بیان آنکه تن خاکی آدمی قابل آیینه شدن است | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 2469 تا 2486
نام حکایت : حکایت آن آبگیر و صیادان و سه ماهی عاقل و نیم عاقل و مغرور
بخش : 10 از 11 ( بیان آنکه تن خاکی آدمی قابل آیینه شدن است )
سه ماهی در آبگیری می زیستند . روزی سه ماهیگیر از آن ناحیه می گذشتند که چشمشان به آن سه ماهی افتاد و بلافاصله رفتند که دام های خود را فراهم کنند . یکی از ماهیان که عاقل بود از این حرکت دریافت که خطری در کمین است و عزمِ ترکِ آن آبگیر کرد . ابتدا خواست که با آن دو رفیق خود در این باره مشورت کند امّا دید که آن دو به قدری از قضیّه دور و بیگانه اند که نه تنها با او هم رأی و همراه نمی شوند بلکه او را در این تصمیم سُست و منفعل می سازند از اینرو یکه و تنها راهِ دریا را پیش گرفت و …
متن کامل ” حکایت آن آبگیر و صیادان و سه ماهی عاقل و نیم عاقل و مغرور ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
ای آدمیزاد ، اگر چه جسمِ تو مانندِ آهن ، سیاه و تیره است . امّا تو آن را درخشان و تابان کن ، درخشان و تابان کن ، درخشش و تابشی شایسته . [ صیقل = درخشان ، تابان ، هر چیز تابان و صیقل شده ]
مولانا در این بخش می گوید انسان این قابلیّت را دارد که با ریاضت ، طاعت و عمل صالح وجودِ خود را همچون آینه ای صاف و شفّاف کند آنسان که مغیبات و از جمله حقیقتِ بهشت و دوزخ و صحنه های قیامت عیاناََ بر او مکشوف گردد . و البته این کشف خیالی نیست . یعنی بدین معنی نیست که صُوَرِ خیالیه آن در ذهن و ضمیرش مرتسم شود بلکه حقیقتِ بهشت و دوزخ بر او مشهود و مرئی می گردد .
تا قلبت مانندِ آینه چنان شفّاف گردد که تصاویر بسیاری در آن منعکس گردد و در هر قسمتِ آن سپید اندامی زیبارو و نمکین دیده شود . ( سیم بَر = کسی که تَنی سفید مانندِ نقره دارد ) [ در قدیم لوحه های آهنین را آنقدر صیقل می دادند تا شفّاف و درخشان گردد و به عنوان آینه استفاده می کردند . منظور مولانا از « ملیح سیم بَر » تجلّیاتِ ربّانی است که در قلبِ صاف نمایان گردد ( شرح کبیر انقروی ، ج 11 ، ص 795 ) ]
گر چه لوحِ آهنی در ابتدا سیاه و کدر بود . امّا زدایندۀ آن ( صیقل گر آن ) ، سیاهی و تیرگی مذکور را از روی آن پاک کرد . [ در این بیت و بیت بعدی «صیقلی» می تواند به معنی « صیقل گر » باشد . ]
صیقل گر وقتی لوحۀ آهنی را دید با صیقل دادن و زدودن آن از چرک و زنگار ، آن را چنان صاف کرد که می توان تصاویرِ بسیاری در آن تماشا کرد .
اگر چه جسمِ خاکی انسان ، ضخیم و منکدر است . امّا تو باید آن را صیقل بدهی . زیرا که صیقل پذیر است . ( صیقل گیره = صیقل پذیر ) [ تو باید قلب و قالَب خود را با ذکر حق و عمل راستین صفا دهی . ]
باید آنقدر خود را صیقل دهی تا صورت های غیبی در تو منعکس شود . و صُوَر حُوری و فرشته در آینه وجودِ تو نمایان گردد .
حضرت حق از آنرو صیقلِ عقل را به تو عطا فرموده است که تو لوحۀ قلبِ خود را بوسیلۀ آن ، تابان و درخشان کنی .
ای که اهلِ نیایش با حق نیستی . تو دستِ عقل را که صیقل گرِ توست بسته ای و در عوض دو دستِ هوای نفسانی را بازگذاشته ای .
اگر دستِ هوای نَفس را ببندی . دستِ عقلِ صیقل گر گشوده خواهد شد .
آهنی که به آینۀ غیبی مبدّل گردد جمیعِ صُوَر عالَمِ غیب در آن فرستاده شود . [ یعنی قلبی که ابتدا به علّتِ محجوب ماندن از معارف و معانی الهی مانندِ آهن ، سفت و سخت باشد . وقتی با ذکر و ریاضت و طاعت و عبادت مانندِ آینه غیب نما شود محلِ تجلیّاتِ الهی خواهد شد . ]
امّا تو آینه قلبِ خود را در باطنت با هوای نَفس ، زنگ زده و تیره کردی . این است معنی « می کوشند در زمین به فساد » . [ مولانا می گوید فساد اصلی در روی زمین ، همانا انکدارِ قلب است . ]
تا کنون چنین کرده ای یعنی مشی و مشربِ تو تا به حال این بوده است که قلبِ خود را به گناه و عصیان تیره کنی . امّا اینک بس است و دیگر آنگونه رفتار مکن . آب صافی قلب را تیره و گِل آلود کرده ای . امّا بیش از این تیره و گل آلود نکن .
آبِ صافِ قلب را بر هم مزن تا این آب همچنان بر صفای فطرتِ آغازین بشر صاف بماند و تو بتوانی تصویر ماه و ستاره را در آن گردان و متحرک بینی .
زیرا انسان ها مانندِ آبِ جویبارند . اگر آن جویبار ، تیره شود ژرفای آن دیده نشود . [ نفسانیّات سبب می گردد که حجابی بر دیدۀ آدمی پدید آید و خود را نشناسد و چون خودشناسی صورت نگیرد خداشناسی نیز میسّر نگردد . و به علاوه در روح تجلیّاتِ بیشمار الهی وجود دارد . امّا کدورت و تیرگی قلبی سببِ اختفای آن شود . پس ای طالبِ حقیقت ، دلِ خود را از گرد و غبارِ نفسانیّات بزدای تا حق بر تو تجلّی کند . ]
ژرفای جویبار انباشته از گوهر و مروارید است . پس بهوش باش و آن آب را تیره نکن که آن آب در اصل صاف و آزاد از تیرگی ها و زوائد بوده است . [ بدان که فطرتِ آغازین بشر ، صاف و زلال بوده است . امّا گِل و لایِ نفسانیّات آنرا تیره و تار کرده و در نتیجه گوهرهای معارف و معنویات در آن پنهان مانده است . ]
روحِ لطیف انسان ها در مَثل مانندِ هواست . و همینکه گرد و غبار با هوا درآمیزد حجابِ آسمان می گردد . [ و دیگر نمی توان شفافیّتِ آسمان و نور با صفای خورشید را تماشا کرد . ]
این گرد و غبار مانعِ دیدنِ انوارِ زیبای آفتاب می شود . و همینکه گرد و غبار فرونشیند هوا صاف و خالص می گردد . [ همینطور فضای روح را اگر با گرد و غبار نفسانیّات و اَغراض ، تیره و مکدّر سازی خورشید حقیقت را در آن نتوانی دید . ]
امّا ای فرعون با همۀ این کدورتِ قلب و سیاهی باطنت ، خداوند چند رویای صادق را به تو نشان داد تا در راهِ نجات حرکت کنی .
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…