بیان آنکه عارف را غذایی است از نور حق تعالی | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 1641 تا 1669
نام حکایت : حکایت پادشاهی که غلامی بس نادان و حریص داشت
بخش : 8 از 13 ( بیان آنکه عارف را غذایی است از نور حق تعالی )
پادشاهی غلامی داشت که بس نادان و حریص بود و وظایف خود را به درستی انجام نمی داد . روزی شاه برای تنبیه او دستور داد که از جیره اش بکاهند . و اگر باز به لجاجت و سفاهتِ خود ادامه داد نامش را بکلّی از دفتر خدمتگزاران پاک کنند . وقتی که این خبر به گوش غلام رسید به جای آنکه در صدد شناختِ قصور و تقصیر خویش برآید با نادانی تمام ، در صدد نوشتن نامه ای پُر جنجال و ستیز برای شاه برآمد . امّا پیش از آنکه نامه را بنویسد نزدِ آشپز رفت و پرخاش کنان او را مقصّرِ تقلیل جیرۀ خود دانست . آشپز بدو گفت من مأمورم و معذور . برو ببین عاملِ اصلی چیست و کیست ؟ غلام ناچار به گوشه ای رفت و نامه ای برای شاه نوشت که هر چند متنِ نامه …
متن کامل ” حکایت پادشاهی که غلامی بس نادان و حریص داشت ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
چون هر کرّه ای به دنبال مادر خود می رود تا بدان وسیله جنسیّتِ خود را آشکار کند .
شیر انسان از سینه می رسد . امّا شیرِ خر از نیمۀ پایینِ بدن می رسد . [ مولانا با اشاره به ساختمان طبیعی مادران و اینکه شیر در ناحیه سینۀ آنان انباشته می شود . در عینِ حال به یک نکته رمزی و عرفانی نیز اشاره می کند و آن اینکه شیر معرفت و حکمت نیز در قلبِ آدمی جاری می شود . چنانکه نزدِ حکما ، «صدر» مرکز اشراقات است . امّا شیرِ خر در ناحیه سفلای او انباشته و جاری می گردد . از این موضوع این نکته به دست می آید که طعامِ آدمیانِ حیوان صفت نیز شهواتِ پستِ نفسانی است . ]
عدالتِ الهی قسمت کننده است و هر چیز قابل قسمتی را تقسیم می کند و عجیب اینست که در این تقسیم نه جبر وجود دارد و نه ستم . ( قسّام = قسمت کننده ، بسیار قسمت کننده ( صیغۀ مبالغه ) ) [ اشاره است به قسمتی از آیه 32 سورۀ زخرف « ما معیشتِ مردمان را در زندگانی دنیا میانِ آنان تقسیم کردیم » ]
اگر افعالِ آدمی با جبر صورت می گرفت چگونه ممکن بود که دچارِ پشیمانی شود ؟ و اگر ستمی در کار بود چگونه ممکن بود خدا حافظِ بندگان باشد .
روز به پایان رسید و درس برای فردا ماند . رازِ ما چگونه ممکن است که در روز بگنجد ؟ ( سَبَق = درس ، کتابی که در هر روز بخشی از آن آموخته شود ) [ «روز» را هم می توان حمل بر روز مصطلح کرد و هم بر عُمرِ انسان . شرح بیت 1485 دفتر چهارم ]
ای کسی که به سخنان پُر تزویر و بر اعمالِ متظاهرانۀ مُتملّقِ بَدکار اعتماد کرده ای .
این اعتمادِ تو در مَثَل مانندِ اینست که خیمه ای از حباب بر سطحِ آب ساخته باشی . مسلماََ طناب های آن خیمه بسیار سُست و بی دوام است . ( قُبّه = سقفِ برجسته و مُدّوَر ، گنبد / واهی = سُست ) [ پس همانطور که حُباب بر سطحِ آب نمی پاید . دوستی اهلِ دنیا نیز دوامی ندارد و مانندِ حُباب فانی و سریع الزوال است . ]
مثال دیگر ، تزویر مانندِ صاعقه است و مسلماََ در نورِ کم دوام ، آن مسافران نمی توانند راه را ببینند . ( زَرق = تزویر ، نیرنگ ) [ زیرا نورِ صاعقه ، تند و خاطف است . تشبیه ریا و تزویرِ اهلِ سالوس به صاعقه از آنروست که دوستی و وفای آنان زودگذر است و هر کس به اعتمادِ نورِ صاعقه بخواهد صحاری را درنوردد . حیران و سرگردان در میانِ راه بماند . همینطور سالکانِ طریقت نیز تا وقتی که حُبِّ دنیا در قلبشان باشد از طی منازلِ سلوک فرو مانند . ]
این دنیا و دنیا طلبان هیچ ثمره ای ندارند . زیرا هر دوی آنها در بی وفایی یک دل و یکسان اند .
فرزندِ دنیا مانندِ خودِ دنیا بی وفاست . و اگر به تو روی آورد بدان که آن رو ، پشتِ اوست . ( قفا = پشتِ سر ) [ اِقبالِ دنیا عینِ اِدبارِ اوست . زیرا وقتی دنیا به کسی روی آرَد . در واقع او را فریب داده است و دلِ او را شیفته و مسخَرِ خود کرده است . و چه بسا در اوجِ آن اقبال ، ناگهان کج رفتار و عبوس الوجه شود و دوستدارِ خود را نگون بخت سازد . پس دل به دنیا مسپار . ]
امّا اهلِ آن عالَم مانندِ خودِ آن عالَم به سببِ نیکی و صلاحیّتِ روحی ، در عهد و پیمانِ خود تا ابد پایدار و ثابت قدم اند . ( بِرّ = نیکی ) [ همانطور که عالَمِ حقیقت ، ابدی و سرمدی است . ابنای حقیقت نیز افرادی با وقار و پُر صفا هستند و عهد و پیمانی بادوام و پایدار دارند . پس می توان به عهد و دوستی آنان اعتماد کرد . ]
برای مثال ، دو پیامبر کی با هم ضدّیِت داشته اند ؟ مسلماََ هیچوقت . و کی معجزات را از دستِ یکدیگر گرفته اند ؟ هیچوقت . [ کسی سراغ ندارد که میانِ دو پیامبر چه معاصر و چه غیرِ معاصر رقابت وجود داشته باشد و یا یکی بکوشد با اظهار معجزات و خوارقِ عادت ، پیروان و مقلدانِ پیامبر دیگر را به سوی خود جلب کند و بر تعدادِ مقلدانِ خود بیفزاید و از این طریق برای خود جاه و جلالی ظاهری حاصل کند . زیرا این کارها همه از هوای نَفس برمی خیزد در حالی که مقامِ انبیاء ، مقامِ وحدت است و اینگونه حسادت ها تنها مخصوصِ اربابِ هوی و اصحاب دغاست . ]
میوۀ آن جهان کی پژمرده می شود ؟ یعنی نتایجی که از حقیقت پدید می آید هرگز تباه نگردد و شادی و سُرورِ خردمندانه هرگز به غم مبدّل نمی شود . ( اَندُهان = جمع اندوه ) [ سُرور و شادمانیِ عارفان هرگز به غم و دلتنگی مبدّل نمی شود . زیرا شادیِ آن بر معشوقِ حقیقی تعلّق می گیرد و بر عکسِ شادیِ دنیا طلبان که بر معشوقانِ آفل قرار دارد . ]
نَفسِ امّاره ، بی عهد و وفاست و به همین سبب باید کشته شود . نَفسِ امّاره فرومایه است و قبله گاهِ فرومایگان . [ منظور از کشتن نَفس ، مرگِ اختیاری است که لازمۀ آن ضبط و قمحِ هوای نَفس است . شرح بیت 4 دفتر اول ]
اهلِ هوای نَفس ، لایقِ انجمن دنیا هستند . چنانکه گور و کفن شایستۀ اموات است . [ نَفس پرستان ، چون عاری از حیاتِ طیبه هستند در واقع مُردگانی بیش نیستند که در مقبرۀ دنیا و شهوات مدفون شده اند . ]
نَفس گر چه زیرک و باریک بین است امّا قبله گاهِ او دنیاست . پس باید او را مُرده بشمار آری . [ خرده دان = باریک بین ]
همینکه آبِ وحیِ الهی به این مُرده برسد . فوراََ از خاکِ مُرده ، زنده ای پدیدار گردد . [ وحی ، قلوبِ مُرده در مقبرۀ جسم را زنده می کند و آدمی را به حیات طیبه می رساند . چنانکه در آیه 9 سورۀ ق آمده است « و فرو فرستادیم از آسمان ، آبی مبارک و بدان بوستان ها و دانه های درو شدنی برویاندیم » آیه فوق به اقتضای بطونِ مختلفِ قرآن کریم هم بر ظاهر قابل حمل است و هم بر باطن . در معنی ظاهر ، به جریان طبیعی نزول باران و رویش گیاهان اشارت می کند و در معنی باطن ، به نزول وحی از آسمان عالَمِ الهی اشاره دارد که موجبِ رویش بوستان معارف و مرغزار حقایق در قلب آدمی می شود . قتاده از مفسران قرآن کریم مراد از «آب» را در آیه مذکور «وحی» دانسته است . مولانا در این بیت به این نوع تفسیر ذوقی نظر داشته است . ]
تا وقتی که وحی به تو نرسیده ، به خود مغرور مباش که تو فقط بوسیله وحی است که می توانی شادی حقیقی پیدا کنی . دراز باد بقای وحی الهی ، یعنی وصولِ وحی الهی پایدار باشد . [ گُلگونه = مانندِ گُل ، چهرۀ سرخ ، سُرخاب که زنان به صورت خود می مالند / طالَ بقاش = جمله دعای یعنی دراز باد بقای او ]
طالبِ آوازه و شهرتی باش که گمنام نشود . و طالب درخشش خورشیدی شو که زایل نشود . ( صیت = شهرت ، آوازه / خامِل = گمنام ) [ در میان انبیاء و اولیاء و صالحان شهرت و نیک نامی به دست بیاور . نه در میانِ اهلِ دنیا . پس اعمالِ صالح بجا آر تا حق تعالی تو را در میانِ آسمانیان مشهور سازد . نه آنکه بر اساسِ هوای نَفس ، طالب شهرت دنیوی باشی . چنانکه امام علی (ع) در وصفِ اینان می فرماید : « … در زمین گمنامان اند و در آسمان معروفان » نهج البلاغه ، خطبه 101 ) . مولانا صیت و صوتِ دنیایی را کاذب و بی دوام می داند . خودِ او از شهرت می نالد و به یارانِ خود می فرماید : « شهرتِ ما افزون شده و مردم به دیدارِ ما می آیند و ما نیز از آفتِ شهرت آسوده نمانده ایم . زهی که راست فرمود مصطفی (ص) : « آوازه یافتن آفت است و آسودگی در گمنامی است » ( مناقب العارفین ، ج 1 ، ص 226 ) ]
آن هنرهای دقیق و مناقشاتِ کلامی در مَثَل مانندِ فرعون است و اَجَلِ محتوم ، مانندِ آبِ نیل . [ ای کسی که به علم و هنر خود مغروری و هنوز در مرتبۀ ظاهر فرو مانده ای . بدان که این علم و هنری که کسب کرده ای چون از بهرِ مکاسب دنیوی و حصولِ صیت و صوت است با عُروضِ مرگ ، به فنا می رود و اثرِ مثبتی از آن باقی نمی ماند . پس بر توست که علم و هنر روحانی کسب کنی .
اگر چه زرق و برق و دبدبه و جادوی آنان ، مردم را کنجکاو می کند و به سویِ خود جلب می کند . [ طاق و طُرُنب = شکوه ، فرّ ، طاق و طارم ]
امّا تو باید همۀ علم و هنرها را به منزلۀ جادویِ جادوگرانِ فرعونی بدانی . و مرگ را نیز به منزلۀ عصای موسی که به اژدها تبدیل شد . چنانکه عصای موسی در تبدیل شدن به اژدها ، سِحرِ جادوگران را از بین برد . مرگ نیز علم و هنر ظاهری را از بین می برد . [ علم و هنر دنیاطلبان موقوفِ دنیاست . و همینکه مرگ عارض گردد آن قیل و قال ها و منم منم زدن ها یکباره محو می شود . امّا اگر علم و هنر در طریقِ معنویت و حقیقت باشد هیچگاه زوال نگیرد . ]
آن عصا (مرگ) همۀ جادوگری ها ( شکوه و جلالِ ظاهری ) لقمه ای کرد و فرو بلعید . و جهانی سرتاسر تاریک و ظلمانی بود که صبح حقیقت آن را خورد و محو کرد .
نورِ صبح از خوردن آن جادوگری ها فزونی نیافت و زیادتر نشد . بلکه همانگونه است که قبلاََ بوده است . [ در ابیات اخیر مرگ ، به عصای موسی و نورِ صبح تشبیه شده است . مرگ ، مظهر اسم مُفنی ( = از اسماء جلالیه الهی ) به شمار می رود . مقامِ احدیّت و واحدیّت الهی اقتضاء می کند که مرگ و فنا بر جمیعِ ماسوی الله عارض شود و همۀ اغیار را نفی و هالک سازد و کلمۀ شریفه لااِلهَ اِلّاالله ظاهراََ و باطناََ به ظهور رسد . هر گاه صفتِ قهریّه الهی به اقتضای اسمِ مُفنی ، اغیار را محو و فانی سازد . به وحدتِ الهی هیچ خدشه ای وارد نمی آورد چرا که ذاتِ الهی با ایجاد و اِفناء موجودات نه کاستی می گیرد و نه فزونی . چنانکه حضرت امام علی (ع) می فرماید : « و هر که نافرمانیت کند از سلطنتِ تو نکاهد . و هر که فرمانت بَرَد بر سلطنتِ تو نیفزاید » ( نهج البلاغه ، خطبۀ 108 ) . حکمای الهی افاضۀ وجود را اینگونه تعریف کرده اند . افاضه آن است که اثری از فیّاض بیابد به نحوی که از او چیزی کاسته نشود و در هنگامِ رجوعِ فیض نیز چیزی بر او افزوده نگردد ( شرح اسرار ، ص 295 ) ]
گر چه افزونی در اثر پدید آمد امّا در ذات ، افزونی پدیدار نشد . زیرا ذاتِ الهی نه فزونی می گیرد و نه کاستی . [ این بیت مبتنی بر این اصل است که خداوند ، فاعلِ بِالتجلّی ( شرح ابیات 1452 تا 1464 دفتر اوّل ) و این مطلبی است که عرفا و صوفیه اظهار کرده اند . با تجلّی حضرت حق موجودات و ممکنات ظاهر شدند و کلاََ عالَمِ کثرت پدیدار گردید . امّا ظهور کثرتِ موجودات ، دلیل بر کثیر بودن ذاتِ الهی نیست . چرا که کثرت در ظهور و مظاهر است نه در ظاهر ( ذات الهی ) .
ذات حق به سبب پدید آوردن جهان فزونی نیافته است و آنچه از اوّل نبوده اکنون نیز نیست . [ جهان بینی مولانا مانندِ سایر عرفا و صوفیه ، جهان بینیِ تجلّی است . یعنی پیدایش جهان نتیجۀ تجلّی ذاتِ الهی در مراتبِ مختلف وجودی است . به اعتقاد صوفیه ، خداوند بر حسب اسم باطن و اسم ظاهر دو نوع تجلّی دارد . یکی تجلّی غیبی که ظهور حق با اسمِ باطن است و دیگری تجلّی شهودی که ظهور حق با اسمِ ظاهر است و این تجلّی مترتب بر تجلّی قبلی است . ]
لیکن با آفرینش مخلوقات ، اثر زیاد شد . امّا میان این دو افزایش تفاوت وجود دارد . [ در ابیات پیشین گفته شد که خداوند با خلقِ جهان ، چیزی بر ذاتِ خود نیفزوده است . امّا خالقیّتِ خداوند سببِ ازدیاد موجودات و ممکنات شد . اعتقاد به کثرت موجودات عقیده ای صحیح است امّا اعتقاد به کثرتِ ذاتِ الهی عقیده ای است سخیف و باطل . زیرا طبقِ دلایل عقلی و نقلی و فطری ، حضرت حق واحد است به وحدتِ حقیقی و هیچ مانند و مثلی در جهان ندارد . ]
افزونی اثر برای آشکار کردن قدرت و عظمتِ فاعلِ حقیقی است . تا صفات و فعلِ فاعلِ حقیقی پدیدار شود . [ کثرت مخلوقات ، آینۀ تمام نمای صفات و کمالاتِ الهی است . یعنی ظهورِ صفاتِ الهی را می توان در مخلوقات مشاهده کرد . ]
هر ذاتی که افزایش یابد دلیل بر این است که آن ذات ، حادث و معلولِ علّت هایی است . [ هر ذاتی که ازدیاد و نقصان پذیرد دلیل بر حدوثِ اوست . زیرا تحققِ ازدیاد و نقصان لازمۀ محدودیت و حدوث است . ]
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…