بیان آنکه عطای حق و قدرت موقوف قابلیت نیست
بیان آنکه عطای حق و قدرت موقوف قابلیت نیست | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 1537 تا 1555
نام حکایت : حکایت شخصی که دعوی پیغمبری می کرد گفتندش چه خورده ای
بخش : 11 از 11 ( بیان آنکه عطای حق و قدرت موقوف قابلیت نیست )
شخصی ادّعایِ پیغمبری کرد . او را گرفتند و نزدِ شاه بُردند و از شاه تقاضا کردند که شخصِ مدّعی را مجازات کند تا مایۀ عبرتِ همگان گردد . شاه دید که آن مدّعی ، مردی لاغر و مُردنی است و حتّی طاقتِ یک کشیده هم ندارد . پس با خود گفت که چاره در اینست که با وی به نرمی گفتگو کنم تا رازِ ادّعای او آشکار شود . پس …
متن کامل ” حکایت شخصی که دعوی پیغمبری می کرد گفتندش چه خورده ای “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
تنها چارۀ آن دلِ پرُ قساوت ، عطایِ خداوندی است که دگرگون کنندۀ همه چیز است . عطای او منوط به داشتن استعداد و قابلیّت نیست . ( مُبدِل = بَدَل کننده ، تغییر دهنده / داد = عطا ، بخشش ) [ مولانا برای تبیینِ بیت آخر از بخش قبل به این مطلب می پردازد که عطایای الهی منوط به داشتن قابلیّت نیست زیرا فیض او ازلی است و قابلیّت موجودات ، حادث است . و قهراََ انقیاد وجود ازلی به موجودِ حادث محال است و اگر چنین فرضی رود خلقتِ جهان محال می شد . زیرا داشتن قابلیّت ، فرع بر داشتن وجود است . و بی گمان این امر از مصادیقِ بارزِ دورِ منطقی است و بطلانش حاجتی به اقامۀ برهان ندارد . مولانا با طرح این مطلب بار دیگر مسئلۀ سبب و مسبّب ( = شرح بیت 2514 دفتر سوم ) را پیش می کشد و می گوید آدمی از بس در اسباب فرو رفته که از مسبّب الاسباب دور افتاده است . ]
بلکه شرطِ قابلیّت نیز از عطای اوست . یعنی قابلیّت و استعداد را نیز همو دهد . عطای حق مانند مغز است و قابلیّت و استعداد مانندِ پوست . [ مولانا در این دو بیت و ابیاتِ بعدی می گوید که جمیعِ مفاهیم انتزاعی و مجرّدی که انسان در برخورد با لایه ظاهری طبیعت به دست آورده و نام آن را «قانون» نهاده نمی تواند کُلِّ جهانِ هستی را تفسیر کند . مثلاََ قانونِ انتزاعی «علیّت» و «سبب و مسبّب» که آدمی خیلی بدان تکیه می کند و می بالد تنها می تواند در حیطه ای محدود کاربُرد داشته باشد و آدمی قهراََ نمی تواند با آن قانون ، رازهای پشتِ پردۀ جهانِ هستی را کشف و تبیین کند . چنانکه هدایت شخصی منحط و پُر قساوت از نظرِ اعتبارات رایج محال است امّا خداوند که مقلّب القلوب است اگر اراده فرماید با جذبه ای آن شخص را متحوّل می کند .
امّا اینکه مولانا گفته است عطایای الهی مشروط به داشتن قابلیّت نیست با این سخن ابن عربی که در نقد الفصوص ، ص 116 گفته « قابل ، عطایای الهی را دریافت نکند مگر به اندازۀ استعداد معیّن خود » چگونه سازگار می آید ؟
حکیم سبزواری می گوید کلامِ مولانا ناظر به مرتبۀ وحدت است نه کثرت . همان مرتبه ای که « خدا بود در حالی که چیزی با او نبود » و قهراََ در مرتبه مسئلۀ استعداد و قابلیّت مطرح نیست زیرا قابلیّت و استعداد فرع بر تحققِ عینی موجودات است ( شرح اسرار ، ص 366 ) .
انقروی گفته : اینکه مولانا می گوید عطایای حق مشروط به داشتن قابلیّت نیست . ناظر به فیض اقدس است نه فیض مقدس . در این مورد نیز اکبر آبادی و نیکلسون با سخنان انقروی موافق اند ( شرح کبیر انقروی ، ج 12 ، ص 525 )
ابن عربی خلقت عالم و کیفیت صدور موجودات را از طریق فیض تفسیر می کند و مراد از فیض در اینجا تجلّی حق است . او می کوید حضرت حق دو نوع تجلّی دارد :
فیض اقدس = عبارت است از ظهور حق به صورت اعیان ثابته در حضرت علم . در این مرتبه است که موجودات و استعدادهای شان در مرتبۀ علمِ حق ظهور می کنند . امّا هنوز به مرتبۀ تحققِ عینی نرسیده اند . این تجلّی و یا فیض از شوائب کثرت اسمائیه و نقایص امکانیه منزّه است .
فیض مقدس = آن تجلّی حق است که موجبِ ظهور خارجی موجودات و تحققِ عینی آنها می شود و هر موجود بر حسبِ استعداد مقدّر و معیّنِ خود در مرتبۀ پیش ( فیض اقدس ) لباس وجود می پوشد . پس استعداد و قابلیّت تجلّی حق را نیز حق عطا فرموده و فیض مقدس تابعِ فیض اقدس است .
اینکه مثلاََ عصا در دست موسی (ع) به اژدها مبدّل می شود و کفِ دستش مانندِ خورشید می درخشد . ( ثُعبان = اژدها ) [ مصراع اوّل اشاره به آیه 107 سورۀ اعراف « پس بیفکند (موسی) عصای خود ، ناگهان اژدهایی حقیقی شد » و مصراع دوم اشاره به معجزۀ ید بیضا ( شرح بیت 3486 دفتر اوّل ) است . ]
خلاصه ، پیامبران معجزاتِ فراوانی داشته اند که در دل و عقل ما نمی گنجد .
این معجزاتی که ذکر کردیم مقیّد به علل و اسباب نیست . بلکه از قدرتِ تصرّف خداوند پدید آمده است . عدم ها از کجا استعداد و قابلیّت دارند ؟ یعنی ندارند . [ تَصریف = دگرگون کردن ، تصرّف کردن در چیزی / منظور از «نیست ها» ماسِوَی الله است که بر حسب ظاهر «هست » اند . و بر حسب باطن «نیست» ]
اگر داشتن قابلیّت و استعداد ، شرط کارهای حضرت حق بود . هیچ معدومی پدید نمی آمد . [ زیرا داشتن قابلیّت و استعداد ، فرع بر داشتنِ وجود است . مولانا در ابیات اخیر این نکته را بیان کرده که فعلِ الهی ، محدود و مقیّد به علل و اسباب نیست . بلکه جمیعِ ممکنات و موجودات بدون واسطه ، مستند است به قدرت حق . ]
خداوند در زیر این آسمان کبود برای طالبان سنّتی نهاده است . [ اَزرق = کبود ، آبی / تُتُق = چادر ، پردۀ بزرگ / اَزرق تُتُق = کبود پرده ، آبی چادر ، این تعبیری است از آسمانِ آبی / سنّت = به معنی راه و روش است . و در ترکیبِ قرآنی به قوانین ثابت و لایتغیّر حاکم بر جهان اطلاق می شود و مسلماََ فهمِ بیشتر این قوانین از حیطۀ افهام و عقولِ بشری خارج است . در قسمتی از آیه 43 سورۀ فاطر ، تغییر ناپذیری این قوانین تأکید شده است . « … پس هرگز سنّت خداوند تبدیل و تحوّل نپذیرد » امّا منظور مولانا از سنّت خداوند در اینجا ، آن اموری است که در مجرای عادی جاری است و ذهن بشر با آن اُنس و اُلفت دارد . مثلاََ طبعِ آتش سوزاننده است امّا گاه خداوند از روی حکمت این طبع معتاد را خرق می کند . چنانکه حضرت ابراهیم (ع) در آتش نسوخت و عیسی (ع) بدون پدر متولد شد . ]
بیشتر مواقع ، کارها در مجرای عادی آن انجام می شود امّا گاه قدرت الهی خرقِ عادت می کند . [ تا خلق از ساده اندیشی های به ظاهر عالمانۀ خود دست بردارند و قدرت و غلبۀ الهی را به زنجیر قانون «علیّت» تخته بند نکنند . ]
خداوند ، سنّت و عادت جاریه را دلنشین ساخته است امّا معجزه بر خلافِ عادت معمول پدید آمده است . [ با مزه = لذیذ ، دلنشین ، و منظور اینست که مجاری عادی امور ، آدمی را تشویق می کند که بر حسب قابلیّت خود حرکت کند و به نتایجی مطلوب دست یازد . و چنانچه سنّتِ معتاد وجود نمی داشت کسی به فعالیّت و تکاپو راغب نمی شد . زیرا همه چیز را بی مقدمه طلب می کرد . ]
گر چه توفیق و سربلندی بدون عقل و اسباب به ما نمی رسد . امّا قدرتِ خداوند از کنار گذاشتن علل و اسباب ناتوان نیست .
ای کسی که اسیر اسبابی ، یعنی ای کسی که تخققِ امور را جز جز از راهِ اسباب ممکن نمی دانی مبادا پا از حیطۀ اسباب بیرون بگذاری . امّاخیال نکنی که حضرت مسبّب الاسباب هم مانندِ تو از کنار گذاشتن اسباب عاجز است . [ تو که به این یقین نرسیده ای که بدون اسباب معتاد هم ، امور جاری می شود باید همچنان بر رعایتِ اسباب بمانی . امّا دیگر خدا را هم مانند خویش عاجز مپندار زیرا او مسبّب الاسباب و مُفتّح الابواب است . ]
حضرت مسبّب الاسباب هر کاری را که اراده فرماید انجام می دهد . زیرا قدرت مطلق ، زنجیر علل و اسباب را از هم می گسلد .
امّا غالباََ حضرت حق ، امور را از مجرای اسباب به انجام می رساند تا هر جوینده ای بداند که راهِ رسیدن به مقصودش پیدا کردن علل و اسباب آن است . ( نَقاد = به سر آمدن ، تمام شدن ) [ در غیر اینصورت مردم کار و بار را تعطیل می کردند و در گوشه ای می خزیدند و اجرای امور را بی تمهید قبلی و بطور دفعی درخواست می کردند . ]
اگر سبب در کار نباشد طالب برای رسیدن به مطلوب خود چه راهی را جستجو کند ؟ پس سبب باید در راه ، ظاهر و آشکار باشد .
این علل و اسباب ، به منزلۀ حجاب هایی است بر چشمان مردم ، زیرا هر چشمی لیاقتِ دیدن تجلّیات الهی را ندارد . یعنی علل و اسباب ظاهری غالباََ موجب پوشیدگی حق از انظار عموم می شود . زیرا آنقدر در اسباب غرق می شوند که مسبّب الاسباب را شهود نمی کنند .
برای مشاهده کردن تجلّیات الهی ، چشمی لازم است که حجابِ اسباب را بشکافد . تا کلاََ حجاب ها را از ریشه و اساس برافکند . [ سبب سوراخ کُن = سوراخ کنندۀ سبب ]
تا آن چشم ، حضرت مسبّب الاسباب را در عالَمِ غیب ببیند و سعی و اکتساب و دکان را بیهوده شناسد . ( اکساب = کسب ها ) [ این مقام به عارفانِ روشن بین تعلّق دارد که اسباب مانع از شهود مسبّب نشود . پس انسان کامل کسی است که در چنبر علل و اسباب ظاهری اسیر نشود . مراد از « جهد و اکساب و دکان » علل و اسباب است . ]
پدر جان ، هر خیر و شرّی از جانبِ حضرت مسبّب الاسباب می رسد . و این اسباب و واسطه ها . [ فعل «نیست» به بیت بعدی تعلّق دارد و در نتیجه معنی بیت این بیت با بیت بعد کامل می شود . ]
این اسباب و واسطه ها چیزی جز خیالی تشکیل یافته بر سر شاهراهی نیست . تا مرحلۀ غفلت مدّتی نیز دوام یابد . [ چون مولانا در ابیات اخیر نشان داد که مسبّب الاسباب ، حضرت حق است و روا نیست که آدمی به سبب درآویزد و مسبّب الاسباب را رها کند لذا حکایت بعدی را در بسط همین مطلب آورده است . ]
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…