پاییزی اشک از چشمانش سرازیر می شود . آن بدبخت در آن حال بجز امیدی خشک و خالی چه دارد ؟ [ مسلماََ هیچ ندارد زیرا دیر به فکر نجات افتاده است . ]
هر لحظه به پشتِ سرِ خود نگاه می کند و به درگاه پاک حضرت حق روی می آورد .
در این حال از بارگاه حضرت حق و قلمرو نورانی او فرمان می رسد که به او بگویید : ای یاوه گوی تهی از معنا . [ بَطّال = بیکاره ، یاوه گو ، دروغگو / عُور = برهنه / بَطّالِ عُور = مراد همان گُنه کاری است که هم یاوه می بافد و هم عاری از کمالات است ]
ای معدنِ شرارت در انتظار چیستی ؟ ای گستاخ چرا به پشتِ سرت نگاه می کنی ؟
ای آزراندۀ خدا و ای پرستندۀ شیطان ، نامۀ تو همان است که در دست داری . خداآزا = جنبۀ مجازی دارد و مراد از آن مخالفت با اوامر خداوند است ]
چرا وقتی نامۀ اعمالت را دیدی بیهوده به پشتِ سرت نگاه می کنی ؟ کیفر اعمالِ خود را ببین .
چرا بیهوده توقف و درنگ می کنی ؟ در چاهِ دوزخ امیدِ روشنایی نجات کجاست ؟ [ مُول = مکث ، درنگ / مُول مُول = درنگ از پی درنگ ]
تو نه ظاهراََ خدمت و طاعتی بجا آورده ای و نه در باطن و ضمیرِ خود نیّتِ خیری داشته ای .
نه شب ها نیایش و قیام به عبادت داشتی . و نه روزها تقوایی بکار بردی و روزه ای گرفتی . [ صیام = روزه ]
نه زبان خود را از آزردن مردم حفظ کردی و نه با نگاه عبرت به جلو و عقبِ خود نگریستی .
منظور از نگاه به جلو چیست ؟ وقتِ مرگ و جان کندن را یاد کردن . منظور از نگریستن به پشت چیست ؟ مرگ یاران و خویشان را به یاد آوردن . یعنی در بارۀ مرگ دوستان و آشنایان که پیش از مُرده اند فکر کردن و از مرگ آنان عبرت گرفتن . [ نَزع = کندن چیزی از جایی ، جان کندن ]
ای فریب کاری که گندم را به مردم نشان می دهی ولی جو به آنان می فروشی . تو حتّی بر ستم هایی که کرده ای توبه ای توأم با اشک و آه نکردی . یعنی تا کنون توبۀ خالصانه نداشته ای . ( دَغا = ناراست ، نادرست ) [ مصراع دوم اشاره است به مَثَلِ « گندم نمای جو فروش » ( امثال و حکم ، ج 2 ، ص 592 ) کنایه از کسی است که ظاهری نیکو و باطنی خراب دارد . ]
در جایی که ترازوی تو کج و متقلّبانه بود . چرا توقع داری که ترازوی سزایِ اعمالت ( مطابق میل و خواسته ات ) درست و میزان باشد ؟
چون که تو در اعمال و کارهایت به حیله و ناراستی رفته ای . چگونه ممکن است که نامۀ اعمالت را به دست راستت بدهند ؟ [ غَدر = خیانت ، حیله و فریب ]
ای خمیده قامت ، چون سزای عمل مانندِ سایه است . لاجَرَم سایه تو نیز در برابرت کج و خمیده می افتد . [ منظور کُلّی مولانا از این بیت اینست که هر عملی عکس العملی دارد و این مطلبی است که همۀ ادیان و مکاتبِ عرفانی آن را بازگو کرده اند . ]
از این قبیل خطاب های سخت از بارگاهِ الهی در می رسد . بطوری که از شنیدن آن حتّی کمرِ کوه هم خَم می شود . [ قِبَل = جانب ، طرف ، امّا در اینجا « زین قِبَل » یعنی از این قبیل / خَطاباتِ دُرشت = خطاب ها و سخنان ناهموار و عِتاب آمیز ]
بنده می گوید : خداوندا ، هر آنچه در حقِ من فرمودی نه تنها درست است بلکه صد برابرِ آن بَد هستم . صد برابر آن ، صد برابر .
تویی که با حِلمِ خود بدترین عیب های مرا می پوشانی و اِلّا تو به وسیلۀ عِلمت از رسوایی های من خبر داری . [ خداوند به اقتضای اسمِ ستّار معایب خلایق را می پوشاند . امیر مؤمنان علی (ع) در دعای کمیل می فرماید « خداوندا ، سَرورا ، بسا زشتی ها که آن را بپوشاندی » ]
اما صرف نظر از سعی و عملِ خود ، و صرف نظر از نیکی و بَدی و کفر و ایمان . [ ادامه معنا در بیت بعد ]
و صرف نظر از نیاز عاجزانه و خیال و پندار خویش و یا گذشته از وَهم و خیالِ صد تن همچون من . [ ادامه معنا در بیت بعد ]
و صرف نظر از راستی و سرکِشی ام ، فقط به لطفِ تو امید داشتم . [ عَتَو = سرکشی ، نافرمانی ]
ای بخشندۀ بی غرض ، من به لطفِ بی عوض و به بخششِ محضت امیدوار بودم . [ افاضاتِ الهی مَعلّل به علّت نیست بلکه او به اقتضای اسمِ کریم و فیّاض بی هیچ غرضی اِکرام و افاضه می فرماید . ]
به سببِ بخششِ محضِ تو به پشتِ سرم نگاه می کردم . به اعمالِ خود نمی نگریستم . [ محضِ کرَم = کرَمِ محض ، بخششِ خالص ]
من به سویِ آن امید روی آوردم که تو در گذشته های دور مرا هستی بخشیدی . یعنی من به اعمالِ خود چه نیک و چه بَد اعتمادی ندارم بلکه فقط به فضل و بخششِ بی غرضِ تو امیدوارم . [ امام حسین (ع) در دعای عرفه می فرماید « معبودا ، بسا طاعتی که بجا آرم و به حضور قلب رسم . ولی همینکه به دادگری تو نگرم یکسره همۀ طاعاتم را پوچ و ناچیز یابم » ]
تو بودی که جامۀ فاخرِ هستی را به رایگان به من عطا فرمودی و من همواره بر آن بخششِ ازلی و آن عطای بی غَرَض اعتماد ورزیده ام . [ مخلوق هر چه به من دهد عطای ناچیزش مسبوق به غرض و معلّل به علّت است . امّا تنها تویی که بی هیچ غرضی می بخشی . از اینرو فقط به عطای تو اعتماد دارم . ]
هر گاه بنده ای عاصی لغزشها و گناهانِ خود را بشمارد . یعنی از رویِ خلوص و صمیمِ دل بدان اعتراف کند . کرمِ محضِ الهی او را مشمولِ لطف و احسانِ خود گرداند .
در این حال حضرت حق فرماید : ای فرشتگان ، او را به جانبِ ما بازآورید که چشمِ دلِ او به امیدِ ما می نگرد .
ما بی هیچ ملاحظه ای گناهان این بندۀ عاصی را نادیده می گیریم و از قیدِ عذاب آزادش می کنیم و قلمِ عفو بر جمیعِ عذاب های او می کشیم . ( لااُبالی = نمی ترسم ، باکی ندارم / لااُبالی وار = بی باکانه ، منظور رحمت کردن بدون غرض است زیرا رحمت عامِ حضرت حق شامل همگان گردد . و این فقط مختصِ ذاتِ اقدس احدیّت است که بدون توجه به گناه و ثواب بنده ، به او افاضۀ فیض می فرماید ) [ اکبر آبادی در رابطه با این بیت به حدیثی اشاره کرده « بیافریدم اینان را برای بهشت در حالی که باکی ندارم و بیافریدم اینان را برای دوزخ در حالی که باکی ندارم » ( احادیث مثنوی ، ص 164 ) ]
بر کسی جایز بی باک رحمت کند که از گزند مکرها و صلاح ها منزّه باشد . یعنی چون حضرت حق از عصیان و طاعتِ مردم نه زیان می برد و نه سود . پس تنها بر او جایز است که بی حساب همه را مشمولِ رحمت خود گرداند . [ غَدر = حیله و نیرنگ ]
از بخشایش خود آتشی خوش سوز می افروزیم تا جُرم و جریرتِ خُرد و کلان را بسوزاند و محو کند و هیچ اثری از آن نمانَد . [ زَلّت = لغزش ]
چنان آتشی که کمترین شعله اش ، جُرم و جبر و اختیار را بسوزاند .
ما آتشِ کرَمِ خود را به بنیاد حیات مادّی آدمی می زنیم . و خارستان گناهان او را به گُلستان روحانی و معنویّت مبدّل می کنیم . ( بنگاه = اساس و بنیاد ) [ مصراع دوم مناسب است با آیه 70 سورۀ فرقان « مگر آنکه توبه کند و ایمان آورد و عمل صالح بجای آرد ، بدینسان حق تعالی ، بدی های ایشان را به نیکی ، دگر سازد و خداوند آمرزگارِ مهربان است » ]
این ما هستیم که از آسمان نهم کیمیای اصلاحِ اعمالِ شما را فرستادیم . ( یُصلِح = اصلاح کند / چرخ نهم = مراد عرش است زیرا قدما افلاک را اینگونه تقسیم کرده اند : قمر ، عطارُد ، زُهره ، شمس ، مریخ ، مُشتری ، زُحل ، کُرسی و عرش ( رسائل اخوان الصفا ، ج 2 ، ص 26 ) ) مصراع دوم اشاره است به آیه 70 و 71 سورۀ احزاب « ای کسانی که ایمان آورده اید بترسید از خدا و سخنی راست و درست گویید تا خداوند اعمالتان را اصلاح کند و گناهانتان آمرزد و کسی که از خدا و رسولش فرمان بَرَد به تحقیق رستگاری بزرگ یافته است » .
در برابرِ نورِ دائمی و سرمدی الهی ، شکوه و جلال اختیار انسان دیگر چیست ؟ یعنی در برابر نور هدایت و ولایت الهی ، اراده و اختیار انسان که عظمتی دارد هیچ چیز به حساب نمی آید پس خداوند قادر است بدی های او را به نیکی ها دگر سازد .
پاره گوشتی شده است وسیلۀ نطقِ آدمی . و پاره چربی کوچکی شده است وسیلۀ بینایی او .
آلتِ شنوایی او دو قطعه استخوان است و آلتِ اِدراکِ او نیز دو قطره خون یعنی قلب . ( مِسمَع = آلت شنیدن ، گوش / مِدرَک = آلت درک کردن ) [ اقتباسی است از این کلام مولی علی (ع) « به شگفتی آیید از خلقت آدمی که با پیهی ببیند و با پاره گوشتی سخن گوید و با استخوانی شنود و از شکافی نَفَس کِشد » ( نهج البلاغه ، حکمت شماره 7 )
ای که از خود غافلی تو مانند کِرمِ کوچکی و آکنده از پلیدی . و از روی غفلت و جهالت در جهان ، هیاهویی براه انداخته ای . [ قَذَر = پلیدی ، ناپاکی ]
تو از آب منی پدید آمده ای . خودبینی را ترک کن . ای ایاز ، پوستینِ خود را به یاد داشته باش . ( ایاز = شرح بیت 887 دفتر چهارم ) [ مولی علی (ع) می فرماید : « آدمیزاده را با تفاخر چه کار که آغازش نطفه ای است و پایانش مُرداری … » ( نهج البلاغه فیض الاسلام ، حکمت شماره 445 ) ]
شرح و تفسیر بخش قبل شرح و تفسیر حکایت بعد
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…